جهت دریافت حدیث هفته برروی اشتراک خبرنامه کلیک کنید.
(تولد و مدت زندگى امام جواد عليه السّلام)
حضرت جواد عليه السّلام در هفدهم ماه رمضان سال يك صد و نود و پنج متولد شد، و بعضى هم گفته اند در شب جمعه نيمه اين ماه واقع شده است، ابن عياش گويد ولادت حضرت جواد در روز جمعه نيمه ماه رجب بوده است، و در ذى القعده سال دويست و بيست در بغداد از دنيا رفت، مدت امامت وى هفده سال بود و زمان او مصادف بود با مأمون و معتصم، و در اوائل خلافت معتصم از دنيا رفت.
مادرش كنيزى بود كه وى را سبيكه و يا دره ميگفتند، حضرت رضا عليه السّلام او را خيزران نام گذاشتند و اين بانو از اهالى نوبه بود، حضرت جواد، ملقب بودند به جواد، مرتضى، تقى، منتجب، و به آن جناب ابو جعفر ثانى هم ميگويند، و امام جواد را در مقابر قريش نزد جدش دفن كردند. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 459
(ادله امامت حضرت جواد عليه السّلام)
صفوان بن يحيى گويد: به حضرت رضا عليه السّلام عرض كردم: ما قبل از اينكه ابوجعفر متولد شود راجع به امام بعد از خودتان از شما سؤال ميكرديم، ميفرموديد:
به همين زودى خداوند پسرى به من عنايت خواهد كرد، اكنون كه خداوند وى را به شما عنايت كرده چشم ما را روشن كنيد، و بفرمائيد پس از شما به كه رجوع كنيم؟ حضرت رضا به طرف ابو جعفر اشاره كردند، گفتم: قربانت گردم اين كه سه ساله است؟ فرمود: مگر چه می شود عيسى در كمتر از سه سال با مردم احتجاج كرد. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 460
معمر بن خلاد گويد : از حضرت رضا عليه السّلام شنيدم ميفرمود: چه احتياجى داريد و اكنون من ابو جعفر را در جاى خود نشانيده ام، ما اهل بيتى هستيم كه كوچكها از بزرگها ارث ميبرند و با يك ديگر هيچ تفاوتى ندارند. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 460
ابو نصر بزنطى گويد: ابن النجاشى به من گفت: امام بعد از صاحبت كيست؟
و اين سؤال در هنگامى بود كه هنوز ابوجعفر جواد متولد نشده بود، من خدمت حضرت رضا عليه السّلام رسيدم و سؤال ابن النجاشى را از آن جناب نمودم، فرمود: امام بعد از من پسرم خواهد بود، پس از اين فرمود: كسى جرأت ميكند بگويد: پسرم امام است و براى او پسرى نباشد. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 460
ابن قياما نامه اى خدمت حضرت رضا عليه السّلام نوشت و عرض كرد: شما چگونه امامى هستى كه فرزندى ندارى، حضرت رضا در جواب او نوشت چگونه فهميدى كه من فرزندى نخواهم داشت، به همين زودى خداوند فرزندى به من خواهد داد كه حق و باطل را از هم جدا خواهد كرد. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 460
خيران از پدرش روايت كرده كه او گفت: من خدمت حضرت رضا عليه السّلام در خراسان نشسته بودم مردى خدمت آن جناب عرض كرد: اگر شما از دنيا بروى امام كيست؟ فرمود: پسرم ابو جعفر، مثل اينكه سائل از سن ابوجعفر تعجب كرد، حضرت رضا فرمود : خداوند عيسى بن مريم را به رسالت و نبوت مبعوث كرد و او را صاحب شريعت نمود در حالى كه كوچكتر از ابو جعفر بود. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 460
ابو يحيى صنعانى گويد: در خدمت حضرت رضا عليه السّلام بودم كه فرزندش ابو جعفر جواد را در حالى كه كودك بود آوردند، فرمود: مانند اين مولود پر بركت براى شيعيان ما متولد نشده است. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 461
از زکریا بن آدم روایت شده که من نزد حضرت رضا عليه السّلام بودم و جوادالائمه عليه السّلام را که سنش از چهارسال کمتر بود آوردند او دست خویش بر زمین زد و سر به سوی آسمان برداشت و مدتی طولانی فکر کرد ، حضرت رضا عليه السّلام فرمود جانم قربانت چرا فکر کردن تو به طول انجامید ( و در چه موضوعی فکر میکنی ؟! ) گفت فکر میکنم در ستم هائی که به مادرم فاطمه علیها سلام شد ولی سوگند به خدا که آن دو تن را از قبر بیرون میکشم و جسدشان را می سوزانم و خاکسترشانرا بر باد داده و به دریا پراکنده میکنم ، حضرت رضا عليه السّلام او را نزدیک خود بُرد و میان دیدگانش را بوسید و فرمود پدر و مادرم فدای تو باد ، تو شایسته این مقام یعنی امامت هستی. انوار البهیه (حاج شیخ عباس قمی) صفحه 282
يحيى بن حبيب گويد : كسى كه (همراه رفقايش) خدمت امام رضا عليه السلام نشسته بود، بمن خبر داد كه چون همه از مجلس برخاستند حضرت به آنها فرمود: ابا جعفر (امام محمد تقى) را ملاقات كنيد و به او سلام دهيد و با او تجديد عهد كنيد، چون آنها برخاستند، بمن متوجه شد و فرمود: خدا رحمت كند مفضل را كه به كمتر از اين هم قناعت ميكرد.
اصول كافى جلد 2 صفحه 103
شرح - از جمله اى كه حضرت در آخر روايت فرمود، ممكن است مقصود اين باشد كه مفضل در باره شناختن امام و تسليم به او به عبارت و دستورى كمتر از اين هم قناعت مينمود، يعنى مقصود را ميفهميد و اطاعت ميكرد و اين جمله تعريض و ملامت است نسبت به بعضى از حضار آن مجلس كه مقصود آن حضرت را نفهميدند و هنوز مردد بودند.
ابن قياماى واسطى، گويد: خدمت على بن موسى عليه السلام رسيدم و عرضكردم: ممكن است (در يكزمان) دو امام وجود داشته باشد؟ فرمود: نه، مگر اينكه يكى از آنها ساكت باشد (مانند امام حسين عليه السلام كه در زمان حيات امام حسن عليه السلام ساكت نشسته بود) عرض كردم: اينك شما امام ساكتى همراه نداريد (تا جانشين و امام بعد از شما باشد)- و در آن زمان هنوز ابو جعفر عليه السلام براى او متولد نشده بود- حضرت به من فرمود: بخدا سوگند كه خدا از من فرزندى بوجود می آورد كه به وسيله او حق و اهل حق را ثابت كند و باطل و اهل باطل را از ميان ببرد، پس بعد از يك سال ابو جعفر عليه السلام متولد شد و ابن قياما (راوى اين حديث) واقفى مذهب بوده است. اصول كافى جلد 2 صفحه 105
صفوان بن يحيى گويد: به امام رضا عليه السلام عرضكردم: پيش از آنكه خدا ابى جعفر عليه السلام را بشما به بخشد (در باره جانشينتان) از شما ميپرسيديم، و شما ميفرموديد: خدا بمن پسرى عنايت ميكند اكنون او را بشما عنايت كرد و چشم ما را روشن كرد، اگر خداى ناخواسته براى شما پيش آمدى كند، به كه بگرويم؟ حضرت با دست اشاره به ابى جعفر عليه السلام فرمود كه در برابرش ايستاده بود، عرضكردم: قربانت اين پسرى سه ساله است!! فرمود: چه مانعى دارد؟ عيسى عليه السلام سه ساله بود [سه سال كمتر داشت] كه به حجت قيام كرد.
شرح
- ظاهر اين روايت اينست كه: عيسى عليه السلام در سه سالگى به رسالت مبعوث شده است، چنانچه سخن گفتن او پس از ولادت و زمانى كه در گهواره بوده صريح آيه قرآن كريمست و در روايتى كه بعد از اين بيان می شود، نبوت او را در هفت سالگى بيان ميكند. و ممكن است مقصود اين باشد كه در هفت سالگى قيام بدعوت نموده ولى آثار و علائم نبوت قبلا در او ظاهر شده است. اصول كافى جلد 2 صفحه 106
شیخ کلینی از محمد بن ابوالعلاء نقل میکند که یحیی بن اکثم قاضی سامرا میگفت پس از آنکه من در پرسش مسائل مشکل از حضرت جواد عليه السّلام کوشش کردم و با او مناظره و محاوره نمودم و میان من و او نامه هائی رد و بدل شد و از علوم آل محمد از او سوال کردم ، روزی داخل مسجد رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به طواف و زیارت قبر آن حضرت مشغول بودم و دیدم محمد بن علی (علیه السلام) هم طواف میکند ، من درباره مسائلی که در نظر داشتم با او مناظره کردم ، همه را جواب گفتم ، گفتم به خدا قسم میخواهم یک مسئله از شما بپرسم ولی از پرسش آن حیا میکنم ، فرمود من پیش از آنکه بپرسی به تو می گویم ، میخواهی به پرسی که امام کیست ؟ گفتم به خدا سوگند سئوال من همین است ، فرمود من امام هستم ، گفتم علامت و نشانه آن چیست ؟! در دست او عصائی بود به سخن درآمد و گفت مولای من امام این زمان و او حجت خدا است. انوارالبهیه (حاج شیخ عباس قمی)صفحه 283
شیخ کلینی در کتاب درالنظیم می نویسد : ابراهیم بن سعید گفت حضرت جواد عليه السّلام را دیدم دست بر برگ های درخت زیتون میزد و آن برگ ها در دست او قطعه های نقره میشد ، من مقدار زیادی از آنها را گرفتم و در بازار خرج کردم و هیچ گونه تغییری در او مشاهده نشد. انوارالبهیه(حاج شیخ عباس قمی) صفحه 283
محمد بن یحیی گفت : حضرت جواد عليه السّلام را دیدم کنار دجله بود و دو طرف دجله به هم نزدیک شد و آنحضرت از آن عبور کرد و در سرزمین انبار نیز دیدم که برای عبور از فرات همانطور رفتار کرد. انوارالبهیه(حاج شیخ عباس قمی) صفحه 283
(معجزات حضرت جواد عليه السّلام)
علي بن خالد گويد : من در ميان لشكر بودم كه به من اطلاع دادند در آن جا مرد محبوسى هست كه وى را دست بسته از طرف شام آورده اند، و علت حبس و زنجير او از اين جهت است كه وى ادعاى نبوت كرده است، راوى گويد: من به در زندان رفتم و با دربانان گرم گرفتم آنان هم به من اجازه دادند و من وارد زندان گرديده و خود را به اين مرد كه ميگفتند مدعى نبوت است رسانيدم.
هنگامى كه با وى به گفتگو پرداختم معلوم شد كه اين مرد باهوش و زرنگى است
گفتم : داستانت از چه قرار است ، گفت: من در شام بودم و در محلى كه ميگويند سر حسين بن علي نصب شده به عبادت اوقات مي گذراندم، در يكي از شب ها كه در محراب مشغول عبادت بودم ناگهان شخصى را ديدم كه در مقابلم ايستاده هنگامى كه بر وى نظر افكندم گفت: برخيزيد، من از جاى خود حركت كردم، و مقدارى با وى راه كه رفتم ناگهان خود را در مسجد كوفه يافتم.
اين مرد از من پرسيد ميداني اينجا كجا است؟ گفتم: اين جا مسجد كوفه است، در اين هنگام وى به نماز مشغول شد و من هم به نماز پرداختم، پس از مدتى از مسجد كوفه بيرون شديم و چون مقدارى راه رفتيم ناگهان خود را در مسجد حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله ديدم، وى بر پيغمبر سلام كرد و به نماز مشغول شد و من هم به نماز مشغول شدم، و پس از اين از اين جا هم بيرون شديم و بعد از اندكى به مكه رسيديم، و در آن جا به طواف پرداختيم. بعد از طواف از مكه بيرون شديم، و بار ديگر در محل اول خود رسيديم، ناگهان آن مرد از نظرم ناپديد شد، و من تا يك سال از اين قضيه در تحير بودم، يك سال كه از اين قضيه گذشت بار ديگر وى را مشاهده كردم و از ديدنش خوشوقت گرديدم، او مرا به طرفش دعوت كرد و بلافاصله خدمت او رسيدم، و بار ديگر همان جريان سال گذشته تكرار شد.
هنگامى كه خواست در شام از من مفارقت كند گفتم: به حق خداوندى كه اين نيرو و قدرت را در اختيار تو گذاشته بايد خودت را معرفى كنى، فرمود: من محمّد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن ابى طالب عليهم السّلام هستم، و من اين موضوع را با يكى از افرادى كه بين من و او رابطه بود و خبرهاى مرا براى وى ميبرد در جريان گذاشتم، و اين مطلب بعد از اين فاش شد و بگوش محمّد بن عبد الملك زيات رسيد و او هم دستور داد مرا از شام دست و پا بسته آوردند و در اين جا زندانى كردند.
گفتم من مجاز هستم عين قضيه و داستانت را با محمد بن عبد الملك در ميان گذارم گفت: مانعى ندارد، من جريان او را نوشتم و به محمّد بن عبد الملك اطلاع دادم، وى در پشت نامه نوشت آن كس كه تو را از شام به كوفه برد و از آن جا به مدينه و از مدينه به مكه و بار ديگر به شام برگردانيد، قادر است تو را از زندان آزاد كند.
علي بن خالد گويد: من از اين جريان بسيار محزون شدم و با حالت اندوهگين به طرف وى برگشتم، و تصميم گرفتم صبح زود نزد او بروم و از جريان كار وى را مطلع كنم، صبح زود به طرف زندان حركت كردم تا او را به صبر و شكيبائى دعوت كنم، ناگهان مشاهده كردم لشكريان و پاسبانان و گروهى از مردمان در پيرامون زندان اجتماع كرده اند و همگان در حال اضطراب بسر ميبرند، من از جريان قضيه پرسيدم، گفتند: مرديكه ادعاى پيغمبرى ميكرد و در اين زندان در بند و زنجير بود از ديشب گم شده، اينك معلوم نيست كه بر زمين فرورفته و يا پرندگان وى را ربوده اند، علي بن خالد زيدى مذهب بود، هنگامى كه اين داستان را مشاهده كرد از مذهب خود دست كشيد و به امامت حضرت جواد عليه السّلام معتقد شد. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 461
داود بن قاسم جعفرى گويد: بر حضرت جواد عليه السّلام وارد شدم، و با من سه نامه بود كه نويسنده آنها را فراموش كرده بودم، و از اين جهت بسيار محزون شدم، حضرت يكى از آن نامه ها را از من گرفت و فرمود: اين مربوط به ريان بن شبيب است، و ديگرى را برداشتند و فرمودند: اين از محمّد بن حمزه است، و سومى را برداشتند و فرمودند: اين هم از فلان كس است، من از اين جهت مبهوت شدم، حضرت نگاهى به من كردند و تبسم فرمودند. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 463
ابوهاشم جعفرى گويد: حضرت ابو جعفر عليه السّلام سيصد دينار به من دادند و فرمودند: اينها را به بعضى از بنى اعمام ما بدهيد، و ليكن وى به شما خواهد گفت:
مرا به كسى معرفى كن كه با اين دينارها از وى مقدارى اثاثيه بخرم، شما هم او را راهنمائى كنيد، راوى گويد: من هنگامى كه دينارها را به وى دادم عين آن پيشنهاد را به من كرد و من هم گفتار او را اجابت كردم. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 463
ابو هاشم گويد: شتربانى به من گفت: با حضرت جواد عليه السّلام در باره من گفتگو كنيد تا كارى به من واگذار كند، من هنگامى كه خدمت آن جناب رسيدم وى
با گروهى به غذا خوردن مشغول بودند، و براى اين جهت فرصت نشد كه پيغام شتربان را برسانم، فرمودند: يا ابا هاشم غذا بخوريد و با دست خود غذاء جلو من گذاشت، و بلافاصله بدون اينكه من سخنى بگويم به يكى از غلامان خود فرمود: شتربانى كه اكنون در خانه است دعوت كن و او را در نزد خود نگهدار. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 463
ابو هاشم گويد: روزى به اتفاق آن حضرت وارد باغى شديم، عرض كردم:
قربانت گردم من به خوردن انجير خيلى حريص هستم، اينك دعا كنيد تا خداوند مرا از كثرت اكل ( خوردن ) انجير آسوده سازد، پس از چند روز فرمود: يا ابا هاشم خداوند محبت اكل ( خوردن ) انجير را از دلت بيرون كرد، و بعد از اين از انجير بسيار بدم می آمد. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 464
معلى بن محمد گويد: پس از چند روز كه از وفات حضرت رضا عليه السّلام گذشته بود پسرش ابو جعفر از منزل بيرون شد، من به قد و قامت وى نگاه ميكردم تا او را براى اصحاب خودمان معرفى كنم، در اين هنگام حضرت جواد عليه السّلام نشستند و فرمودند:
اى معلى خداوند به امامت هم مانند نبوت احتجاج كرده و گفته: { سوره مریم آیه 12 } وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 464
مطرفى گويد: حضرت رضا عليه السّلام هنگامى كه از دنيا رفتند من چهار هزار درهم از وى طلب داشتم، و جز خودم كسى از آن اطلاع نداشت، يكى از روزها ابو جعفر دنبال من فرستادند و مرا احضار كردند، هنگامى كه خدمتشان رسيدم فرمود: پدرم از دنيا رفت و چهار هزار درهم به شما بدهكار بود، گفتم آرى چنين است، حضرت دست به زير مصلاى خود بردند و مقدارى دينار به من دادند كه قيمت آنها در آن وقت چهار هزار درهم بود. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 464
يكى از فرزندان موسى بن جعفر گويد: من در مدينه بودم و در اين هنگام كه حضرت ابوالحسن در خراسان بودند، نزد ابو جعفر جواد زياد تردد می كردم، خويشاوندان و اعمام وى هم با او تردد ميكردند، يكى از روزها جاريه اى را احضار كردند و گفتند: به اعمام و خويشاوندان من بگوئيد براى عزادارى خود را مهيا كنند.
هنگامى كه همگان متفرق شدند گفتم از وى بپرسم ماتم و عزاى آنها براى چيست؟،
روز بعد كه بار ديگر خدمت او رسيديم باز حرف گذشته را تكرار كردند، از آن حضرت پرسيدند اين ماتم براى كيست؟ فرمود: اين ماتم بهترين مردم در روى زمين است، پس از چند روز خبر وفات حضرت رضا عليه السّلام به مدينه رسيد و معلوم شد كه در همان روز امام رضا از دنيا رفته بوده است. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 464
محمد بن فرج گويد: حضرت جواد براى من نوشتند، حسن را بطرفم بياوريد و من جز در اين سال او را نزد خود نخواهم داشت، و حضرت در اين سال وفات كردند. اعلام الوری با علام الهدی صفحه 465
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : در پاسخ به سؤال عبد اللّه بن مسعود از امامان از نسل حسین (علیه السلام ) فرمود : . . . و از صلب على (امام رضا) فرزندش محمّدِ ستوده شده به دنيا مى آيد ، كه پاكترينِ مردم از نظر خلقت و خوش خلق ترين آنهاست . كفاية الأثر ؛ ۸۴ ، میزان الحکمة جلد 1 صفحه 358
بحارالأنوار ( ـ به نقل از عبد اللّه بن جعفر ـ ) : من و صفوان بن يحيى به خدمت امام رضا عليه السلام رسيديم. ابو جعفر عليه السلام كه سه سال از عمرش مى گذشت ايستاده بود. عرض كرديم: خدا ما را فداى شما كند! اگر نعوذ باللّه اتفاقى بيفتد، چه كسى بعد از شما [امام] خواهد بود؟ امام عليه السلام به حضرت جواد اشاره كرده ، فرمود: اين فرزندم. عرض كرديم : او با اين سن و سال؟! فرمود: آرى، او، با همين سن و سال. خداوند تبارك و تعالى با عيساى دو ساله حجّت را تمام كرد.بحار الأنوار : ۵۰ / ۳۵ / ۲۳ ، میزان الحکمة جلد 1 صفحه 358
الكافى ( ـ به نقل از خيرانى ، از پدرش ـ ) : در خراسان پيش روى امام رضا عليه السلام ايستاده بودم كه مردى به ايشان گفت : اى سرور من! اگر حادثه اى [براى شما] رخ دهد به چه كسى مراجعه كنيم ؟ امام رضا عليه السلام فرمود : به پسرم ابو جعفر . گويى آن مرد ابو جعفر را براى اين كار كوچك شمرد و امام رضا عليه السلام فرمود : خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم را پيامبر فرستاده و صاحب دين مستقل قرار داد ، در حالى كه سنّش از ابو جعفر كمتر بود . الكافي : ۱ / ۳۲۲ / ۱۳ ، میزان الحکمة جلد 1 صفحه 359