جهت دریافت حدیث هفته برروی اشتراک خبرنامه کلیک کنید.
آخرين سخنان و سفارشهاي پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
آن رسول گرامي خدا پس از بازگشت از حجّهْْ الوداع بيمار شد و در بستر بيماري افتاد.در روزهاي آخر گاه بيهوش ميشد و گاهي به هوش ميآمد.در اين هنگام صداي گريه به گوشش رسيد و علّت آن را پرسيد.گفتند:مردم، از مهاجرين و انصار و مرد و زن، در مسجد جمع شدهاند و به خاطر نگراني از حال شما ميگريند.فرمود: بلندم كنيد و به مسجد ببريد تا من آنها را ببينم و آنها هم مرا ببينند.اميرالمؤمنين (علیه السلام) از يك طرف و فَضْل بن عباس از طرف ديگر بلندش كردند.توانايي ايستادن روي پا نداشت؛تكيه به اميرالمؤمنين (علیه السلام) و فَضْلبنعباس داد و پاها بر زمين كشيده ميشد. در حالي كه پارچهي سفيد نازك بر خود پيچيده و دستمالي به سر بسته بود، وارد مسجد شد. تا مردم آن حضرت را به اين حال ديدند صداي ضجّه و ناله از مرد و زن برخاست.كمكش كردند تا روي پلّهي منبر نشست و پس از حمد و ثناي خدا فرمود:ميبينم براي رفتن من نگرانيد.در دنيا چه كسي مانده است كه من بمانم؟پس از سخناني فرمود:
(يا اَيُّهَا النّاسُ اِنّي فَرَطُكُمْ)؛
«اي مردم،من براي شما فَرَط{ فَرَط : كسي كه پيش از كاروان ميرود تا جاي مناسب براي كاروانيان پيدا كند} هستم».
(وَ اَنْتُمْ وارِدُونَ عَلَيَّ الْحَوْض)؛
«شما بعد از من ميآييد و كنار حوض[كوثر]بر من وارد ميشويد».
(اَلا وَ اِنّي سائِلُكُمْ عَنِ الْثَّقَلَيْن فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِي فيهِما)؛
«توجّه كنيد! من دربارهي ثقلين[دو يادگاري كه از خود باقي گذاشتهام]شما را مورد پرسش قرار خواهم داد كه حقّ مرا دربارهي آن دو چگونه رعايت كردهايد»؟
(اَلا وَ اِنّي قَدْ تَرَكْتُهُما فيكُمْ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي اَهْلَ بَيْتِي فَلا تَسْبِقُوهُم فَتَفَرَّقُوا وَ لا تَقْصُرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا وَ لا تُعَلِّمُوهُمْ فَاِنَّهُمْ اَعْلَمُ مِنْكُمْ)؛
«آگاه باشيد! من اين دو را در ميان شما باقي گذاشتم؛كتاب خدا و عترت و اهل بيت خودم، از آنها جلو نيفتيد كه بيرهبر ميمانيد و پراكنده ميشويد.از آنها هم عقب نمانيد كه راه را گم ميكنيد و هلاك ميگرديد.به آنها چيزي ياد ندهيد كه آنها داناتر از شما هستند».
(اَيُّهَا النّاسُ لا اَلْفَيَنَّكُمْ بَعدِي تَرجِعُونَ كُفّارَاً يَضْرِبُ بَعْضُكُم رِقابَ بَعْضٍ)؛
«اي مردم، پس از من به حال كفر برنگرديد[زيرا اگر چنين شود،بار ديگر]به جان هم بيفتيد و گردن يكديگر را بزنيد».
(اَلا وَ اِنَّ عَلِيَّ بْنَ اَبيطالِبٍ اَخِي وَ وَصِّيي يُقاتِلُ بَعْدِي عَلَي تَأوِيلِ الْقُرآنِ كَما قاتَلْتُ عَلي تَنْزِيلِه)؛[بحارالانوار،جلد22،صفحهي465.]
«آگاه باشيد! عليّبنابيطالب برادر من و وصيّ من است.او بعد از من براي تأويل قرآن خواهد جنگيد آن گونه كه من در راه تنزيل آن جنگيدم».
(پيامبر اكرم با كافران جنگيد تا اثبات كند كه اين قرآن از جانب خدا بر او نازل شده است. امّا عليّ بنابيطالب با مسلمانان ياغي جنگيد تا اثبات كند كه آيات مربوط به ولايت دربارهي او نازل شده است).
در پايان سخنانش از باب موعظه فرمود:
(مَعاشِرَ النّاس لَيْسَ بَيْنَ اللهِ وَ بَيْنَ اَحَدٍ شَيْءٌ يُعطِيهِ بِهِ خَيْراً اَوْ يَصْرِفُ عَنْهُ بِهِ شَرّاً اِلاّ الْعَمَل)؛
«اي گروههاي مردم،بدانيد تنها چيزي كه بين خدا و انسان وسيلهي جلب خير و دفع شرّ ميشود، عمل به دين خداست».
(اَيُّهَا النّاسُ لا يَدَّعِي مُدَّعٍ وَ لا يَتَمَنَّيََ مُتَمَنٍّ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيَّاً لايُنْجِي اِلاّ عَمَلٌ مَعَ رَحْمَهٍْْ)؛
«اي مردم، هيچ ادّعا كنندهاي ادّعا نكند و هيچ آرزو كنندهاي آرزو نكند[ادّعا و آرزوي بياساس ثمربخش نيست]قسم به كسي كه مرا به حقّ مبعوث به نبوّت كرده است، چيزي جز عمل توأم با رحمت نجاتبخش انسان نخواهد بود».
نافرماني موجب سقوط انسانها
آنگاه براي تأكيد بر اين حقيقت فرمود:
(وَ لَوْ عَصَيْتُ لَهَوَيْتُ)؛
«من هم اگر نافرماني كنم سقوط ميكنم».
مجدّداً براي تأكيد و تثبيت سخن، خدا را شاهد گرفت و فرمود:
(اَللّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ)؛[بحارالانوار،جلد22،صفحهي467.]
«خدايا، شاهد باش كه من [پيام تو را به مردم] رساندم».
آنگاه براي نشان دادن بزرگي گناه تضييع حقّ النّاس و سنگيني كيفر آن در روز جزا فرمود:
(اِنَّ رَبِّي عَزَّوَجَلَّ حَكَمَ وَ اَقْسَمَ اَنْ لا يَجُوزَهُ ظُلْمُ ظالِمٍ فَنا شَدْتُكُمْ بِالله اَيُّ رَجُلٍ مِنْكُم كانَتْ لَهُ قِبَلَ مُحَمَّدٍ مَظْلَمَهٌْْ اِلاّ قامَ فَلْيَقْتَصَّ مِنْهُ فَالْقِصاصُ فِي دارِ الدُّنْيا اَحَبُّ اِلَيَّ مِنَ الْقِصاصِ فِي دارِ الاخِرَهِْْ عَلَي رُؤُوس الْمَلائِكَهِْْ وَ الانبياء)؛
«خداي من حكم كرده و قسم ياد كرده كه ظلم ظالمي را بيمجازات نگذارد.اينك من شما را به خدا قسم ميدهم كه هر كدام از شما حقّ ادا نشدهاي بر ذمّهي محمّد[اعمّ از حقّ مالي يا بدني] دارد، هم اكنون برخيزد و از او قصاص كند؛چرا كه قصاص در دنيا نزد من محبوبتر از قصاص در آخرت در حضور فرشتگان و پيامبران است».
ماجراي عبرتآموز قصاص
در اين هنگام، ناگهان مردي به نام سوادهْْ بن قيس از دورترين نقاط مسجد برخاست و گفت: يا رسول الله، اينك كه ما را قسم داديد عرض ميكنم: من يك حقّ بدني بر شما دارم؛ميخواهم قصاص كنم!مردم از شنيدن اين حرف با تعجّب و حيرت توأم با خشم و غضب به آن نقطه از مسجد چشم دوختند و گردن كشيدند كه اين كيست و اين چه حرفي است؟
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آن حقّ كدام است؟گفت: روزي كه شما از طائف ميآمديد و سوار بر ناقه بوديد و عصاي ممشوق(نام عصاي سفري پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)بود)در دست داشتيد، عصا را بلند كرديد كه به مركب بزنيد، به سينهي من خورد؛اكنون ميخواهم قصاص كنم.
رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)صدا زدند: بلال، برو از فاطمه آن عصا را بگير و بياور.بلال گريهكنان از مسجد برخاست و درِ خانهي فاطمه (علیها السلام)رفت و عصا را خواست.فاطمه (علیها السلام)گفت:پدرم الان چه نيازي به عصاي سفري خود دارد؟بلال گفت: مگر شما خبر نداريد پدرتان دارد با مردم وداع ميكند و از آنها خواسته است كه اگر كسي حقّي بر او دارد برخيزد و قصاص كند.فاطمه (علیها السلام)نالهكنان عصا را به بلال داد.رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)عصا را گرفت و فرمود:كجايي اي مرد محترم؟ بيا و قصاص كن.سواده از جاي خود حركت كرد و جلو آمد و گفت:يا رسول الله، آن روز كه چوبدستي شما به سينهام خورد، سينهي من برهنه بود.سينهتان را برهنه كنيد!
حال،مردم متحيّرانه نگاه ميكنند كه اين مرد چه ميخواهد بكند!رسولاكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)سينهاش را برهنه كرد.مرد گفت:اجازه ميدهي يا رسول الله كه من لبهايم را روي سينهات بگذارم و آن را ببوسم؟رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)اجازه داد.مرد كه تمام همّش بر اين بود كه تماسّي با بدن پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)داشته باشد، از اين طريق وارد شد و لبهاي خود را روي سينهي نوراني پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)گذاشت و گفت:خدايا، من از آتش جهنّم به سينهي پيامبرت پناه آوردهام.رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود:اي سواده، عفوم ميكني يا قصاص؟!گفت: اي مولا و اي آقاي من، من به هدفم رسيدم و سينهات را بوسيدم.فرمود:
(اَللّهُمَّ اعْفُ عَنْ سَوادَهِْْ بْنِ قَيْس كَما عَفَي عَنْ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ)؛[بحارالانوار،جلد22،صفحهي508.]
«خدايا،سوادهْْ بن قيس را عفو كن، همان طور كه او پيامبر تو محمّد را عفو كرد».
آخرين سفارش پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت علي (علیه السلام)
مجلس وداع با امّت به پايان رسيد و رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)به منزل آمد و بستري شد و ديگر از بستر برنخاست.در ساعت آخر عمرش فرمود:همه از اتاق بيرون بروند.اصحاب و همسرانش همه از اتاق خارج شدند.فرمود: تنها فاطمه و علي و فرزندانشان بيايند.آمدند و كنار بسترش نشستند.در آن حال دست فاطمه (علیها السلام) را گرفت و روي سينهاش گذاشت.با دست ديگرش دست علي (علیه السلام) را گرفت و روي سينهاش گذاشت.خواست حرف بزند،گريه مجالش نداد و لحظاتي سكوت كرد.عزيزانش سخت گريستند.پس از اين كه اندكي آرام شد، دست فاطمه را گرفت و در دست علي گذاشت و فرمود: علي، اين امانت خدا و رسول خداست كه به دستت ميسپارم.حسن و حسينآمدند و خودشان را روي سينهي جدّ محبوبشان انداختند.اميرالمؤمنين (علیه السلام)خواست آنها را از روي سينهي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه در حال احتضار بود بردارد( سينهي محتضر بايد سبك باشد).فرمود: نه،عليجان، بگذار روي سينهام باشند تا آنها مرا ببويند و ببوسند و من آنها را ببويم و ببوسم.[بحارالانوار،جلد22،صفحهي484،شماره31 و صفحهي510،ذيل شمارهي9.]
ما عرض ميكنيم:يا رسول الله،پس از تو با عزيزانت چه كردند؟علي را دستبسته به مسجد بردند!پهلوي فاطمهات را شكستند!جنازهي حسنت را تيرباران كردند!امّا وقتي خواهر حسين عزيزت كنار قتلگاه آمد وضعي ديد كه دستها را روي سر گذاشت و نالهكنان صدا زد:
(اَما فيكُمْ مُسْلِم)؛
«اي مردم، ميان شما يك مسلمان نيست [كه به داد دلم برسد]»؟
اَلا لَعنهُْْ اللهِ عَلَي القَومِ الظّالمِين
{...وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}؛[سورهي شعراء،آيهي227.}
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَليِّكَ الْفَرَج وَ اجْعَلْنا مِنَ الْمُنتَظِرينَ لِظُهُورِهِ وَ اجْعَلْ خاتِمَهَْْ اَمْرِنا خَيراً وَ صَلّي اللهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ
والسّلام عليكم و رحمهْْ الله و بركاته
مجموعه احادیث از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم )
امام حسن مجتبی عليه السلام : بدانيد كه خداوند شما را بيهوده نيافريده و به خود رهايتان نكرده است. مدّت عمر شما را رقم زده و روزى هايتان را ميان شما قسمت كرده است، تا هر خردمندى جايگاه خود را بشناسد و بداند كه آنچه برايش مقدّر شده است به او مى رسد و آنچه برايش مقدّر نشده، هرگز به او نخواهد رسيد. تحف العقول : 232، میزان الحکمة جلد 13 صفحه 292
زید بن ارقم می گوید پیامبر خدا (ص) در مسجد مشغول خطبه و سخن گفتن بود که امام حسن (ع) در حالیکه طفل و صغیر بود و لباس بلندی به تن داشت وارد مسجد شد و در برابر چشم پیامبر (ص) به زمین افتاد ، رسول خدا (ص) خطبه را قطع کرد و با سرعت از منبر پایین آمد ، مردم امام حسن (ع) را از روی زمین بلند کردند و به دست مبارک پیامبر دادند.رسول خدا (ص) او را بر دوش خود گذاشت و نوازش کرد و دوباره به منبر رفت و ادامه سخن داد. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 4 صفحه 10
مردی خدمت امام حسن (ع) شرفیاب شد و عرض کرد که ای فرزند امیرالمومنین (ع) تو را قسم می دهم به حق آن خداوندی که نعمت بسیار به شما کرامت فرموده به فریاد من برس و مرا از دشمن نجات بده ، دشمنی که حرمت پیران را نگه ندارد و به کودکان و نوجوانان رحم نکند.امام (ع) در آن حال تکیه فرموده بود از جا برخاست و نشست فرمود : بگو دشمن تو کیست تا از او دادخواهی کنم ؟ گفت دشمن من فقر و پریشانی است.امام چند لحظه سر به زیر افکند ، سپس سر برداشت و خادم خویش را طلب نمود و فرمود آنچه مال و ثروت نزد تو موجود است حاضر کن . او پنج هزار درهم حاضر ساخت . فرمود : اینها را به این مرد بده و بعد او را قسم داد که هرگاه این دشمن بر تو رو آورد شکایتش را نزد من بیاور تا دفع شرش بنمایم. منتهی الآمال (حاج شیخ عباس قمی ره ) جلد 1 صفحه 268
ابن کثیر از علمای اهل سنّت در البدایة و النهایة روایت کرده که امام حسن (علیه السلام) غلام سیاهی را دید که گِرده ی نانی پیش خود نهاده و خودش لقمه ای از آن می خورد و لقمه ی دیگری را به سگی که آنجا بود می دهد.امام حسن (علیه السلام) که آن منظره را دید بدو فرمود : انگیزه ی تو در این کار چیست؟ پاسخ داد : من از او شرم دارم که خود بخورم و به او نخورانم! امام (علیه السلام) بدو فرمود : از جای خود برنخیز تا من بیایم ! سپس به نزد مولای آن غلام رفت و او را با آن باغی که در آن زندگی می کرد از وی خریداری کرد ، آنگاه آن غلام را آزاد کرده و آن باغ را نیز به او بخشید! البدایة و النهایة (چاپ مصر) جلد 8 صفحه 38 ، زندگانی امام حسن مجتبی (علیه السلام) (سید هاشم رسولی محلاتی) صفحه 335
الإمامُ الحسنُ عليه السلام : إنّ أحسَنَ الحَسَنِ الخُلقُ الحَسَنُ . امام حسن عليه السلام : همانا نيك ترين نيكويى ، خوى نيكوست . الخصال : 29/102 ، میزان الحکمة جلد 3 صفحه 475
امام حسن (ع) : با مردم چنان رفتار و معاشرت کن که مايلي با تو رفتار و معاشرت نمايند. بحارالانوار جلد 17 ( جلد 2 صفحه 108 )
مجموعه احادیث و قطره هایی از فضائل امام حسن مجتبی (علیه السلام)
مردی از اهل بلخ می گوید : در سفری که علی بن موسی الرضا (ع) به خراسان می رفت من با آن حضرت بودم. روزی در کنار سفره خود تمام نوکرها و غلامان سیاه و سفید را برای صرف غذا جمع کرد. عرض کردم بهتر بود برای غلامان و نوکرها سفره جداگانه ای می گستردند ، حضرت فرمود : ساکت باش ، خدای همه یکی است ، مادر و پدر همه یکی است ، پاداش و کیفر هرکس بسته به طرز عمل اوست. الحدیث جلد 1 ص 67
ماجراي خواندني احمد بن ابي نصر بزنطي
احمد بن ابي نصر بزنطي مي گويد : من ابتدا واقفي مذهب بودم؛ بعد ، مستبصر شدم. روزي از امام رضا (ع)تقاضا كردم وقت مناسبي تعيين بفرمايد تا شرفياب حضور گردم و مسائلم را مطرح كنم. اين گذشت تا روزي من در خانهام نشسته بودم ، در زدند. ديدم خادم امام مركب مخصوص امام را آورده تا مرا خدمت امام ببرد. با خوشحالي تمام سوار شدم و شرفياب گشتم. مسائلي را مطرح كردم و بهرهها بردم تا شب شد.همان جا نماز مغرب و عشا را با امام (ع) خواندم. بعد، غذا آوردند و پس از صرف غذا خواستم برخيزم براي رفتن. فرمود: دير وقت شده و منزل شما هم دور است، صلاح اين است كه همين جا استراحت كني. من هم كه از خدا مي خواستم خدمت امام (ع) باشم، اطاعت كردم و ماندم. به خادمشان گفتند : رختخواب مخصوص خودم را بياور، براي آقاي احمد بزنطي پهن كن. من در اين موقع به فكر فرو رفتم و از ذهنم گذشت كه معلوم مي شود من آدم بسيار بزرگواري هستم كه امام اينگونه با من رفتار ميكنند ؛ امام(ع) مركب مخصوص خود را براي من فرستاده و مرا به خانهاش آورده و با من هم غذا شده و بعد، رختخواب مخصوص خودش را در اختيار من گذاشته است،عجب ! اين منم كه چنين بزرگوارم ؟
امام نيم خيز شده بود تا برخيزد و به اتاق خود برود. ديدم نشست. فرمود: احمد، قصّهاي برايت بگويم. وقتي صعصعة بن سوهان، از اصحاب جدّم اميرالمؤمنين (ع) مريض شد، اميرالمؤمنين (ع)به عيادت او رفت و كنار بسترش نشست و دست بر پيشاني او گذشت و او را مورد ملاطفت قرار داد. بعد، وقتي خواست برخيزد، فرمود: صعصعه، نكند اين آمدن من به عيادتت را مايهي امتياز خود از برادران ايماني ات بشماري. اين تكليف ديني من بود كه انجام دادم. امام رضا (ع)اين قصّه را گفت و برخاست و در واقع، با اين عمل، هم آگاهي خود را از مافي الضّمير من نشان داد، كه نمونهاي از علم غيب بود، هم به من پند داد و مرا از بيماري عُجب و خودپسندي شفا بخشيد. بحارالانوار،جلد49،صفحهي48،حديث48.
...... زیارت اولیاء خدا وقتی ارزش خاصّ به خود را خواهد داشت که با معرفت به حقّ ایشان توأم باشد و معرفت به حقّ امام و اعتقاد به امامت آن هادی الی الله نیز لازمه اش پیروی از او و عمل به فرامین خداست ؛ فرموده اند : تنها محبّتِ ما را کافی در نجاتِ خود ندانید حلال و حرام خدا را سبک نشمارید ولایتِ اهل بیت رسول الله (علیهم السلام) آنگاه اثر بخش است که با عبادت خدا همراه باشد ؛ همچنان که عبادت خدا زمانی اثر بخش است که با ولایت اهل بیت (علیهم السلام) توأم باشد ....... ( از متن کتاب )
مجموعه احادیث و قطره هایی از فضائل امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)