جهت دریافت حدیث هفته برروی اشتراک خبرنامه کلیک کنید.
در بعضی کتابها نوشته اند که سلطانی بوده و به مرض چاقی مبتلا شده بود ، روز به روز چاق تر می شده است ، به طوریکه نشستن و بلند شدن برایش مشکل شده بود از سنگینی پایش نمی توانست آن را حرکت دهد ، پزشک ها هرچه دوا می دادند بدتر می شد تا آنکه دانشمندی آمد و گفت من علاوه بر علم طب علم نجوم هم می دانم و می توانم سلطان را معالجه کنم به شرطی که شاه امانم بدهد ، گفتند مسلماً شاه امان می دهد ، گفت من اول به علم نجوم مراجعه می کنم ، گفتند بسیار خوب ، شب رفت صبح با حالی پریشان آمد ، شاه گفت که مرا مداوا کن ، گفت نمی کنم گفت : چرا ؟ جواب داد می ترسم ، شاه گفت نترس ، بالاخره گفت من طالع شما را که دیدم خیلی ترسیدم و پشیمان شدم چون دیدم تا چهل روز دیگر خواهی مُرد و در این صورت مداوای من معنی ندارد و اگر قبول نداری مرا زندانی کن ، اگر تا چهل روز دیگر نمُردی مرا بکش ، بالاخره وی را زندانی کردند ، شاه از غصه روز به روز لاغر می شد ؛ تا سی و چند روز که گذشت شاه فرستاد پزشک را از زندان آوردند و به او گفت : حالا چاره ای نداری که من تا چند روز دیگر نَمیرم ؟ در این لحظه پزشک حقیقت را گفت که من برای این گفتم که تو تا چهل روز دیگر می میری که از غصه تا چهل روز دیگر لاغر شوی و مرض چاقی تو هم علاج شود که حالا هم علاج شد. منظور آنکه این شخص از ترس مُردن این قدر لاغر شد آن وقت اگر کسی ایمان به قیامت داشته باشد چطور کار خلاف می کند چطور غیبت می کند چگونه مطلبی را که یقین به صحت آن ندارد می گوید { اثر ایمان حُزن است } شدت مواظبت است هرکه شدت مواظبتش بیشتر است نور ایمان او قوی تر است. معراج { از تالیفات شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب ره } صفحه 140