جهت دریافت حدیث هفته برروی اشتراک خبرنامه کلیک کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
صفیر هدایت
سلسله مباحث تفسیری سید محمد ضیاء آبادی
فرجام سیاه ، راضی به انجام گناه
أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
]وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأكُلْ فِي أرْضِ اللهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ *فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ *فَلَمَّا جاءَ أمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ *وَ أخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ *كَأنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها ألا إنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ ألا بُعْداً لِثَمُودَ[؛[1]
«و اي قوم من! اين ناقهي خداست كه براي شما دليل و نشانهاي است آن را به حال خودش بگذاريد تا در زمين خدا به چرا مشغول شود و هيچگونه آزاري به آن نرسانيد كه عذاب نزديكي شما را مي گيرد.آنها ناقه را از پاي درآوردند[صالح]به آنها گفت:تا سه روز شما مهلت داريد در خانههاتان زندگي كنيد[پس از آن عذاب خدا شما را فرا خواهد گرفت]اين وعده اي است كه دروغ نخواهد بود.هنگامي كه فرمان ما[راجع به عذاب قوم]صادر شد و كساني را كه با او ايمان آورده بودند بر اساس رحمت خاصّي از سوي ما[از آن عذاب]و از رسوايي آن روز نجات داديم چرا كه پروردگار تو توانا و شكست ناپذير است و آنان را كه ستم كرده بودند صيحهي [آسماني] فرا گرفت و در خانههايشان به رو افتادند و هلاك شدند آنچنان كه گويي هرگز ساكن در آن خانهها نبودند!توجّه!قوم ثمود به پروردگارشان كفر ورزيدند.توجّه!دوري از رحمت خدا باد بر قوم ثمود».
دو سخن هر پيامبر با قوم خويش
در گذشته عرض شد : حضرت صالح پيامبر(علیه السلام) از جانب خدا براي ارشاد و هدايت قوم ثمود مبعوث گرديد.هر پيامبري با قوم خود دو سخن دارد:اوّلاً اينكه برنامهي اصلاحي خود را از حيث عقايد،اخلاق و اعمال ارائه مي كند و ثانياً خود را به عنوان پيامبر مبعوث از جانب خالق عالم و آدم معرّفي نموده و مي گويد:تبعيّت از من،اطاعت فرمان خدا و مخالفت با من نافرماني خداست و نافرماني خدا مستتبع*عذابهاي دردناك پس از مرگ است.
البتّه مطلب اوّل احتياج به اقامهي دليل و برهان ندارد زيرا هر عقل سليم عاري از لجاج و عناد، مي پذيرد كه «بتپرستي»يعني تذلّل انسان در مقابل موجوداتي مثل خود يا پستتر از خود تحت عنوان عبادت و پرستش كاري سفيهانه* و خلاف عقل است.همچنين صفات رذيله و خوهاي ناپسند از ظلم و تعدّي به حقوق ديگران،دروغ و خيانت زشت است و منفور.از آن طرف صفات فاضله و خوهاي پسنديده از عدالت و احترام به حقوق ديگران،صداقت و امانت خوب است و ممدوح*.اينها حقايقي است كه پذيرش آن از نظر عقل سليم احتياج به برهان ندارد.
امّا مطلب دوم يعني ادّعاي نبوّت و نزول وحي از جانب خدا كه يك امر خارقالعاده است احتياج به بيّنه* دارد كه از آن تعبير به معجزه ميكنيم و قرآن تعبير به «آيت»كرده است؛يعني نشانه و علامت صدق ادّعاي نبوّت. او بايد كاري كه از عهدهي بشر عادي خارج است انجام دهد تا نشانهاي اين باشد كه او مورد تأييد و حمايت خداست و در ادّعاي نزول وحي از جانب خدا صادق است. حال گاهي پيامبر ابتداءً بدون اينكه مردم مطالبهي معجزهي خاصّ و معيّني كنند ارائهي آيت ميكند و گاهي با اقتراح* و پيشنهاد خاصّ مردم اگر مصلحت باشد موافقت كرده و طبق پيشنهاد آنان معجزهاي ارائه مينمايد.در مورد حضرت صالح (علیه السلام)و آيت آن حضرت به نقل تفسير برهان آمده است :
معجزهي حضرت صالح(علیه السلام)
حضرت صالح (علیه السلام)از شانزده سالگي مبعوث به نبوّت شد و تا يكصد و بيست سالگي به ارشاد قوم خود پرداخت و جز افراد معدودي به راه نيامدند!! عاقبت به آنها فرمود : بياييد بنا را بر اين بگذاريم : من از بتهايي كه شما مي پرستيد انجام كاري را مي خواهم ، اگر انجام دادند. من از حرف خودم دست بر مي دارم و اگر نتوانستند شما از من انجام كاري را بخواهيد. اگر انجام دادم و شما مطمئن شديد كه من مبعوث از جانب خدا هستم ، مطيع فرمان خدايتان باشيد.آنها اين پيشنهاد را پسنديدند و با هم به بت خانهي عظيمشان كه هفتاد بت در آن جا داشت و فوقالعاده مورد احترامشان بود آمدند ؛ حضرت صالح (علیه السلام)پرسيد : بت بزرگ شما اسمش چيست ؟ گفتند : فلان.صالح او را با اسمش صدا زد كه به من جواب بده تا از تو چيزي بخواهم.معلوم است كه جواب نيامد.گفتند : آن يكي را صدا بزن.سوّمي و چهارمي و پنجمي و هفتاد بت را صدا زد و از هيچ كدام صدايي شنيده نشد.گفتند : تو كنار برو و ما را با خدايانمان تنها بگذار.او كنار رفت و اينها مقابل بتها به سجده افتادند و صورتها روي خاك گذاشتند و خاكها روي سرشان ريختند و التماسها كردند و زاريها نمودند كه شما آبروي ما را مي بريد.چرا حرف نمي زنيد ؟ باز صدايي از آنها نشنيدند.عاقبت گفتند : بسيار خوب.حالا ما از تو مي خواهيم بيا با هم كنار آن كوه برويم.آنجا خواستهي خود را مي گوييم.پاي كوه رفتند آنجا صخره و تخته سنگ عظيمي بود كه برايش احترام بسيار قايل بودند و هر سال قرباني ها پيشش مي آوردند.
از حضرت صالح (علیه السلام) خواستند : از خداي خودت بخواه از درون اين سنگ، يك شتر مادهي سرخ رنگ عظيم الجثّه كه ده ماهه آبستن و وضع حملش نزديك باشد بيرون بياورد! آن پيامبر بزرگوار خدا نيز عرض كرد:خدايا اين قوم اين پيشنهاد را دارند! خدا هم كه دربارهي خودش فرموده است:
]إنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إذا أرَدْناهُ أنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ[؛[2]
«هنگامي كه چيزي را اراده كنيم؛ فقط به آن مي گوييم: موجود شو؛آن هم بي درنگ موجود مي شود».
ديدند تكاني در كوه پيدا شد و صدا و ناله اي همچون نالهي زن در حال زايمان از آن بلند شد و صخره شكاف برداشت و سر و گردن شتر و دنبال آن اعضاي ديگرش با همان شكل و شمايلي كه خواسته بودند از دل سنگ بيرون آمد و سرپا ايستاد و با چشمان نافذش به اطراف خود نگاه كرد!قوم عنود در حالي كه غرق در حيرت شده بودند گفتند:حال از خدايت بخواه كه اين شتر،بچّه هم بياورد! دعاي حضرت صالح(علیه السلام) اجابت و بچّه هم متولّد شد و سرپا ايستاد و بنا كرد دور مادرش چرخيدن![3]
چرا ناقه به خدا نسبت داده شده است؟
حال قرآن گفتار حضرت صالح (علیه السلام) را نقل مي كند كه به مردم گفت :
]وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللهِ لَكُمْ آيَةً[؛
«اي مردم! اين ناقهي* خدا و آيتي برا شماست».
اينكه به خدا نسبت داده شده كه اين ناقهي خداست ـ به اصطلاح ـ از باب اضافهي تشريفي است از اين قبيل نيست كه ما مي گوييم : اين ماشين من،خانهي من،اين لباس من است.ما به اينها محتاجيم.احتياج به لباس و مسكن و مركب داريم تا به وسيلهي آنها رفع نياز از خود بنماييم امّا خدا كه غنيّ مطلق است؛ احتياج به چيزي ندارد در عين حال به كعبه مي گوييم «بيت الله»يعني خانهي خدا.خدا خودش به حضرت ابراهيم (علیه السلام) فرموده است:
]...طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ...[؛[4]
«...خانهي من را براي طواف كنندگان[از آلودگي بتها و از هر گونه آلودگي]پاك گردان...».
به ماه رمضان مي گوييم : شهرالله يعني ماه خدا.رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در خطبهي شعبانيه اش فرمود :
(اَيُّهَا النّاس قَدْ اَقْبَلَ اِلَيْكُمْ شَهْرُالله)؛
«اي مردم! ماه خدا رو به سوي شما آمد».
در مورد روح انسان فرموده است:
]...نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي...[؛[5]
«...از روح خودم در آدم دميدم...».
معلوم است كه خدا نه جسم دارد و نه روح.اينجا هم فرموده است:
]هذِهِ ناقَةُ اللهِ[؛
«اين شتر خداست».
در حالي كه او نيازي به مركب و مسكن ندارد.در تمام اين موارد اضافه و نسبت به خدا از باب اضافهي تشريفي است يعني منظور شرف بخشيدن به چيزي و اعلان عظمت و كرامت آن چيز در نزد خداست.كعبه خانهي خداست يعني داراي شرف و جلالت خاصّي است و بايد احترام آن رعايت شود.ماه رمضان در ميان ماههاي سال امتياز دارد و بايد از بركات آن برخوردار شويد.روح آدمي نيز نسبت به جسمش داراي مكرمت و عظمت خاصّي است و هدف از خلقتش نيل به لقاءالله و ديدار خدا است و آن چنان شريف است كه خدايش فرموده : از آن من است و بايد در حفظ و حراستش از آلودگيها مراقبت كامل داشته باشيد! آنگونه كه در حفظ حرمت كعبه خانهي من كوشا مي باشيد،در مورد ناقهي صالح هم مي فرمايد:اين ناقه و شتر خداست و بايد در حفظ حريم آن ساعي باشيد و آن را آيتي از جانب خدا بدانيد كه به منظور راهيابي شما به سوي خدا،به طور خارقالعاده و اعجازآميز ايجاد كرده است تا ايمان به نبوّت آورنده اش بياوريد و خود را به كمال قرب خدا برسانيد.
خارق العادده بودن ناقهي صالح(علیه السلام)
اينك:
]فَذَرُوها تَأكُلْ فِي أرْضِ اللهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ[؛
«آن را آزاد بگذاريد و به حال خودش رها كنيد تا در زمين خدا به چرا مشغول شود.از آسيب رساندن به آن برحذر باشيد و آزارش ندهيد[كه در آن صورت]به زودي عذاب خدا شما را فراخواهد گرفت».
اين شتر از نظر خارق العاده بودنش داراي خصائصي بوده از جمله اينكه طبق دستور خدا آب آشاميدني شهر ميان او و اهالي شهر سهم بندي شد به اينگونه كه يك روز تمام آب شهر اختصاص به ناقه داشته باشد و آن روز اهالي شهر و چهارپايانشان از آب استفاده نكنند و روز ديگر آب در اختيار اهالي و چهارپايانشان باشد و آن روز ناقه از آب شهر بهرهاي نداشته باشد.[6]در قرآن نيز اشارهي اجمالي به موضوع تقسيم آب شده است؛در سورهي شعرا مي فرمايد :
]قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ[؛
«[صالح(علیه السلام) ] گفت:اين ناقهاي است كه نوبتي از آب از آنِ او و نوبت ديگري در روز معلومي از آنِ شما باشد».
در سورهي قمر هم مي خوانيم:
]وَ نَبِّئْهُمْ أنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ[؛
«[به صالح گفتيم:]مردم را باخبر كن كه آب بايد در ميان آنان[و ناقه] تقسيم شود و هر صاحب نوبتي بايد در نوبت خود حاضر شود».
شِرْبيعني نوبت آب مي شود محتضَر و صاحب نوبت يعني ناقه و مردم مي شوند محتضِر.همانگونه كه انسان در لحظات اِشراف به مرگ مي شود محتضَر و حضرت ملكالموت و فرشتگان قبض روح مي شوند محتضِر،اينجا هم آن آبشخور محتضَر است و مردم و شتر كه به سوي آن ميآيند محتضِرند.در هر نوبتي بايد صاحبش كنارش حاضر باشد.در سورهي شمس هم مي فرمايد:
]فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللهِ ناقَةَ اللهِ وَ سُقْياها[؛
«[صالح(علیه السلام)] رسول خدا به آنها گفت : ناقهي خدا را با آبشخورش واگذاريد و مزاحمش نشويد».
چگونگي تقسيم آب بين ناقه و قوم حضرت صالح(علیه السلام)
تفصيل موضوع تقسيم آب در روايت چنين آمده است:
(قالُوا لَنْ نُؤمِنَ لَكَ حَتّي تُخْرِجَ لَنا مِنْ هذِهِ الصَّخْرَةِ ناقَةً عُشَراءَ)؛
«قوم گفتند : ما ايمان به تو نمي آوريم مگر اينكه يك شتر ده ماهه آبستن از اين كوه بيرون بياوري».
(فَاَخْرَجَها اللهُ كَما طَلَبُوا مِنْهُ)؛
«خدا همانگونه كه خواسته بودند ناقه از صخره بيرون آورد».
(ثُمَّ اَوْحَي اللهُ اِلَيْه اَنَّ يا صالِحُ قُلْ لَهُمْ اِنَّ اللهَ قَدْ جَعَلَ لِهذِهِ النّاقَةِ ]لَها شِرْبُ يَومٍ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ[)؛
«سپس خدا به صالح وحي كرد اي صالح! به مردم بگو: خدا براي اين ناقه چنين مقرّر كرده كه نوبت آب يك روز از آن ناقه باشد و يك روز از آن شما».
(فَكانَتِ النَّاقَةُ اِذا كانَ يَوْمُها شَرِبَتِ الْماءَ ذلِكَ الْيَومَ فَيَحْبِسُونَها فَلا يَبْقَي صَغِيرٌ وَ لا كَبيرٌ اِلاّ شَرِبَ مِنْ لَبَنِها)؛
«ناقه در روز نوبت خود مي آمد و آب را مي خورد و در مكان معيّني ميايستاد و اهالي شهر از بزرگ و كوچك ميآمدند و از او شير مي دوشيدند و مي نوشيدند».
(فَاِذا كانَ اللَّيْلُ وَ اَصْبَحُوا غَدَوْا اِلَي مائِهِمْ فَشَرِبُوا مِنْهُ ذلِكَ الْيَومِ وَ لَمْ تَشْرِبِ النّاقَةُ ذلِكَ الْيَومَ)؛[7]
«فرداي آن روز مردم به سوي آبشان مي رفتند و آن روز ناقه [به سوي آب نمي رفت]و از آب نمي نوشيد».
مدّتي به اين كيفيّت گذشت و طبعاً افرادي به ديدن اين آيت الهي به جناب صالح مي گرويدند و اين،سبب خشم ملأ از ثروتمندان و قدرتمندان كه دين و پيامبران خدا را مزاحم خود مي بينند مي شد و ناقه را عامل اصلي گرايش مردم به جناب صالح (علیه السلام)مي ديدند و لذا به فكر از بين بردن ناقه افتادند.در هر زمان افراد شروري (به اصطلاح امروز تروريست) هستند كه با گرفتن پول و تطميع از جهات گوناگون آمادهي هرگونه قتل و جنايت مي باشند.در ميان آنها هم فردي به نام قدّاربنسالف براي پي كردن* ناقه اعلام آمادگي كرد و قرآن از او تعبير به ]اَشقَيها[يعني شقي ترين* قوم خود نموده است.
]كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها*إذِ انْبَعَثَ أشْقاها[؛[8]
«شقي ترين قوم ثمود طغيانگر بپا خاست».
او با جمعي از همدستانش سر راه ناقه كه از آبشخور بر مي گشت كمين كردند و در فرصت مناسبي آن مرد اَشْقَي تيري به سمت ناقه انداخت!تير به پاي ناقه اصابت كرد و با تير دوّم از پا درآمد و روي زمين افتاد.ديگر همدستانش از كمين درآمده با حربهها هجوم آورده و ناقه را كشتند!!بچّهي ناقه كه چنين ديد؛از دست اشقيا گريخت و بالاي كوه رفت و سر به آسمان گرفت و سه بار نالهاي جانسوز كرد.
تأثّر شديد حضرت صالح(علیه السلام)و نزول عذاب
جناب صالح (علیه السلام) كه از اين جريان شديداً متأثّر شده بود در ميان آن قوم طاغي اعلام كرد به تعداد نالههاي بچّهي ناقه (سه روز) به شما مهلت داده مي شود و پس از آن عذاب بر شما نازل مي گردد كه در آيه مي خوانيم :
]فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ[؛
«[قوم ثمود] ناقه را كشتند.صالح به آنها گفت:سه روز در خانه هاي خود از زندگي برخوردار شويد[بيش از سه روز مهلت نخواهيد داشت و عذاب بر شما فرود خواهد آمد]اين وعدهاي است كه دروغ به آن راه نمي يابد».
در روايت تفسيري آمده است كه جناب صالح(علیه السلام)به آنها فرمود علامت و نشانهي نزول عذاب اين است كه روز اوّل رنگ صورتتان زرد مي شود!روز دوّم سرخ و روز سوم سياه مي شويد و دنبال آن خود را در ميان عذاب مي بينيد!تمام اين علايم را مردم در خود مي ديدند و به هم مي گفتند و معالوصف آن را به حساب اتّفاق و تصادف مي گذاشتند!! تا بالعيان خود را در پنجهي عذاب خدا مشاهده كردند.
نزول انواع عذاب صاعقه،زلزله و صيحه
حال آيا عذابشان از چه سنخي بوده است از آيات قرآن استفاده مي شود كه سه نوع عذاب بوده است:
اوّل صاعقه، چنانكه مي فرمايد:
]فَإنْ أعْرَضُوا فَقُلْ أنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ[؛[9]
«پس اگر[مشركين مكّه] اعراض كردند؛ بگو: انذار مي كنم شما را به صاعقه اي مانند صاعقهي قوم عاد و ثمود».
و امّا ثمود:
]...فَأخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ...[؛[10]
دوّم زلزله،كه فرموده است:
]وَ إلي ثَمُودَ أخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا...فَأخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ...[؛[11]
سوّم صيحه،كه در همين سورهي هود مي خوانيم:
]وَ أخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ[؛
البتّه هر سه قابل جمع است.يعني ممكن است اوّل آتشي از آسمان فرود آمده بعد صيحه و فريادي مهيب برخاسته و دنبال آن زلزلهاي ويرانگر حادث گشته است.آيهي بعد مي فرمايد:
]فَلَمَّا جاءَ أمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ[؛
«هنگامي كه فرمان ما[به عذاب قوم ثمود] صادر شد،صالح را و كساني را كه همراه او ايمان آورده بودند بر اساس رحمتي خاصّ از جانب ما از عذاب و از خزي و رسوايي آن روز نجات داديم زيرا خداي تو تواناي شكست ناپذير است».
]وَ أخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ*كَأنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها[؛
«مردم ستمگر را صيحه گرفت و در ميان خانه هايشان به صورت مرده هاي به رو افتاده درآمدند آن چنانكه گويي اصلاً در آن خانهها ساكن نبودند»!
]ألا إنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ ألا بُعْداً لِثَمُودَ[؛
«توجّه كه قوم ثمود به خدايشان كفر ورزيدند. توجّه!دوري [از رحمت حقّ] از آنِ ثمود باد».
رضايت به گناه ، شركت در گناه
حال مطلبي كه قابل تأمّل و درسي براي ماست اين كه : قرآن فرموده : قوم ثمود ناقهي صالح(علیه السلام)را كشتند و حال آنكه قوم ثمود آن را نكشتند تنها يك نفر از قوم ثمود كه همان قدّاربنسالف بود قاتل ناقه بوده است.در عين حال قرآن تمام قوم ثمود را قاتل ناقه مي داند! از اين معلوم مي شود : از نظر قرآن راضي بودن به گناه كسي آدمي را همچون مرتكب آن گناه مي سازد و لذا قوم ثمود چون راضي به قتل ناقه بوده اند ، در قرآن قاتل ناقه به حساب آمدهاند! در كلام نوراني امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) نيز آمده است :
(أيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا)؛[12]
«اي مردم! بدانيد راضي بودن به گناه و خشم كردن بر بندگي خدا،مردم را شريك در عذاب مي گرداند.ناقهي ثمود را يك نفر كشت و خداوند همهي آنها را محكوم به عذاب كرد.از آن جهت كه راضي به كار او بودند».
حتّي فرمودهاند:
(لَوْ اَنَّ رَجُلاً قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِيَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ بِالْمَغْرِبِ لَكانَ الرّاضِي عِنْدَاللهَ عَزَّوَجَلَّ شَريكَ الْقاتِل)؛[13]
«همانا اگر مردي در مشرق كشته شده و در مغرب مردي راضي به قتل او شده است هر دو نزد خدا شريك در قتل حساب مي شوند»!!
روز قيامت كه نامه ي عمل به دستش مي دهند مي بيند : اي عجب! چند قتل و چند سرقت و چند توهين به اشخاص محترم و انواع جنايت در نامهي عملش نوشتهاند!تعجّب كنان مي گويد : اين نامه مال من نيست! من اهل اين كارها نبوده ام.مي گويند : تو راضي از كار عاملان اين اعمال بوده اي. از اينكه دزد اموال همكار و همسايه ات را برده و خاك نشينش كرده است خوشحال شدي.وقتي شنيدي يا در روزنامهاي خواندي كه رقيب انتخاباتي خود يا دوست و فاميلت را با نسبت ناروايي لكّه دار كرده و آبرويش را برده اند ؛ در دل صدآفرين به كس يا كساني گفتي كه چنين كردهاند.
(الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ مَعَهُمْ فِيهِ وَ عَلَي كُلِّ داخِلٍ فِي باطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضا بِهِ)؛[14]
«راضي شونده به كار قومي مانند مرتكب آن كار است منتهي مرتكب،دو گناه كرده،يك گناه ارتكاب و ديگر گناه رضايت.راضي شونده يك گناه كرده و آن گناه رضايت است».
آبروي يك مسلمان برابر با حرمت خون او
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم ) در حَجَّهْْ الوِداع ضمن خطابهي تاريخيش عِرض و آبروي يك مسلمان را در رديف خونش قرار داده و فرموده است:
(اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ دِمائَكُمْ وَ اَعْراضَكُمْ عَلَيْكُمْ حَرامٌ اِلي يَوْمِ تَلْقَوا رَبَّكُمْ)؛
«اي مردم! خونها و آبروهاي شما بر شما حرام است تا روزي كه خداي خود را ديدار كنيد»!
آنگاه فرمود:
(اَلا هَلْ بَلَّغْتُ)؛
«آيا [پيام خدا را] به شما رساندم».
مردم گفتند:آري.فرمود:
(اَللّهُمَّ اشْهَدْ)؛ {15}
«خدايا شاهد باش».
اين بيان نشان مي دهد كه ريختن آبروي مسلمان در رديف ريختن خون مسلمان است.در زيارت وارث مي خوانيم:
(لَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ)؛
«[اي اباعبدالله!] خدا لعنت كند كساني را كه تو را كشتند و خدا لعنت كند كساني را كه به تو ستم كردند و خدا لعنت كند كساني را كه شنيدند اين جنايت را و به آن راضي شدند».
بنابراين اگر امروز كسي به جنايت هزاروچهارصد سال قبل قَتَلَهي كربلا رضايت بدهد روز قيامت در رديف آنها محشور خواهد شد و به عذاب همانها مبتلا خواهد گشت و از اين طرف نيز اگر ما به شهداي كربلا راست بگوييم:
(يا لَيْتَنا كُنّا مَعَكُمْ فَنَفوُزَ فَوْزاً عَظيماً)؛
«اي كاش ما هم با شما بوديم و با شما به فوز عظيم و رستگاري بزرگ مي رسيديم».
ما هم در رديف شهداي كربلا محسوب مي شويم از آن جهت كه راضي به كار آنها شدهايم.
شركت در ثواب به سبب تأييد عمل خير
در جنگ جمل كه امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) پيروز شد ، يكي از همراهان گفت : يا اميرالمؤمنين! اي كاش برادر من اينجا بود و اين پيروزي شما را مي ديد و خوشحال مي شد.فرمود :
(اَهَوَي اَخِيكَ مَعَنا)؛
«آيا ميل قلبي برادرت با ماست»؟
گفت : بله يا اميرالمؤمنين او دوستدار شماست و دوست داشت اينجا باشد.فرمود:
(فَقَدْ شَهِدَنا)؛
«پس به طور حتم او در كنار ما بوده [و در ثواب ما شريك شده] است».
بعد فرمود : نه تنها او با ما بوده بلكه:
(وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا أقْوَامٌ فِي أصْلابِ الرِّجَالِ وَ أرْحَامِ النِّسَاءِ)؛
«به طور حتم كساني در اين سپاه كنار ما بودند كه هنوز به دنيا نيامده اند،در صلب مردان و در رحم زنانند»!
(سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَ يَقْوَي بِهِمُ الْإِيمَانُ)؛[16]
«آيندهي زمان،آنها را بهوجود خواهد آورد و ايمان به وسيلهي آنها نيرو خواهد گرفت [و آنها چون رضا به كار ما مي دهند در ثواب ما شريك مي شوند]».
موعظهي امام جواد (علیه السلام) به رعايت حفظ باطن
ايّام منسوب به حضرت امام جواد (علیه السلام) است كه روز آخر ذيقعده سالروز شهادت آن حضرت مي باشد.چند جمله موعظهاي از آن حضرت بشنويم :
(قالَ رَجُلٌ لِلْجَوادِ (علیه السلام) اَوْصِنِي)؛
مردي از آن حضرت تقاضاي موعظه كرد.امام (علیه السلام) فرمود:
(اَوَ تَقْبَلُ)؛
«آيا آمادهي پذيرش هستي.[يا فقط من بگويم و تو بشنوي]».
اگر مي پذيري و در مقام عمل به آن تحققّ مي بخشي، بگويم وگرنه كه تضييع وقت است و آن هم كار صحيحي نيست!مرد گفت : بله،آمادهام بپذيرم و عمل كنم.امام (علیه السلام) فرمود :
(تَوَسَّدِ الصَّبْرَ وَ اعْتَنِقِ الْفَقْرَ وَ ارْفِضِ الشَّهَواتِ وَ خالِفِ الْهَوي وَ اعْلَمْ اَنَّكَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَيْنِ اللهِ فَانْظُرْ كَيْفَ تَكوُنُ)؛[17]
صبر را وَسادهي خود قرار بده. وَسادهيعني بالش.انسان سر به بالش نهاده خواب آرامي دارد.آدم صبور و پر تحمّل كه در مصيبتها و دشواريهاي زندگي از كوره در نمي رود و هنگام پيش آمدن صحنهي گناه خويشتن داري از خود نشان مي دهد و در انجام واجبات از عبادات مالي و بدني از هر گونه استنكاف مي پرهيزد،طبيعي است كه آرامش خاصّي در زندگي ايماني خود خواهد داشت.ديگر اينكه با زهد و بي رغبتي به دنيا ملازم باش و پا روي شهوات بي قيد و بند خود بگذار و با هواي نفس خود به مخالفت برخيز و بدان كه از چشم و ديد خدا پنهان نمي باشي.آنگاه بنگر كه چگونه هستي و در مرئيََ و منظر خدا چگونه عمل مي كني؟!
(لا تَكُنْ وَلِيّاً للهِ فِي الْعَلانِيَةِ عَدُوًّا لَهُ فِي السِّرِّ)؛[18]
«طوري نباش كه ميان مردم از اولياي خدا حساب بشوي و در نهان از دشمنان خدا باشي.در خلوت اصلاً اعتنا به خدا نكني».
گناهان را مرتكب مي شوي و واجبات را ترك مي كني.امّا ميان مردم كه ميآيي قِدّيس و وليّي از اولياي خدا شمرده مي شوي! مواظب باش! اينگونه نباشي.از خدا خجالت بكش.در خلوت دشمن خدا بودن و در جلوت وليّ خدا به حساب آمدن، خيانت بزرگ و حماقت و سفاهت است.ديد مردم را به حساب آوردن و ديد خدا را زير پا نهادن آيا ظلم فاحش نيست؟!آري:
]...إنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[؛[19]
چه كساني كتاب خدا را پشت سر خود مي اندازند؟!
در جملهي ديگر فرمود : مردمي هستند كه كتاب خدا را پشت سرشان مي اندازند.خود قرآن مي فرمايد:
]...فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ...[؛[20]
نَبذْيعني :چيزي را با بي رغبتي به دور انداختن آن هم به پشت سر كه نهايت بي اعتنايي را نشان مي دهد.آنگاه امام (علیه السلام) مي فرمايد : اينان چه كساني هستند؟
(وَ كانَ مِنْ نَبْذِهِم الْكِتابَ اَنْ اَقامُوا حُرُوفَهُ وَ حَرِّفوُا حُدُودَهُ)؛[21]
«از مصاديق نبذ كتاب اين است كه به حروف آن خوب رسيدگي مي كنند[و مي كوشند الفاظ آن را خوب ادا كنند و خوب بخوانند] امّا حدود آن را مورد بي اعتنايي قرار مي دهند و احكام آن را ناديده مي گيرند»!!
در كشيدن مدّ ]ولا الضّالّين[وسواس دارند امّا در معاملات رَبوي بدون هرگونه وسواس اقدام مي كنند!! اينها از گروه نابذين كتابند كه كتاب خدا را با بي اعتنايي پشت سرشان مي افكنند و در عين حال قرآن در بغلشان هست و آن را مي بوسند و روي سر مي گذارند و جلسات آموزش قرآن تشكيل مي دهند يكي قاري خوب،يكي معلّم خوب و يكي مفسّر خوب.امّا چه فايده كه حدود آن را رعايت نمي كنند و وقعي براي دستوراتش قائل نمي شوند!
در ادامهي كلام فرمودند:
(وَ الْجُهّالُ يُعْجِبُهُمْ حِفْظُهُمْ لِلرِّوايَةِ)
«مردم نادان از اين خوشحالند كه مي توانند آيه و حديث را حفظ كنند و براي مردم بخوانند»!
(وَ الْعُلَماءُ يَحْزُنُهُم تَرْكُهُمْ لِلْرِّعايَةِ)؛[22]
«و عالمان از اينكه رعايت احكام خدا را نكردهاند در حزن و اندوه هستند و دلخوشي از حفظ و روايت آن ندارند».
عالمان واقعي نيز همانانند كه قرآن فرموده است:
]...إنَّما يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ...[؛[23]
«...آن دسته از بندگان خدا كه ترس و خشيت از خدا در جانشان نشسته [و عليالدّوام در حال مراقبت هستند و خدا را حاضر و ناظر بر افكار و اعمال خود مي دانند].آنها علما[ي از منظر خدا]يند...».
اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ مَوْلانا صاحِبِ الْزَّمانِ وَاَظْهِرْ بِهِ دينَكَ وَ اَحْيِ بِهِ سُنَّةَ نَبيِّكْ وَ اجْعَلْنا مِنْ اَعوانِهِ وَ اَنْصارِهِ وَ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لِظُهُورِهِ
[1]ـ سورهي هود،آيات64تا68.
*مستتبع:پي درآورنده.
*سفيه:احمق.
*ممدوح:مورد مدح و ستايش قرار گرفته.
*بيّنه: دليل و برهان روشن.
*اقتراح:درخواست.
[2]ـ سورهي نحل،آيهي40.
[3]ـ تفسير برهان،جلد2،صفحهي225.
*ناقه:شترماده،مقابل شتر نر(جَمَل).
[4]ـ سورهي حج،آيهي26.
[5]ـ سورهي حجر،آيهي29.
[6]ـ تفسير برهان،جلد2،صفحهي225.
[7]ـ تفسير برهان،جلد2،صفحهي225.
*پي كردن:كشتن،قطع رگ پا نمودن.
*شقي : بدبخت.
[8]ـ سورهي شمس،آيات11و12.
[9]ـ سورهي فصلت،آيهي13.
[10]ـ همان،آيهي17.
[11]ـ سورهي اعراف،آيهي73.
[12]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي192.
[13]ـ وسائلالشيعه،جلد11،صفحهي410.
[14]ـ همان،صفحهي411.
{15}- تحفالعقول،صفحهي29.
[16]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي12.
[17]ـ بحارالانوار،جلد78،صفحهي358.
[18]ـ همان،صفحهي365.
[19]ـ سورهي لقمان،آيهي13.
[20]ـ سورهي آلعمران،آيهي187.
[21]ـ بحارالانوار،جلد78،صفحهي359.
[22]ـ بحارالانوار،جلد78،صفحهي359.
[23]ـ سورهي فاطر،آيهي28.