جهت دریافت حدیث هفته برروی اشتراک خبرنامه کلیک کنید.
هتك حرمت مرقد مطهر صحابي جليل القدر حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و ياور باوفاي حضرت امير المؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام جناب حجر بن عدي سلام الله عليه و ياران عظيم القدر ايشان بر عموم شیعیان و محبان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام تسلیت عرض می نماییم.
گرفتار شدن حجر بن عدی و شش نفر از اصحاب او به امر معاویه
دومین مؤمن پاک دل که به امر معاویه ملعون شربت شهادت نوشید ، حجر بن عدی کندی بوده است که از اکابر زهّاد و عدول موثّقین و افاضل صحابه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم ) و مستجاب الدعوة بوده است ، که شبانه روزی هزار رکعت نماز می گزارد ، هرگاه حدثی از او ظاهر می شد آناً تجدید وضوء می نمود ، و آنگاه که تجدید وضوء می نمود فوری به هر مقدار که ممکن بود نماز به جای می آورد ، و تمام عمر با طهارت بود.
به قدری نیک فطرت بود که هیچ گاه عمل مکروهی هم از او به ظهور نمی رسید ، فلذا هم چنانکه ابن اثیر در اسدالغابه نقل نموده معروف شده بود عندالعموم به حجر الخیر.
چون با صغر سن از اکابر رسول الله (ص) بوده ، و فضائل و مناقب علی (ع) را پیوسته از آن حضرت شنیده بود ، حب جاه نداشت و طالب ریاست و خلافت هم نبود ، غرض و مرضی هم نداشت با دل پاک راهی را که پیغمبر (ص) به او نموده بود پذیرفته و در سلک شیعیان خالص الولای آن حضرت قرار گرفت.
و در جنگ جمل حاضر و در صفین امیر لشکر کنده ، و در نهروان امارت میسره لشکر آن حضرت با او بود.
که شرح حال او را مفصلاً و مختصراً اکابر علماء اهل سنت مانند محمد بن جریر طبری از صفحه 141 تا 156 جلد ششم تاریخ الامم و الملوک ضمن وقایع سال 51 هجری ، و ابن اثیر از صفحه 234 تا 242 جلد سیم کامل و صفحه 385 جلد اول اسدالغابة و این حجر عسقلانی در صفحه 313 جلد اول اصابه و ابن عبدالبر در استیعاب ذیل صفحه 355 اصابه و حاکم نیشابوری در صفحه 468 جلد سیم مستدرک و ابن کثیر در صفحه 49 تا 55 جلد هشتم تاریخ خود و ابن قتیبه در صفحه 147 جلد اول عیون الاخبار و بالاخره عموم محدثین و مورخین در کتب معتبره خود خوبی های او را ثبت نموده اند.
و یک جمله عمل بدی را به او نسبت نداده اند ، حتی طرفداران معاویه هم جز خوبی در اطراف آن جناب چیزی ننوشته اند.
همگی نوشته اند که حجر مؤمنی بود بسیار قوی دل و شجاع و ثابت قدم در عقیده و ایمان ، که در مقابل او احدی جرأت نداشت نام علی (ع) را به بدی یاد کند ؛ و یا مدح و منقبتی از معاویه علیه الهاویه و بنی امیه بنماید !!
اعتراض حجر به مغیره در مذمت کردن او علی (ع) را
چنانچه در سال 41 هجری که معاویه مغیرة ابن شعبه اعدا عدو أمیرالمؤمنین علی (ع) را والی کوفه نمود به او دستوراتی داد من جمله گفت خود داری منما از مذمت و شتم و دشنام به علی و ترحم بر عثمان و طلب مغرت بر او و پیوسته عیب جوئی کن از اصحاب علی و مطالب خود را ابراز و گوش به حرف آنها نده !!
فلذا وقتی به کوفه وارد شد طبق دستور در مجالس و محافل و منابر علنی و برملا طلب رحمت و مغفرت برای عثمان می نمود ؛ و به علی (ع) و شیعیان و اصحاب آن حضرت جسارتاً بسیار بد می گفت و لعن می کرد !!
مردم هم که می شنیدند یا از ترس و تقیه و یا از جهت بی حالی ( که اغلب شیعیان دارند ) به بی اعتنایی می گذراندند و اعتراضی نمی کردند !!
ولی یک روزی که حجر با غیرت و شهامت حاضر در مجلس بود این نوع حرفها را شنید نتوانست تحمّل نماید ، از میان جمعیت برخواست و با صدای بلند گفت مغیره به پرهیز از مذمت و لعن نمودن عباد صالح ، خداوند در قرآن کریم فرموده است : { سوره نساء آیه 135 : يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّه } ای جماعت مؤمنین نگهدار عدالت باشید و برای خدا ( یعنی موافق حکم خدا ) گواهی دهید ؛ و من شهادت می دهم بر اینکه اشخاصی را که شما بدگوئی می کنید اولی و احق به فضل و نیکوئی میباشند ، و کسانی را که شما مدح می کنید اولی و مستحق تر به مذمت هستند.
مغیره صدا زد ای حجر بترس و بپرهیز از سخط و غضب سلطان ( یعنی معاویه ) ولی بیش از این جملات نتوانست به مقام عالی حجر جسارت ورزد.
و نیز روزی در اواخر دوره امارتش باز در حضور جمعیت در مدح از عثمان و لعن بر علی (ع) و شیعیان آن حضرت افراط نمود !!
حجر که در میان جمعیت حاضر بود ؛ از جا جست و چنان صیحه و نعره زد که هرکس در مسجد و خارج از مسجد بود صدای او را شنیدند ، و گفت ای مغیره از روزی که آمده ای عوض آنکه به ارزاق عمومی مردم رسیدگی کنی و وسائل راحتی آنها را فراهم نمائی ؛ پیوسته از أمیرالمومنین علی (ع) مذمت می نمائی و از گنه کاران تعریف می کنی ، بیشتر از دو ثلث مردم جرأت پیدا نموده با حجر هم صدا گردیده و فریاد زدند حق با حجر است صدق والله الحجر و بر ، به خدا سوگند حجر راست و نیکو می گوید.
چون شهامت و شجاعت و قدرت و قوت ایمان حجر او را به صدا آورد و با حکومت قلدری اموی مقابله نمود ، مردم هم با او هم صدا شدند ، مغیره ناچار به سکوت گردیده و از منبر فرود آمد.
تا در سال 51 هجری که هلاک گردیده و راه جهنم پیمود.
وقتی خبر فوت مغیره به معاویه رسید ؛ و از جهتی خوشحال گردید.
چون مایل بود زیاد بن سمیه را که جبراً به قریش ملحق نموده و برادر خود خوانده بود و حکومت بصره را داشت والی کوفه نماید ، و توسعه بیشتری در امر او بدهد ، و ضمناً با قدرت تمام جنبش شیعیان را در مرکز حکومت و قدرتشان از میان ببرد !!
ولی از جهتی بسیار محزون شد که یکی از هم دستان خود که داهیه بزرگ عرب بود از دست داد.
امارت زیاد در کوفه و رفتار خشن او با حجر
فلذا بعد از شنیدن خبر فوت مغیره ، معاویه امر کرد فرمان حکومت کوفه را برای زیاد نوشتند و او را والی عراقین یعنی بین النهرین نمودند.
زیاد برنامه حکومت را چنین قرار داد که شش ماه در بصره و شش ماه در کوفه بر تق و فتق امور می پرداخت.
و چون سابقه ممتدی در میان شیعیان داشت و با حجر هم دوست قدیمی بود ؛ وقتی وارد کوفه شد مجلس خلوتی تشکیل داد و جناب حجر را احضار نمود.
بعد از تعارفات مرسومه گفت رویه و رفتار تو را با مغیره شنیده ام ، میخواهم جملاتی را به تو یاد آوری نمایم تا از وضع حال من بخوبی آگاه شوی.
تو خود میدانی که در سابق من از دوستان صمیمی علی و دشمنان جدی معاویه بودم !!
ولی الحال کاملاً امر بر عکس شده جای دوستی علی را بغض و کینه و عداوت شدید گرفته است !!!
و بغض و عداوت معاویه مبدل به مهر و محبت و دوستی کامل گردیده است !!
چون با تو سابقه دوستی دارم و برادر معاهد تو هستم نمی خواهم از طرف من صدمه ای بر تو وارد آید ، فلذا مایلم همه روز در مجلس من حاضر شوی و من متعهد می گردم که روزی دو حاجت تو را بر آورم ، یکی صبح و یکی عصر.
چنانچه بر این رویه مستقیم و برقرار بمانی ، دین و دنیای تو سلامت می ماند و اگر غیر از این رفتار کنی ( یعنی مانند زمان مغیره به طرف داری علی با ما بدرفتاری کنی ) خودت را در معرض هلاکت قرار داده ای ! عاقبت خونت ریخته خواهد شد.
جناب حجر فرمود نصیحت خود را تمام کردی امید است غیر از آنچه مایلی از من نه بینی.
ولی جناب حجر مرد با ایمان و مؤمن خالص بود ، فریب وعده های دشمن قوی علی (ع) را نخورد ، و اعلام خطرهای زیاد در آن جناب اثر نکرد.
در یکی از روزهائی که زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرده بود ، جناب حجر هم حاضر بود ضمن خطبه ای ابراز علاقه بسیار به عثمان نمود و اصحاب او را مدح کرد و قتله او را لعن نمود.
آنگاه شروع کرد به مذمت از أمیرالمومنین علی (ع) و امر نمود مردم را به بیزاری جستن از آن حضرت و لعن نمودن بر آن جناب.
حجر طاقت نیاورد از جا برخاست مانند زمان مغیره زیاد را مورد اهانت شدید قرار داد.
زیاد امر کرد امیر شرطه (رئیس شهربانی) شداد بن الهیثم الهلالی را که برو و حجر را نزد من حاضر نما.
چون شداد نزد حجر آمد و خواست او را نزد زیاد ببرد اصحاب حجر قیام کردند و او را بد گفتند و مانع از رفتن حجر شدند ، شداد برگشت و به زیاد خبر داد که مردم از حجر حمایت می کنند.
زیاد از بالای منبر فریاد زد : یا اشراف اهل الکوفة اتشجون بیدو تاسون باخری ابدانکم معی و أهواؤ کم مع حجر ، هذا الهجهاجة الاحمق المذبوب ، انتم معی و اخوانکم و ابناؤکم و عشائر کم مع حجر ، هذا و الله من دحسکم و غشکم ، والله لتظهرن لی برائتکم او لاتینکم یقوم اقیم بهم او دکم و صعر کم { ای اشراف اهل کوفه با یکدست پیش می کشید و با دست دیگر دور می کنید ؛ بدنهای شما با من و باطنتان با حجر است ؛ این رفتار شرور و احمق بی فایده است ؛ شما با من هستید و برادران و فرزندان و خویشان شما با حجر هستند ؛ بخدا سوگند این عمل شما از بدرفتاری و حقه بازی شما می باشد این عمل شما ثابت و ظاهر کرده بیزاری شما را از من ، البته انتخاب می کنم بر شما قومی را که با آنها کجی و اعوجاج شما را راست کنم }
همگی جواب دادند نه چنین است ، بلکه عموم ما در اطاعت امر امیر و راضی برضای خاطر او هستیم !!
زیاد گفت اگر چنین است برخیزید بروید هریک از شما برادر و خویشان و عشیره خود را از اطراف حجر متفرق سازید ، ملّت برخواستند و رفتند جمعیت بسیاری را از اطراف حجر متفرق نمودند !!
در مرتبه دوم شداد مأمور شد به آوردن حجر ، ابوالعمر طه عمیر بن یزید کندی به جانب حجر گفت در میان جمعیت ما غیر از من احدی شمشیر ندارد که از تو دفاع نماید ، صلاح در اینست برخیزی تا از مسجد خارج شویم و در میان خویشانت بروی تا از تو حمایت نمایند.
فلذا برخاستند و از مقابل روی زیاد که بالای منبر بود همگی از مسجد خارج شدند.
شرطه ها و پاسبان ها با آنها زد و خورد نمودند ؛ ولی اصحاب حجر غالب آمده و از باب کنده بیرون رفتند.
زیاد جمعیت بسیاری برای آوردن حجر فرستاد ، وقتی حجر دید عده همراهان او کم هستند به آنها گفت شما قدرت ندارید با جمعیت زیاد مقابله نمائید من هم نمی خواهم سبب هلاکت شما گردم.
فلذا آنها را متفرق ساخت و خود به تنهائی رفت در قبیله بنی حوت در خانه سلیم بن یزید او هم با کمال میل حاضر شد برای حمایت حجر ، ولی حجر از آنجا هم خارج شده رفت به منزل عبدالله بن الحرث برادر مالک بن اشتر ، عبدالله هم با روی خوش و مسرت او را پذیرفت.
در آن بین خبر آوردند که کنیزی در راه به شرطه ها و پاسبانها خبر داد که حجر رفت به خانه عبدالله نخعی.
جناب حجر برای آنکه اسباب زحمت قبیله نخع نگردد از منزل عبدالله خارج و در قبیله ازد به منزل ربیعة بن ناجد پنهان گردید.
زیاد محمد بن اشعث ملعون را طلبید و گفت یا حجر را بیاور یا بند از بندت جدا نموده و خانه هاتان را خراب و درختهای خرما را در باغاتتان قطع می نمایم ؛ محمد سه روز مهلت گرفت و در فکر چاره برآمد.
جناب حجر یک شبانه روز در منزل ربیعه ماند ، وقتی شنید که از طرف زیاد به مردم سخت گیری می شود ، راضی نشد که به سبب او مردم در زحمت و مرارت افتند ، فلذا پیغام داد برای محمد بن اشعث که از زیاد برای من امان بطلب که مزاحمم نشوند تا خودم بروم شام و با معاویه ملاقات نمایم.
زندانی شدن حجر و گرفتاری اصحاب او
محمد به اتفاق عبدالله بن حرث و جریر بن عبدالله و حجر بن یزید رفتند به ملاقات زیاد و از او برای حجر امان طلبیدند که چون حجر داعیه ندارد و اهل خون ریزی و جنگ جوئی نیست ؛ به او امان بدهید تا خود برود شام.
زیاد بی دین ظاهراً اجابت نموده امان داد تا حجر برود شام ، ولی وقتی جناب حجر حاضر شد امر کرد او را به زندان بردند !!
آنگاه امر کرد رؤساء اصحاب و همراهان حجر را بگیرند و به نزد او آورند !!
عده ای از آنها مانند عمرو بن حمق خزاعی و رفاعة بن شداد و غیره فرار کردند و از شر ظلم زیاد به کوهها پناه برده و پنهان شدند ، چنانچه در صفحات 397 تا 400 به وقعه آنها اشاره نمودم. (طالبان برای خواندن شرح این واقعه به کتاب گروه رستگاران یا فرقه ناجیه جلد 1 از صفحه 397 الی 400 ، از تألیفات مرحوم سلطان الواعظین شیرازی (ره) مراجعه نمایند)
و یازده نفر از اشراف و رجال و بزرگان شیعه را گرفتند و با حجر زندانی نمودند !!
نظر به اینکه مقام حجر بالاتر از آن بود که خود بتواند او را مانند دیگران به قتل رساند ، فلذا فوری سعایت نامه ای جهت معاویه نوشت که چون حجر از طرف داران جدی ابوتراب (یعنی امیرالمومنین (ع) ) و از مخالفین سرسخت شما می باشد با ما از در مخالفت برخاست ، خود و اصحابش را گرفته زندانی نمودم دستور چه می دهید که با آنها چه عملی کنم ؟
معاویه نوشت فوری آنها را مغلولاً روانه شام نما.
پرونده سازی زیاد علیه حجر
و چون جناب حجر بسیار جلیل القدر بود و احدی تا آن روز در اطراف او بدی نگفته بود ، زیاد مَکار غدار برای استحکام کار خود بر ضد آن جناب در صدد پرونده سازی برآمد.
فرستاد رؤساء ارباع کوفه را حاضر نموده و دستور داد گواهی نامه های تند سختی بر ضد حجر نوشتند !!
که از جمله کسانی که گواهی بر کفر حجر داد ، و خروج از طاعت خلیفه و او بنابر آنچه در جلد دوم تنقیح المقال نقلاً از قول مورخین آورده شریح قاضی در کوفه بوده که برای ارضای خاطر زیاد اقدام به چنین عمل زور و زشت و قبیحی نمود.
و از جمله افراد معروف در کوفه که شرح عجیبی در کفر حجر ، و انقلاب حالات او نوشت ابوبردة بن ابی موسی اشعری بود چنانچه در صفحه 200 جلد چهارم تاریخ طبری از ابی مخنف نقل نموده است ! که از جهت رعایت اختصار از نقل آنها خودداری نمودم.
و هم چنین نام هفتاد نفر از رؤساء و معروفین اعداء و دشمنان أمیرالمومنین علی (ع) را ثبت نموده اند که گواهی دادند مانند گواهی ابوبرده و پرونده را محکم ساختند.
و عجب آنکه از قول یک عده از دوستان آن حضرت هم که حاضر در مجلس زیاد نبودند جعل امضاء نموده و گواهی نامه دروغی خود را محکم نمودند ( که بعدها رسوا گردیدند )
که از جمله آن اشخاصی که امضاء او را جعل نمودند ابو مقدام شریح بن هانی بن یزید بوده است ، که در صفحه 395 جلد دوم اسدالغابه ابن اثیر و استیعاب ابن عبدالبر است که این شریح از اجلّه اعیان اصحاب امیرالمونین (ع) بوده است ، و در جنگها در رکاب آن حضرت حاضر و روز حکمین در دومة الجندل حضور داشته و ابوموسی را زده است.
و در سال 78 هجری یا بروایت طبری در صفحه 137 جلد پنجم سال 79 ( درصد و بیست سالگی ) در سجستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
وقتی هانی شنید که از قول او امضاء زور علیه حجر نوشته اند ، بسیار متغیر گردید ، مردانه نامه ای جهت معاویه نوشت و نوشته زیاد را تکذیب نمود ، و نوشت شهادت من درباره حجر آن است که اقامه نماز و اداء زکات می نماید و مداومت به حج و عمره دارد فقط امر به معروف و نهی از منکر می نماید ، کشتن او و بردن مال او حرام است ، خلیفه مختار است هر راهی را انتخاب نماید ، چنانچه در صفحه 203 جلد چهارم طبری نقل گردیده است.
هر فرد بی غرض عاقلی که نامه شریح بن هانی را بخواند می فهمد که دستگاه امویها چه قدر فاسد و ظالمانه بوده است ، چه حقه بازیها و پرونده سازیها برای مومنین پاک دل در دوران حکومت آنها برقرار بوده است.
پس از آنکه زیاد پرونده سوء قطوری برای حجر و اصحاب او تهیه دید ، به همراهی وائل بن حجر حضرمی و کثیر بن شهاب با جماعتی جناب حجر و یازده نفر اصحاب او را به سمت شام حرکت دادند.
زندانی شدن حجر در مرج عذراء
این جماعت وقتی در مرج عذراء که قریه ای در دوازده میلی دمشق می باشد رسیدند ، وائل و کثیر نزد معاویه رفتند نامه ها را دادند و راجع به حجر و اصحابش دستوری خواستند معاویه امر کرد در همان مرج عذراء آنها را مغلولاً زندانی و چند نامه هم بین معاویه و زیاد رد و بدل شد ، عاقبت معاویه تصمیم خود را به قتل آنها گرفت.
جمعی از دوستان معاویه وقتی فهمیدند که معاویه بر کشتن آنها مصمم است برخواستند نزد او رفتند و هریک از آنها شفاعت نمودند یکی از اصحاب حجر را ، معاویه هم شش نفر از آنها را بخشید و امر به آزادی آنها داد ، ولی وقتی مالک بن هبیره سکونی از حجر شفاعت نمود مورد قبول واقع نشد.
امر نمودن معاویه به قتل حجر و شش نفر از اصحاب او
آنگاه هُدبة بن فیاض القضاعی اعور و حصین بن عبدالله کلابی و ابا شریف البدّی ( یا ابا حریف البدری ، علی اختلاف ) را طلبید و با دستورات کافی روانه مرج عذراء نمود.
وقتی وارد مرج عذراء شدند به ملاقات حجر و اصحابش رفتند ، فرستاده معاویه بنا بر آنچه در صفحه 154 جلد ششم چاپ اول تاریخ طبری است به جناب حجر گفت : انا قدامرنا ان نعرض علیکم البراء ة من علی واللعن له !! فان فعلتم ترکناکم و ان ابیتم قتلناکم.
یعنی به ما امر شده است که به شما پیشنهاد کنیم که بیزاری بجوئید از علی و لعن نمائید او را !! پس اگر امتثال امر نموده و از علی بیزاری جسته و او را لعن نمودید شما را ترک می کنیم و از کشتن محفوظ خواهید بود ، و اگر مخالفت ورزید و این عمل را نکردید شما را می کشیم!.
همگی در جواب گفتند ما هرگز این عمل زشت را نمی کنیم.
پس هدبه امر نمود آنها را در زنجیر سخت مقید داشتند ، و قبرهای آنها را کنده و آماده نموده و کفنهای آنها را حاضر کردند !!
جناب حجر برای اتمام حجت پیامهایی برای معاویه فرستاد یکی توسط عامر ابن اسود عجلی از اهل عذراء ، و پیام دیگر توسط یزید بن حجیة تمیمی و به او گوش زد نمود که ریختن خون ما بی گناهان بر شما حرام است زیرا که ما اهل ایمان هستیم پس از خدا بترس و در امر ما دقت و تعمق و تجدید نظر بنما ، یا اجازه بده خود ما به شام بیائیم و حضوراً مذاکره کنیم.
ولی وقتی پیامها به معاویه رسید نظر به آیه شریفه که فرموده : وَ لَا يَزِيدُ الظَّلِمِينَ إِلَّا خَسَارًا ؛ به قدر ذره ای در آن ملعون اثر نکرد و جز خسران و زیان چیزی بار نیاورد بالاخره گفت (زیاد اصدق عندنا من حجر) یعنی زیاد در نزد ما راست گو تر از حجر می باشد !
آنشب را که مُسَلم بود فردا کشته خواهند شد ، حجر و اصحابش تا به صبح نماز خواندند و عبادت کردند ؛ چون صبح شد هر یک را نزد هدبه حاضر می کردند و از آنها سؤال می نمودند که آیا از ابوتراب (علی (ع) ) تبری و بیزاری می جوئید و او را لعن می کنید ؟
آن شش نفر جداً در جواب می گفتند ما هرگز این عمل را نمی کنیم بلکه آن حضرت را کاملاً دوست می داریم ، و بیزاری می جوئیم از هرکس که از آن حضرت بیزاری می جوید ؛
سلام الله علیهم و ارواحنا لهم الفداء و لعنة الله علی قاتلیهم الی یوم الدین.
پس امر داد تمام آن شش نفر را به قتل رسانیدند ، نوبت که به جناب حجر صحابی خاص رسول الله (ص) رسید ، فرمود می خواهم وضو بگیرم ، اجازه دادند وضو گرفت ، فرمود می خواهم دو رکعت نماز بخوانم ، به خدا سوگند هیچگاه وضو نگرفته ام مگر آنکه دو رکعت نماز خوانده ام ، اجازه دادند دو رکعت نماز بجای آورد ، فرمود به خدا سوگند من هرگز نمازی به این کوتاهی بجا نیاورده ام ، آنگاه سر به آسمان برداشت و عرض کرد : اللهم انا نستعدیک علی امتنا فان اهل الکوفة شهدوا علینا ! و ان اهل الشام یقتلوننا ، اما و الله لئن قتلتمونی بها انی لاول فارس من المسلمین فی وادیها ، و اول رجل من المسلمین نبحته کلابها.
یعنی پروردگارا پناه می برم به تو از شر این امت ، زیرا که اهل کوفه علیه من گواهی به دروغ دادند ؛ بخدا سوگند اگر مرا بکشند من نخستین فردی هستم از مسلمانان که در زمین ایشان کشته می شوم ، و اول مرد مسلمانی هستم که سگهای شام بر من به صدا آمدند.
پس از آن وصیت نمود که بعد از کشتن خونها را از بدن من نشوئید و قید آهن و زنجیر را از من دور ننمائید ؛ یعنی مرا خون آلود و با همین قید و زنجیر دفن نمائید ؛ تا معاویه را به همان حالت ملاقات و مخاصمه نمایم ، یعنی روز قیامت.
چنانچه ابن حجر عسقلانی در صفحه 313 جلد اول اصابه و حاکم نیشابوری در صفحه 469 جلد سیم مستدرک و ابن عبدالبر در استیعاب ذیل صفحه 356 جلد 1 اصابه و ابن اثیر در صفحه 386 جلد اول اسدالغابه نقل نموده اند.
اسامی شهدای مرج عذراء
اسامی مقدسه هفت نفر مؤمنین خالص شهدای مرج عذراء بنا بر آنچه طبری در صفحه 207 جلد چهارم تاریخ الامم و الملوک می نویسد از این قرار بودند.
1-شریک بن شداد الحضرمی
2-صیفی بن فسیل الشیبانی
3-قبیصة بن ضبیعة العبسی
4-محرز بن شهاب السعدی ثم المنقری
5-کدام بن حیان العنزی
6-عبدالرحمن بن حسان العنزی
که به دست دژخیمان از خدا بی خبر به جرم ایمان به الله و دوستی امیرالمومنین (ع) به قتل رسیدند.
7-نوبت که به جناب حجر بن عدی رسید ، هدبة بن فیاض اعور از جای برخاست و به دست خود آن جناب را به قتل رسانید.
آنگاه همه را پهلوی هم گذارده و بر آنها نماز گذاردند و رو به قبله به خاک سپردند.
گروه رستگاران یا فرقه ناجیه جلد 1 از صفحه 421 الی 433 از تألیفات مرحوم سلطان الواعظین شیرازی (ره)