جهت دریافت حدیث هفته برروی اشتراک خبرنامه کلیک کنید.
بنابر نقل مشهور، 11 ذيقعده، روز ولادت پربركت حضرت ثامِنُ الْحُجَج، امام ابُوالحَسَن الرّضا عليهالسلام است. ولادتشان در سال 148 هـ . ق بوده؛ يعني همان سالي كه در 25 شوّال آن سال، شهادت امام صادق عليهالسلام واقع شده است و 15 روز بعد از آن
در 11 ذيقعده ولادت آن حضرت عليهالسلام تحقّق يافته است.
اسم شريفشان علي و كنيهشان، ابوالحسن است. كنيهي پنج امام از امامان ما «ابوالحسن» است: امام اميرالمؤمنين عليهالسلام ، امام سيّدالسّاجدين عليهالسلام ، امام موسيكاظم عليهالسلام ، امام رضا عليهالسلام و امام هادي عليهالسلام .
در ميان روات و محدّثين، امام كاظم عليهالسلام را «ابوالحسن اوّل»، امام رضا عليهالسلام را «ابوالحسن ثاني» و امام هادي عليهالسلام را «ابوالحسن ثالث» ميگويند. مادر بزرگوارشان به نام «نجمه» يا «طاهره» يا «تُكتَم» بوده است. دوران امامتشان هم 20 سال بوده كه 10 سال آن را معاصر با هارون عبّاسي و 5 سال با امين و 5 سال هم با مأمون بودهاند.
اصل اعتقاد به امامت، از اصول معارف ديني و اعتقادي ما شيعهي اماميّه و در رديف اصل توحيد و نبوّت و معاد است بلكه تحقّق و كمال ساير معارف ديني ما، متوقّف بر اصل اعتقاد به امامت است. هرچند در معرفت اجمالي، خداشناسي و پيغمبرشناسي بر امامشناسي تقدّم دارد؛ زيرا معلوم است كه اوّل، بايد خدا را شناخت و در رتبهي دوّم، رسول او را و در رتبهي سوّم، امامي را كه جانشين پيغمبر است بايد شناخت. امّا در معرفت تفصيلي، امامشناسي بر خداشناسي و پيغمبرشناسي مقدّم است؛ زيرا تا بيان امام و حجّتِ معصومِ منصوب از جانب خدا نباشد، ما نميتوانيم خدا را با صفات كمالش آنچنانكه بايد بشناسيم و همچنين نميتوانيم مشخّصات و لوازم نبوّت و حقايق عالَم پس از مرگ را بشناسيم؛ از اين جهت،تفصيلاً امامشناسي بر خداشناسي و پيغمبرشناسي تقدّم دارد.
دعاي مأثور معروفي هست كه در زمان غيبت حضرت وليعصر(عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) بايد به خواندن آن مداومت داشته باشيم، خصوصاً در ساعت آخر روز جمعه كه به اجابت نزديكتر است؛ چون همانگونه كه شب قدر در ميان شبهاي سال، پنهان است و احتمال اقربش، شب 23 ماه مبارك رمضان است، همين طور ساعت اجابت دعا، در ساعات شب و روز جمعه، پنهان است كه احتمالاً ساعت آخر روز جمعه به اجابت نزديكتر است و لذا نقل شده كه حضرت صدّيقهي كبري عليهاالسلام مقيّد بودند كه در ساعت آخر روز جمعه، مقارن غروب آفتاب، دست به دعا بردارند و با خدا مناجات داشته باشند.
مرحوم سيّد بن طاووس كه از بزرگان علماي مذهبند و تشرّفشان به خدمت حضرت ولي عصر (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) مشهور است، به نقلِ مرحوم محدّث قمي در مفاتيحالجنان از كتاب جمالالاُسْبُوع، پس از يك سلسله ادعيه و اذكاري كه براي روز جمعه تذكّر ميدهند، ميفرمايند:
«اگر براي تو عذري باشد از جميع آنچه ذكر كرديم، پس حذر كن از آنكه مهملگذاري خواندن اين دعا را، پس به درستي كه ما شناختيم اين را از فضل خداوند جلّ جلاله كه مخصوص فرموده ما را به آن، پس اعتماد كن به آن».( مفاتيح الجنان، دعاء در غيبت امام زمان عليهالسلام .)
گفتار مرحوم سيّد بن طاووس از نظر اعتبار و اتقان، تالي مرتبهي گفتار معصومين عليهمالسلام است و ايشان تا استناد به كلام معصوم نداشته باشد چنين حرفي را نميزند. دعاي مذكور، مفصّل است. منظور بنده، جملات ابتدايي اين دعاست كه:
(أللّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإنَّكَ إنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أعْرِفْ رَسُولَكَ، أللّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإنَّكَ إنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أعْرِفْ حُـجَّتَكَ، أللّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإنَّكَ إنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي).
مفاد جملهي آخر، اين است كه: اگر من حجّت را نشناسم، به گمراهي افتادهام و اصلاً دين را نشناختهام، پس اگر حجّت را نشناسم، نه از معارف دين آنچنان كه بايد، آگاه خواهم بود و نه از احكام دين؛ هرچند به زعم خود، اعتقاد به خدا و نبوّت و معاد داشته باشم و احكام عملي دين از قبيل نماز، روزه و حجّ و... را هم به خوبي بدانم و انجام بدهم. چنانچه حجّت را نشناسم و از او اين حقايق را نگيرم همهاش هيچ و پوچ خواهد بود و هيچ ارزشي نزد خدا نخواهد داشت.
روي سخن ما در اين گفتار كفّار نيستند؛ ما با كفّار از مسألهي توحيد و اثبات خدا شروع ميكنيم. بحث كردن با آنها دربارهي نبوّت و امامت، بحثي نامعقول است! با يهود و نصاري هم بحث امامت نميكنيم. با آنها بايد راجع به خاتميّت بحث كنيم. ميان مسلمانها كه آمديم در مورد مسألهي امامت بحث ميكنيم. مسلماني كه توحيد و نبوّت و خاتميّت را قبول كرده، با او دربارهي امامت بحث ميكنيم.
حال ما كه شيعه هستيم و فهميديم كه دين، بستگي به امامت دارد، بايد روي اين مطلب زياد مطالعه و تفكّر و تأمّل كنيم. ما در شرايط سختي هستيم.
امروز تشيّع، هم از داخل و هم از خارج ضربه ميخورد. از نويسندهها، گويندهها و متأسّفانه از ناحيهي بسياري از كساني كه در لباس روحانيّت هستند ضربهي بيشتري ميخورد. ضربهاي كه اين افراد ميزنند خطرناكتر و دردناكتر از ضربهاي است كه ديگران ميزنند. بايد روي اين مطلب، زياد فكر و مطالعه كنيم. كتابهايي را كه در مورد اهل بيت عليهمالسلام نوشته شده است و نويسندگانِِ آنها را به صحّتِ عقيده ميشناسيم بخوانيم. معناي امامت و ارتباطي را كه با مقام ربوبيّت دارد خوب بشناسيم. نكند كه يك عمر در فضاي اسلام و ايمان زندگي كنيم به خيال اينكه مسلمان موحّد خوبي هستيم، پيامبرشناس و معادشناس خوبي هستيم و بنشينيم يك ساعت، دو ساعت از توحيد بحث كنيم و فلسفه و عرفان ببافيم، امّا يك وقت بخود بياييم و ببينيم همهي گفتهها و اعمالمان هيچ و پوچ بوده، چون راجع به امامت و ولايت درست بحث نكرده و عارف به مقام امام و موقعيّت او در دين نبودهايم.
افرادي مغرض، حرفهايي زدند و نوشتند و تشكيك و تضعيف كردند، ما هم گوش به حرف آنها داديم بعد از يك عمر فهميديم كه هيچ نداشتهايم: نه خدا و پيامبر را شناختهايم، و نه نماز و روزه و حجّي داشتهايم. اين خسران، غير قابل جبران است، الآن، هم ما موظّفيم، هم جوانهاي محترم موظّفند كتابهايي را كه دربارهي ائمّهي اهل بيت عليهمالسلام نوشته شده با دقّت مطالعه كنند و سهلانگار و بيتفاوت نباشند. روز قيامت از ما حساب ميكشند و تمام دين و ايمانمان را پوچ نشانمان ميدهند. ما معتقديم كه اَصالت توحيد و نبوّت و معاد، بستگي به اَصالت امامت دارد.
بر ما شيعهي اماميّه لازم است در همه حال مسألهي «امامت» را كه به منزلهي روح در پيكر دين است خوب بفهميم و پايهي اعتقادي خود را نسبت به اين مسأله در فكر و قلب خود، روي منطق و استدلال عقلي و نقلي محكم كنيم.
به خصوص جوانان عزيز بسيار مراقب باشند كه در محيط كنوني و شرايط موجودِ زمان، تشكيكات و اِلقاء شبهات از ناحيهي دشمن فراوان است اندك سستي و سهلانگاري در فهم و حفظ مسائل اعتقادي سبب انحراف از صراط مستقيم حق و افتادن در وادي خسران غير قابل جبران خواهد شد.
ما معتقديم كه امامت يك منصب آسماني و الهي است، يعني خداوند در هر زمان، انسان كاملي را بر ميگزيند و او را امام قرار ميدهد همانگونه كه نبوّت يك منصب آسماني و الهي است. آنجا كه فرموده است:
(...اَللهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ...).( سورهي انعام،آيهي124.)
...[تنها] خدا ميداند كه چه كسي شايستگي حمل منصب رسالتش را دارد...
هم اِعطاء منصب نبوّت در انحصار خداست و هم اِعطاء منصب امامت. جز خدا، احدي حقّ انتخاب پيامبر و امام را ندارد؛ چون پيامبر و امام، بايد داراي صفت عصمت و مصونيّت از هرگونه اشتباه و خطا باشد تا مُطاع مطلق عالم انسان قرار گيرد و بديهي است كه تشخيص انسان معصوم، منحصراً كار خداست كه آفرينندهي انسان است.
خداوند، احكام و دين خود را كه برنامهي زندگي انسان و تأمين كنندهي سعادت دنيا و آخرت اوست تحت عنوان «قرآن» از طريق وحي كه نوعي ارتباط غيبي با عالم ربوبيّت است به پيامبرش اعلام ميكند و پيامبر نيز كه معصوم از هرگونه خطا و اشتباه است، آن را بدون هرگونه زياد و كم به عالم انسان ابلاغ مينمايد و خود را مبعوث از جانب خدا معرّفي ميكند و براي اين كه مردم پي به صدق ادّعاي نبوّتش ببرند، لازم ميشود به اذن خدا، معجزات و خوارق عاداتي را از خود ارائه نمايد؛ يعني كاري كه انجام آن از عهدهي بشر عادي بيرون است انجام دهد تا معلوم شود كه خدا، كار خود را از طريق ارادهي او به ظهور رسانده است؛ براي اين كه ادّعاي نبوّت و رسالت او را تصديق كند. چنان كه فرموده است:
(لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ...).( سورهي حديد،آيهي25.)
ما قطعاً رسولان خود را با نشانههاي روشن فرستادهايم...
تا هيچگونه شبهه و ابهامي در صدق و صحّت رسالتشان براي مردم پيش نيايد و براي اين كه مردم مطمئن شوند كه پيامبر هيچگونه دخل و تصرّفي در وحي خدا نميكند آنچه از خدا گرفته همان را به مردم ميرساند، در سورهي نجم فرموده است:
(وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي * إنْ هُوَ إلاّ وَحْيٌ يُوحي).( سورهي نجم،آيات3و4.)
او هرگز از روي هواي نفس و خواهش دل سخن نميگويد، آنچه ميگويد، وحيي است كه از جانب خدا بر او نازل ميشود.
در آيهي ديگر به شدّت او را تهديد كرده و فرموده است:
(وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأقاوِيلِ * لَأخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ).( سورهي حاقّه،آيات44تا46.)
اگر او سخني را [كه ما نگفتهايم] به ما نسبت ميداد؛ با قدرت او را ميگرفتيم و سپس رگ دلش را قطع ميكرديم.
آري، آن قدر دين و قرآن نزد خدا داراي اهمّيّت است كه هيچ كس حتّي شخص خود پيامبر كه گيرندهي وحي است، حقّ دخالت در آن ندارد. آنچه را كه از فرشتهي وحي شنيده است همان را بدون هرگونه زياد و كم بايد به مردم برساند. شما ملاحظه ميفرماييد بسياري از آيات قرآن با كلمهي (قل) آغاز ميشود. قل يعني بگو.
خدا به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خطاب ميكند كه:
(قُلْ يا أيُّهَا الْكافِرُونَ * لا أعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ).( سورهي كافرون،آيات1و2.)
بگو: اي كافران، من عبادت نميكنم آنچه را كه شما عبادت ميكنيد.
روي قاعده، بايد پيامبراكرم صلي الله عليه و آله به كافران بگويد:
(يا أيُّهَا الْكافِرُونَ)؛نه:(قُلْ يا أيُّهَا الْكافِرُونَ).
خدا به پيامبر صلي الله عليه و آله ميگويد:
(قُل هُوَ اللهُ اَحَد)؛بگو: الله او معبود بيهمتاست.
پيامبر صلي الله عليه و آله هم بايد بگويد:
(هُوَ اللهُ اَحَد)؛نه:(قُل هُوَ اللهُ اَحَد).
اين نشان ميدهد كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله آن چنان در ابلاغ پيام و وحي خدا به بندگان خدا رعايت امانت كرده است كه حتّي كلمهي (قل) را در متن پيام حفظ كرده و آنچه را كه از فرشتهي وحي شنيده است عيناً همان را براي مردم بازگو كرده است. خدا به او فرموده بگو، او هم گفته است بگو.
در پس آينه طوطي صفتـم داشتهاند
آنچه استـاد ازل گـفت بگو ميگويم
خدا به او گفته:(قُلْ أعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ)؛( سورهي فلق،آيهي1.)خدا به او گفته: (قُلْ أعُوذُ بِرَبِّ الْنّاس)؛( ـ سورهي ناس،آيهي1.)اين «قل»ها كه در قرآن هست روشنگر اين حقيقت است كه پيامبراكرم صلي الله عليه و آله كمترين دخالتي در ابلاغ وحي نداشته است. تمام قرآن، كلام خداست و رسول خدا صلي الله عليه و آله نه كلمهاي از آن كم كرده و نه كلمهاي بر آن افزوده است. پس اعتقاد ما دربارهي رسول خدا صلي الله عليه و آله اين است كه هم داراي نوعي ارتباط غيبي با عالم ربّ است و به طور مستقيم از آن عالم ميگيرد و هم داراي صفت عصمت است و مصون از هرگونه خطا و اشتباه كه هم در گرفتن وحي از خدا معصوم است و هم در رساندن آن به بندگان خدا. و لذا با كمال اطمينان قلبي و آرامش خاطر، تسليم امر و نهي او ميباشيم و سعادت دنيا و آخرت خود را در همين اطاعت مطلقهي از او ميدانيم.
ما شيعهي اماميّه معتقديم كه پس از رحلت پيامبراكرم صلي الله عليه و آله وجود انسان كاملي لازم است كه تداومبخش كار پيامبراكرم صلي الله عليه و آله باشد و كار آن حضرت، طبق دستور خدا، تبيين قرآن بوده كه فرموده است:
(...وَ أنْزَلْنا إلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إلَيْهِمْ...).( سورهي نحل،آيهي44.)
...ما، قرآن را به تو نازل كرديم به اين منظور كه تو آن را براي مردم بيان كني...
و وظيفهي مردم را هم، اطاعت مطلق از رسول گرامياش مقرّر كرده و فرموده است:
(...ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا...).( سورهي حشر،آيهي7.)
...آنچه را كه رسول دستور داده بگيريد و عمل كنيد و از آنچه كه نهي كرده، خودداري نماييد...
و چون رسول مكرّم صلي الله عليه و آله براي هميشه در ميان مردم نخواهد ماند و به حكم:
(إنَّكَ مَيتٌ وَ إنَّهُمْ مَيِّتُونَ).( سورهي زمر،آيهي30.)
به يقين تو ميميري و آنها هم ميميرند.
از دنيا خواهد رفت. ولي قرآن براي هميشه در ميان مردم باقي خواهد ماند و لذا براي هميشه و در هر زمان انسان كاملي همانند رسول الله الاعظم صلي الله عليه و آله بايد در ميان مردم و كنار قرآن باشد تا هم مُبيّن قرآن باشد و هم مُطاعِ مطلق مردم گردد و آن انسان كامل نيز ـ كه از او تعبير به امام ميكنيم ـ بايد واجد همان دو شرطي باشد كه دربارهي نبيّ اكرم لازم ميدانيم و آن دو شرط، يكي ارتباط غيبي با عالم ربوبي و ديگري عصمت از هرگونه خطا و اشتباه در رفتار و گفتار است و همين اعتقاد به امامت به اين معنا امتياز خاصّ ما شيعهي اماميّه از ديگر مذاهب منسوب به اسلام است.
آنها(اهل تسنّن) ميگويند امّت اسلامي پس از رحلت پيامبراكرم صلي الله عليه و آله احتياجي به امام به اين معنا كه شيعه ميگويد ندارد و به تبعيّت از سرگروهشان عمربن خطّاب ميگويند: (حَسبُنا كِتابُ الله)؛تنها كتاب خدا [قرآن] براي ما كافي است و نيازي به مبيّن معصوم ندارد؛ در حالي كه خود فرستندهي قرآن خداوند حكيم خطاب به رسول معصومش صلي الله عليه و آله فرموده است:
(...وَ أنْزَلْنا إلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إلَيْهِمْ...). (سورهي نحل،آيهي44.)
ما قرآن را به تو نازل كرديم كه شخص تو مبيّن آن باشي و حقايق آسماني آن را براي مردم بيان كني و رسول معصوم هم با حديث متواتر ثقلين فرموده است:
(اِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي اَهْلَ بَيْتي ما اِنْ تَمْسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلوُّا اَبَداً لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوضِ).( المراجعات،صفحهي19.)
من دو چيز گرانقدر از خود در ميان شما[امّت اسلامي] باقي ميگذارم؛اگر به اين دو متمسّك شويد، هيچگاه گمراه نميگرديد! آن دو، كتاب خدا[قرآن] و عترت و اهل بيت من هستند كه هرگز از يكديگر[در امر هدايت] جدا نميشوند، تا روز قيامت و كنار حوض بر من وارد گردند.
بنابراين جملهاي كه عمربن خطّاب گفته:«حَسبُنا كِتاب الله»، و گروه اهل تسنّن دنبال آن را گرفتهاند، هم مخالف با گفتار خدا و فرستندهي قرآن است و هم مخالف با گفتار رسول خدا آورندهي قرآن است و هم مخالف عقل سليم كه ميگويد مجملات آيات قرآن، احتياج به مبيّن دارد آن هم مبيّن معصوم از اشتباه و خطا، وگرنه بسياري از مقاصد عاليهي قرآن براي ما قابل درك و فهم نميباشد.
از باب مثال خدا فرموده است:
(اَقيمُوا الصَّلاة...)؛( سورهي بقره،آيهي43.) نماز را به پا داريد...
نماز چيست و كيفيّت به پا داشتنش چگونه است؟ اجزاء و شرايطش كدام است و اوقات انجامش چه زماني است؟ هيچيك از اين جزئيّات در ظاهر قرآن نيامده است و فرموده:
(...كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ...).( همان،آيهي183.)
...روزه بر شما واجب شده است...
مقصود از «روزه» چيست و شرايط آن كدام و مبطلاتش كدام است؟ در قرآن نيامده و همچنين:
(...وَ آتُوا الزَّكاة...)؛( همان،آيهي43.)...زكات بدهيد...
زكات يعني چه و به چه چيز تعلّق ميگيرد، به چه حدّ نصابي تعلّق ميگيرد؟ در قرآن نيامده و فرموده است:
(...وَ لِلهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ...).( سورهي آل عمران،آيهي97.)
...و حقّ خدا بر مردم [انجام] حجّ بيت است...
امّا مقصود از «حجّ» چيست و مناسك آن كدام است؟ از لحظهاي كه شخص حاجي وارد ميقات ميشود و جامهي احرام ميپوشد، تا روز دوازدهم ذيحجّه كه فارغ از اعمال ميگردد، صدها مسائل مربوط به حال احرام و طواف و سعي و وقوف در عرفات و مشعر، مناسك مِني و مكّه بايد مورد توجّه قرار گرفته و انجام پذيرد كه هيچ كدام از اينها مشروحاً در ظاهر قرآن نيامده و بديهي است كه نياز به بيان از جانب حجّت معصوم دارد و ما شيعهي جعفري، بحمدالله آن بيان را از طريق عترت و اهل بيت رسول عليهمالسلام كه به حكم حديث ثقلين، عديلِ قرآن ميباشند به دست آوردهايم و با كمال طمأنينهي قلبي و آرامش خاطر، اعمال عبادي از نماز و روزه و حجّ و زكات را انجام ميدهيم. امّا ديگران براي بيان مجملات اين سنخ از آيات قرآن سراغ ابوحنيفه و احمدبن حنبل و مالك بن انس و امثال اينها ميروند!!ما ميپرسيم آخر اينها چه كارهاند كه مبيّن كتاب خدا باشند و احكام آسماني آن را براي مردم بيان كنند؟!
مطلبي كه تذكّر آن لازم مينمايد اين است كه رسول خدا و امام منصوب از جانب خدا، هر دو، نوعي ارتباط غيبي با عالم ربوبيّت دارند امّا آنچه كه توجّه به آن لازم است اين است كه آنچه رسول صلي الله عليه و آله از عالم بالا ميگيرد، تحت عنوان وحي تشريعي است كه مأمور ميشود احكام و شرايع دين را به عالم انسان ابلاغ نمايد و مؤسّسِ اساس دين و بالا برندهي ساختمان شريعت باشد، ولي آنچه امام، از عالم بالا ميگيرد ديگر وحي به عنوان تشريع نيست،زيرا رسول اكرم صلي الله عليه و آله خاتم النّبيين است و شريعتش نيز خاتم الشّرايع است و تا روز قيامت شريعت ديگري نخواهد آمد:
(إنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللهِ الْإسْلامُ...).( سورهي آل عمران،آيهي19.)
دين در نزد خدا منحصراً اسلام است...
(وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ...).( همان،آيهي85 .)
هر كس دين ديگري غير اسلام براي خويش اتّخاذ كند، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد...
بنابراين، آنچه از عالم بالا به قلب مبارك امام عليهالسلام نازل ميشود، الهاماتي است مربوط به تبيين قرآن و تشريح احكام شريعت نه تجديد شريعت و اگر از آن الهامات تعبير به وحي تبييني كنيم، تعبير صحيحي كردهايم؛ زيرا كلمهي وحي، معاني متعدّد دارد و منحصر به وحي تشريعي نيست. در قرآن كريم، از غريزهي خانهسازي و عسلسازي زنبور عسل، تعبير به وحي شده كه:
(وَ أوْحَي رَبُّكَ إلَي النَّحْلِ أنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً...).( سورهي نحل،آيهي68.)
خداي تو به زنبور عسل وحي كرد كه از كوهها اتّخاذ خانه براي خود كن...
و از الهام به مادر موسي عليهاالسلام نيز تعبير به وحي شده و فرموده است:
(وَ أوْحَيْنا إلي اُمِّ مُوسي أنْ أرْضِعِيهِ فَإذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَألْقِيهِ فِي الْيَمِّ...).( سورهي قصص،آيهي7.)
به مادر موسي وحي كرديم كه او را شير بده و اگر بر او ترسيدي، او را در ميان دريا بيفكن...
و همچنين از القائات پنهان شياطين تعبير به «وحي» شده:
(...وَ إنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إلي أوْلِيائِهِمْ...).( سورهي انعام،آيهي121.)
...همانا شياطين به دوستدارانشان وحي ميكنند...
پس آنچه كه بر قلب مبارك پيغمبراكرم صلي الله عليه و آله از جانب خدا نازل ميشود وحي تشريعي و آنچه كه بر قلب مبارك امام عليهالسلام از جانب خدا نازل ميشود وحي تبييني است. پيامبر و امام، هر دو ارتباط غيبي با عالم بالا دارند. امّا با اين تفاوت كه پيامبراكرم صلي الله عليه و آله مستقيماً اخذ وحي از عالم ربّ ـ عزّوعلا ـ ميكند(البتّه جناب جبرئيل عليهالسلام عنوان خدمت دارد نه حيث وساطت ـ دقّت شود) ولي امام عليهالسلام با وساطت حقيقت علياي محمّديه و مرتبهي عظماي خاتميّت رسول الله اعظم صلي الله عليه و آله مهبط الهامات الهيّه و محلّ نزول وحي خداوند ـ عزّوجل ـ قرار ميگيرد؛ چنان كه امام اميرالمؤمنين علي عليهالسلام خودش فرموده است:
(وَ لَقَدْ كُنْتُ أتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أثَرَ اُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أخْلاقِهِ عَلَماً وَ يَأمُرُنِي بِالِاقْتِدَاءِ بِهِ).( نهجالبلاغهي فيض،خطبهي192.)
من پيوسته از پي او[رسول اكرم صلي الله عليه و آله ]ميرفتم مانند رفتن بچّهي شيرخوار از پي مادرش[شب و روز، در خلوت و جَلْوت با او بودم و هرگز از او جدا نميشدم، از كمالات او تغذيه ميشدم، آنگونه كه بچّه از شير مادرش تغذيه ميشود] در هر روزي او از مكارم اخلاق خود پرچم و نشانهاي ميافراشت[آشكار ميساخت] و به من دستور ميداد از او پيروي كنم.
و نيز امام اميرالمؤمنين علي عليهالسلام فرمود: رسول اكرم صلي الله عليه و آله در آخرين ساعات عمر شريفش كه در بستر بيماري افتاده بود، مرا در آغوش كشيد و هزار باب علم به من آموخت كه از هر باب آن، هزار باب ديگر بر من گشوده شد. البتّه بديهي است كه اين تعليم از سنخ تعليمات استاد و شاگرد عادي نبوده است، زيرا ممكن نيست در ظرف يك ساعت و دو ساعت، هزاران باب علم از استادي به شاگردي آن هم در بستر بيماري القاء گردد. حال اين تعليم و تعلّم به چه كيفيّت بوده است، از حيطهي درك ما بيرون است، همانگونه كه كيفيّت اخذ وحي رسول خدا صلي الله عليه و آله از جانب خدا از حيطهي درك و فهم ما بيرون است. در روايتي آمده كه يكي از عالمان يهود، نزد امام اميرالمؤمنين عليهالسلام آمد و پس از سؤال و جوابهايي، به حضرت ميگويد: معلوم ميشود تو پيامبر اين امّتي؟ امام عليهالسلام فرمود:
(وَيْلَكَ اَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبيدِ مُحَمَّدٍ). (توحيد صدوق، صفحهي174.)
واي بر تو، چنين حرفي نزن، من بندهاي از بندگان محمّدم.
مقصود اين كه امام از طريق نبوّت ختميّه ارتباط با عالم ربوبيّت پيدا ميكند و واجد كمالات خاصّ به خودش ميگردد، منتهي كيفيّت اين ارتباط بر ما مجهول است و ما تواناي بر درك و فهم آن نميباشيم.
امامان عليهمالسلام اگرچه داراي منصب نبوّت نيستند، چون طومار نبوّت، پس از بعثت حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله پيچيده شده و بعد از آن حضرت، ديگر نبوّتي در كار نخواهد بود. ولي آن بزرگواران داراي منصب وصايت از جانب حضرت خاتمالنّبيين صلي الله عليه و آله ميباشند و مقام و مرتبت حضرت خاتمالانبياء صلي الله عليه و آله آنچنان ارفع و اعلاست كه منصب وصايت از آن حضرت، اشرف از منصب نبوّت ساير انبياء و رسولان است و لذا امامان ما، افضل از همهي انبياء و رسل عليهمالسلام منهاي حضرت خاتم صلي الله عليه و آله ميباشند.صلوات الله عليهم اجمعين
مطلب ديگري كه بايد مورد بحث و توجّه قرار گيرد، شئون متعدّد امام در نظام تشريع است. اينجا ما فعلاً بحثي راجع به شأن و موقعيّت امام در نظام تكوين نداريم كه به اذن خدا قدرت بر ايجاد و اعدام و تصرّف همهگونه در همه جاي عالم دارد و ما از آن تعبير به ولايت تكويني ميكنيم. اين بحث ما راجع به مقام و منصبهايي است كه امام در جهات گوناگون ديني از جانب خدا به عهده دارد.
1ـ حكومت
از جملهي آنها منصب حكومت و زمامداري در جامعهي بشري است كه قانون عدل الهي را در عالم انسان به مرحلهي اجرا درآورد و جلوي هرج و مرج و طغيان طاغيان و مستكبران را بگيرد و هر حقّي را به ذي حقّش برساند. دين را كه سرمايهي حيات ابدي انسان است در عالم زنده و پابرجا نگه دارد.
2ـ مرجعيّت
منصب دوّم، منصب مرجعيّت در احكام ديني و تبيين و تشريح قوانين آسماني و تعليم علوم قرآني است كه جز امام معصوم و يا نايب منصوب از قِبَل او از عهدهي كسي برنميآيد.
3ـ هدايت باطني
منصب سوّم كه بزرگترين و نافعترين مناصب امام نسبت به عالم انسان است منصب هدايت باطني آن وجود اقدس و اعلا و ارفع است كه آدمي را در مرحلهي باطن اعمال عبادي حركت ميدهد و روح و جان او را به سوي عالم قرب خدا بالا ميبرد.
خود انسان داراي دو نوع حيات ميباشد، يكي حيات ظاهري و ديگري حيات باطني. حيات ظاهرياش همين است كه بر اثر آن نفس ميكشد و راه ميرود و ميخورد و ميخوابد؛ اين حيات را همه حتّي حيوانات هم دارند. عامل تأمين آن موادّ غذايي است كه در بدن تبديل به خون ميشود و حيات حيواني را تأمين ميكند.
امّا حيات باطنياش عبارت از توجّه قلبي او به خداست كه حيات انسان همان است و عامل تأمين آن، اعمالي است كه تحت عنوان عبادت از نماز و روزه و حجّ و انفاق مال و... انجام ميشود. آنگاه اين اعمال عبادي هم مانند خود انسان داراي صورت ظاهري و باطني است؛ صورت ظاهرياش همين افعالي است كه ما مسلمانان انجام ميدهيم امّا صورت باطنياش عبارت از نيّتي است كه در قلب بهوجود ميآيد و انگيزه براي انجام آن افعال ميگردد. حال اگر آن نيّت صرفاً امتثال امر خدا و تقرّب به خدا باشد، در اين صورت آن اعمال عنوان عبادت به خود ميگيرد و حيات باطني پيدا ميكند و زنده ميشود كه خداوند عليم حكيم فرموده است:
(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أوْ اُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أجْرَهُمْ بِأحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).( سورهي نحل،آيهي97.)
هر كس اعمّ از مرد و زن عمل صالح توأم با ايمان انجام دهد، به طور حتم ما به او حيات طيّبه و زندگي پاكيزه ميبخشيم و آنها را به بهترين اعمالي كه انجام دادهاند پاداش ميدهيم.
مفاد آيهي كريمه اين است كه عامل پيدايش حيات طيّبه، اعمال صالحهاي است كه از ايمان و توجّه قلب به خدا نشأت گرفته باشد. در آيهي ديگر ميفرمايد:
(يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ...).( سورهي انفال،آيهي24.)
اي كساني كه ايمان[به خدا و روز جزا]آوردهايد، خدا و رسول را اجابت كنيد، وقتي شما را دعوت به چيزي ميكنند كه به شما حيات ميبخشد و زندهتان ميسازد...
اين آيه هم نشان ميدهد كه عامل پيدايش حيات در عالم انسان، عمل به برنامههاي ديني است كه خدا به وسيلهي رسول، آنها را به آدميان ابلاغ كرده، ولي به شرط ايمان كه همان توجّه قلبي به خداست. چون آيه با جملهي(يا ايّها الّذين آمنوا) اهل ايمان را مخاطب قرار داده و آنها را به انجام اعمال عبادي فرا خوانده است و اعمالي را كه نشأت گرفته از ايمان و توجّه قلبي به خدا باشد حياتبخش انسان نشان داده است.
حال آن حقيقتي كه توجّه به آن دقيقاً لازم است، اين است كه بر حسب مستفاد از روايات فراوان مأثور از رسول خدا صلي الله عليه و آله و ائمّهي هدي عليهمالسلام كه بسياري از آنها ذيل آيات شريفهي قرآن آمده است، ايمان به معناي واقعي وقتي تحقّق مييابد كه بر اساس اعتقاد به ولايت و امامت امام اميرالمؤمنين عليّ بن ابيطالب عليهالسلام و يازده فرزند معصومش عليهمالسلام مبتني شده باشد و بدون اين اعتقاد، اصلاً ايمان و دنبال آن عمل صالحي تحقّق نخواهد يافت.
اعمالي كه ما به عنوان عبادت انجام ميدهيم از نماز و روزه و حجّ و... صورت ظاهري است كه اثري از آن در باطن و روح و قلب ما پديد ميآيد و آن، حال توجّه به خداست و اين اثر بايد در معرض تابش خورشيد ولايت قرار گيرد تا رشد كرده به سر حدّ كمالش كه تقرّب به خداست نائل گردد؛ آنگونه كه اگر فرضاً بذري صالح در زميني صالح به خاك افشانده شود تا آفتاب بر آن نتابد و باران بر آن نبارد، در دل خاك ميپوسد و به ثمر نميرسد.
همچنين اگر به فرض بذر ايمان به مبدأ و معاد و اعمال عبادي در زمين قلب يك فرد پاكسرشت امين صادق خدمتگزار به مردم افشانده شود، ولي او تن زير بار ولايت نداده باشد و شعاع خورشيد ولايت بر زمين قلب او نتابد و باران از ابر امامت بر مزرع جان او نبارد، آن بذر ايمان و عمل عبادي در آن زمين قلب خشك شورهزار ميپوسد و به ثمر كه تقرّب به خدا و نيل به حيات جاودانه است نميرسد.
پس شأن مهمّ امام علاوه بر تصدّي امر حكومت و زمامداري امّت و بر عهده گرفتن مرجعيّت در احكام دين و شريعت، شأن مهمّش سير و حركت دادن انسان است در باطن اعمال عبادي و رساندن او به عالم قرب خدا كه هدف اصلي از خلقت عالم و آدم است.
اينك به اين حديث پرمحتوا از حضرت امام محمّدباقر عليهالسلام توجّه فرماييد ذيل اين آيهي شريفه:
(فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أنْزَلْنا...).( سورهي تغابن،آيهي8 .)
پس ايمان بياوريد به خدا و رسولش و نوري كه آن را نازل كرديم...
مقصود از نوري كه خدا آن را نازل كرده است چيست؟ اگر ما خودمان ميخواستيم آيه را تفسير كنيم، ميگفتيم مقصود از نورِ نازل، قرآن است چون در آيات ديگر از قرآن تعبير به «نور» شده است ولي در تفسير اين آيه حضرت امام باقرالعلوم عليهالسلام خطاب به راوي فرموده است:
(يا اَباخالِدَ اَلنُّورُ وَ اللهِ الْاَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ اِلَي يَومِ الْقِيامَةِ).( كافي،جلد1،صفحهي194.)
اي اباخالد، به خدا سوگند، آن نور[كه خدا نازل كرده و امر به ايمان به آن فرموده است] نور امامان از آل محمّد است تا روز قيامت[كه براي هميشه در هر زمان امامي از اهل بيت رسول عليهمالسلام بايد در كنار قرآن باشد تا امر هدايت تحقّق يابد].
آنگاه امام عليهالسلام در ادامهي كلام خود فرمود:
(وَ هُمْ وَ اللهِ نُورُ اللهِ الَّذِي اُنْزِلَ).( همان.)
و آنها[امامان] هستند به خدا قسم نور خدا كه نازل شده است.
(وَ هُمْ وَ اللهِ نُورُ اللهِ فِي السَّماواتِ وَ الاَرْضِ).
و آنها هستند به خدا قسم نور خدا در آسمانها و در زمين.
(وَ اللهِ يا اَباخالِد لَنُورُ الاِمامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤمِنينِ اَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضيئَةِ بِالنَّهارِ).
به خدا سوگند اي اباخالد، به يقين نور امام در دلهاي مؤمنان، درخشانتر از خورشيد فروزان در روز است.
(وَ هُمْ وَ اللهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤمِنينَ).
و آنها به خدا قسم دلهاي مؤمنان را روشن ميسازند.
(وَ يَحْجُبُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ).
و خداوند عزّوجلّ از كساني كه بخواهد نور آنها[امامان] را مستور و محجوب ميسازد و قهراً دلهاي آنان تاريك ميگردد.
(وَ اللهِ يا اَباخالِدٍ لا يُحِبُّنا عَبْدٌ وَ يَتَوَلاّنَا حَتّي يُطَهِّرَ اللهُ قَلْبَهُ وَ لا يُطَهِّرُ اللهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتّي يُسَلِّمَ لَنا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنا فَاِذا كانَ سِلْماً لَنا سَلَّمَهُ اللهُ مِنْ شَديدِالْحِسابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيامَةِ الاَكْبَرُ).( كافي،جلد1،صفحهي194.)
به خدا سوگند اي اباخالد، تا خداوند دل بندهاي را از آلودگيها پاك نكند، او دوستدار ما نخواهد شد و تن به ولايت ما نخواهد داد.
قلب پاك گشتهي از آلودگيهاست كه ميتواند دوستدار خاندان عصمت و پذيراي ولايتشان باشد، حال علامت پاك گشتن دل از آلودگيها كدام است؟ فرمود:
(لا يُطَهِّرُ اللهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتّي يُسَلِّمُ لَنا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنا). (همان.)
قلب هيچ بندهاي از آلودگيها پاك نميگردد مگر اين كه تسليم در مقابل ما [اهل بيت رسول عليهمالسلام ] باشد و مطلقاً فرمانبردار ما باشد.
در اين صورت است كه خداوند، او را از حساب شديد و ترس بزرگ روز جزا در امان نگه ميدارد. آري نشانهي پاكي و طهارت دل، تسليم بودن در مقابل فرمان خدا و اولياي خداست كه فرموده است:
(إنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللهِ الْإسْلامُ...).( سورهي آل عمران،آيهي19.)
دين به معناي واقعي در نزد خدا، تسليم بودن است و دستورات خدا را بدون هرگونه چون و چرا پذيرفتن و به كار بستن كه حكم عقل سليم نيز همين است، زيرا ما وقتي پذيرفتيم كه پيامبر مبعوث از جانب خدا معصوم است و همچنين امام منصوب از جانب خدا نيز معصوم است؛ در اين صورت به حكم عقل، موظّف خواهيم بود كه در مقابل هرگونه امر و دستور پيامبر و امام تسليم باشيم و حقّ هيچگونه اظهار نظر مخالف با امر پيامبر صلي الله عليه و آله و امام معصوم عليهالسلام را نداشته باشيم.
يكي از اصحاب امام صادق عليهالسلام به نام اِبن ابي يعفور در مقام اظهار ايمان كامل خدمت امام عرض كرد: اي آقا و مولاي من، اگر شما اين انار را از شاخهي اين درخت بچينيد و آن را دو نيمه كنيد و به من بفرماييد اين نيمهاش حلال و نيمهي ديگرش حرام است، من نميگويم چرا يك انار از يك شاخهي درخت نصفش حلال و نصفش حرام است! چون شما را معصوم از هرگونه اشتباه و خطا ميدانم. ميپذيرم و طبق گفتارتان عمل ميكنم.
اين معناي اسلام و تسليم محض است و معناي عرفان به حقّ امام است كه در زيارتشان فرمودهاند مثلاً كسي كه امام ابوالحسن الرّضا عليهالسلام را زيارت كند عارفاً بحقّه يعني معرفت به حقّ او داشته باشد، ثوابش از ثواب هفتاد حجّ بيشتر است؛ معرفت به حقّ امام داشتن، يعني او را مفترضالطّاعه دانستن و امر و نهي او را بدون چون و چرا اطاعت نمودن.
حضرت امام باقر عليهالسلام فرمود: آن نور نازل شده از جانب خدا نور امام است و تابش نور امام بر قلب هر انساني، مشروط به طهارت آن قلب است و طهارت قلب هم، مشروط به تسليم بودن انسان در مقابل امام است.
اين همان حقيقتي است كه امام ابوالحسن الرّضا عليهالسلام به هنگام سفر از حجاز به خراسان در شهر نيشابور القاء فرموده است.
اينك ما از خداي منّان ميخواهيم به ما توفيق تسليم محض بودن در مقابل اوامر و نواهي امامان عليهمالسلام عنايت فرمايد تا شرط طهارتِ دل محقّق گشته و زمينه براي تابش نور امام به فضاي قلب آماده شود.
اين جمله از حضرت امام ابوالحسن الرّضا عليهالسلام مشهور است كه وقتي در مسيرشان به خراسان، به نيشابور رسيدند حديث معروف توحيد را القاء فرموده و در قسمت پاياني آن به نحو جالبي تذكّر دادند كه:
(بِشُرُوطِها وَ أنَا مِنْ شُرُوطِها).
يعني، اين عقيدهي توحيدي كه تنها ملاك نجات انسان است شرطهايي دارد و من از آن شرطها هستم. مقصود اين كه مسألهي ولايت و امامت، شرط تحقّق توحيد است. اين سخن در آن مجمع عظيمي القاء شد كه اجمالاً ميدانيم به چه كيفيّت تشكيل شد.
مأمون، خليفهي عبّاسي، امام عليهالسلام را در ظاهر به صورت دعوت و در باطن به گونهي اكراه و اجبار از مدينه حركت داد و به طوس آورد. او منظورش اين بود كه با بودن امام عليهالسلام در دستگاه خلافت، حكومت خويش را در ميان مردم مشروع جلوه دهد كه: اگر حكومت من شرعي نبود امام رضا عليهالسلام در دستگاه خلافت دخالت نميكرد و ناظر بر كار ما نميشد. هر چند امام عليهالسلام با رفتار و گفتارش چنان كرد كه تير او به سنگ خورد و به هدف شيطانياش نرسيد!
به هر حال، امام عليهالسلام را با تجليل و تكريم آوردند تا به نيشابور رسيدند، مردم باخبر شدند و با شور و غوغايي عجيب به استقبال امام عليهالسلام شتافتند. نيشابور آن روز يكي از شهرهاي پرجمعيّت خراسان بود. امام عليهالسلام در حالي كه ميان كجاوهاي بر روي استري نشسته بودند وقتي به وسط شهر رسيدند، دو نفر از بزرگانِ علماي شهر به نام «اَبُوذَرْعِهي رازي» و «محمّد بْن اَسْلَم طوسي» به نمايندگي از طرف علما و ساير طبقات مردم، خدمت امام عليهالسلام شرفياب شده و گفتند: مردم ميخواهند جمال شما را زيارت كنند و صدا و كلام شما را بشنوند.
امام عليهالسلام مركب را متوقّف كردند و پردهي كجاوه را كنار زدند. وقتي طلعت مباركشان مقابل ديدگان پراشتياق مردم ظاهر شد، شور و غوغاي عجيبي به وجود آمد. جمعي از شدّت شوق و شَعَف گريه ميكردند و برخي جامه بر تن ميدريدند. آنهايي كه نزديكتر بودند به خاك ميافتادند و دست و پا و ركاب ميبوسيدند. به قول شاعر:
گرش ببيني و دست از ترنج بشناسي
روا بـود كـه مـلامت كـنـي زليـخا را
بعد از اينكه علما و بزرگان با نداهاي پي در پي، مردم را وادار به سكوت كردند، امام عليهالسلام چند جملهي بسيار كوتاه فرمودند.
حال اگر در آن مجمع بزرگ، ما ميخواستيم سخنراني كنيم، دو ساعت حرف ميزديم و آسمان و ريسمان را به هم ميبافتيم و نفعي هم به حال مردم نداشت. امام رضا عليهالسلام فقط چند جمله به قول آقايان اهل منبر، به قيد سه ميم: «مفت» و «مفيد» و «مختصر» سخن گفتند كه شايد ده دقيقه هم وقت نگرفته باشد؛ از طرفي هم بديهي است كه در آن مجمع عظيم بايد سخني بگويند كه تاريخي باشد و در سينهي تاريخ و قلبهاي صاحبدلان بماند و تا روز قيامت برنامهي سعادتبار زندگي را به دست جامعهي بشري بدهد. آن روز كه بلندگو نبود، امام عليهالسلام جملات را كلمه به كلمه ميفرمود و چند نفر از علماء هم با فاصلههاي مختلف در وسط جمعيّت ايستاده بودند و كلمات را از امام عليهالسلام ميگرفتند و به يكديگر منتقل ميكردند تا به اقصي نقاط جمعيّت برسد. نقل شده كه بيست و چهار هزار قلمدان براي نوشتن كلام امام عليهالسلام آماده شدند.
نخست امام عليهالسلام ، سند حديث را بيان فرمودند. جالب اينكه در سند اين حديث، اَحَدي جز معصوم دخالت ندارد. احاديث ديگر را افراد عادي موثّق نقل ميكنند تا به امام ميرسد، امّا اينجا راويان حديث تماماً معصومين عليهمالسلام هستند و شايد به همين جهت «سلسلة الذّهب» ناميده شده است كه همانند زنجيري است كه متشكّل از حلقههاي طلايي است و ميگويند: بعضي از اُمَرا آن را با آب طلا نوشتهاند و برخي از اهل ايمان آن را بر كفن خود مينويسند. خلاصه، اين سند طلايي اين است كه فرمود:
(سَمِعْتُ أبي، مُوسَي بْنَ جَعْفَرٍ يَقُولُ: سَمِعْتُ أبي، جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ يَقُولُ:...).
همين طور آباءشان را ذكر فرمودند تا رسيدند به:
(سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله يَقُولُ: سَمِعْتُ جَبْرَئِيلَ يَقُولُ: سَمِعْتُ اللهَ عَزَّوَجَلَّ قالَ: لا إلهَ إلاّ اللهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أمِنَ مِنْ عَذابِي).
از پدرم، موسي بن جعفر شنيدم كه ميفرمود: از پدرم، جعفر بن محمّد شنيدم كه ميفرمود: ... شنيدم از رسول خدا كه ميفرمود: از جبرئيل شنيدم كه ميفرمود: شنيدم از خدا كه فرمود: لاإلهإلاّالله قلعهي محكم من است، هر كه در آن داخل شود از عذاب من در امان خواهد بود.
بعد مَركبشان را حركت دادند و چند قدمي كه رفتند دوباره توقّف نمودند و پردهي كجاوه را بالا زدند و جملهي بعد را فرمودند. اين، براي آن بود كه مستمعين جملهي بعدي را با توجّه بيشتري بشنوند و لذا به نقل از مرحوم شيخ صدوق:
(فَلَمّا مَرَّتِ الرّاحِلَةُ نادي).
وقتي مركب حركت كرد [دوباره] صدا زدند:
(بِشُرُوطِها وَ أنَا مِنْ شُرُوطِها).( ثواب الاعمال، صفحهي 21 .)
اينكه گفتم: توحيد و كلمهي «لاإلهإلاّ الله» تنها قلعهي امن و امان خدا و ملاك نجات انسان است، بدانيد كه چند شرط دارد. حالا در برخي از نُسَخ دارد:«بِشَرْطِها وَ شُرُوطِها»؛ و در بعضي فقط: «بِشُروطِها» دارد. اگر نسخهي اوّلي باشد «بِشَرْطِها»، احتمالاً، مقصود اعتقاد به نبوّت است و «بِشُرُوطِها»، دوازده امام عليهمالسلام هستند كه فرمود:«وَ أنَا مِنْ شُرُوطِها»؛ من از آن شرطهاي دوازدهگانه هستم.
حاصل آنكه امام عليهالسلام از اين طريق، خاطرنشان ساخت كه توحيد بدون ولايت و اعتقاد به امامت باطل است، چون به فرمودهي آقايان علما:
(إذَا انْتَفَي الشَّرْطُ اِنْتَفَي الْمَشْرُوطُ).
هر چه كه مشروط به شرطي باشد، اگر شرطش از بين برود، آن مشروط هم از بين رفته است.
مثلاً نماز، مشروط به طهارت است؛ شرط صحّت نماز، داشتن وضو و يا غسل است. اگر وضو يا غسل نباشد، نماز باطل است؛ هر چقدر هم نماز خوبي بخوانيد، با قرائت صحيح و ركوع و سجدههاي طولاني و حضور قلب كامل، ولي بيوضو، باطل است. نشان ميدهد كه توحيد با همهي حقايقي كه دارد توأم با اسرار فلسفي و عرفاني و ... تا مقرون به نور ولايت و امامت نگردد و از آن مسير به دست نيايد، باطل است. نماز بيوضو، باطل؛ توحيد بيامامت و ولايت هم باطل است،تا برسد به ساير معارف از قبيل: نبوّت و معاد و احكام و... همه در صورت انحراف از مسير اعتقاد به امامت، باطل است. لذا ما مسلمانان و بخصوص شيعيان ناچاريم روي اين مطلب خيلي تكيه كنيم.
اين گفتار قاطع خودشان است كه با كمال صراحت به يكي از اصحاب فرمودهاند:
(يَا خَيْثَمَةُ أبْلِغْ مَوالِيَنَا أنَّا لا نُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللهِ شَيْئاً إلاّ بِعَمَلٍ وَ أنَّهُمْ لَنْ يَنَالُوا وِلايَتَنَا إلاّ بِالْوَرَعِ).( كافي،جلد2،صفحهي176.)
اي خيثمه ، دوستداران ما را آگاه گردان و به آنها بفهمان كه ما نميتوانيم چيزي از عذاب خدا را از آنان دور سازيم و آنها را از كيفر خدا برهانيم مگر از طريق عمل به وظايف ديني و هرگز آنها به ولايت ما نائل نخواهند شد مگر از طريق ورع و پرهيز از محرّمات الهي.
ضمن روايت ديگري فرمودند:
(وَ يْحَكُم لا تَغْتَرُّوا وَيْحَكُمْ لا تَغْتَرُّوا).( كافي،جلد2،صفحهي76.)
واي بر شما فريب مخوريد واي بر شما فريب مخوريد كه به دلگرمي ادّعاي تولّي و تبرّي لفظي خود را آلوده به گناهان نموده و سرانجام به آتش قهر خدا بسوزيد نه تنها گفتن اي علي دوستت دارم و در عزايت ميگريم و قبرت را ميبوسم و...تولّي واقعي است و نه تنها گفتن صدهزار لعنت و نفرت بر شمر و سنان و خولي و آل زياد و آل ابيسفيان،تبرّي حقيقي است بلكه تولّي واقعي آن است كه از نظر اخلاقي و عملي خود را به علي و آل علي عليهمالسلام كه منبع تمام نيكيها هستند نزديك گردانيم و تبرّي حقيقي آن است كه از نظر اخلاقي و عملي خود را از آل زياد و آل ابي سفيان كه سرچشمهي تمام زشتيها هستند دور نگه داريم. البتّه اهل بيت رسول عليهمالسلام خاندان كرم و رحمت و رأفتند كه در زيارت جامعه ميخوانيم:
(عَادَتُكُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ).
عادت شما دودمان رسالت احسان و خُلق و خوي شما كرم است.
اندك ارادت مخلصانه از ما ببينند، درهاي لطف و عنايت خود را به روي ما ميگشايند.
از عالم بزرگي نقل شده كه از عراق به مشهد براي زيارت حضرت امام رضا عليهالسلام آمد و اتّفاقاً به محض ورود به مشهد، دانهاي مثل دمل در سر انگشتش پيدا شد. ابتدا اهميّتي به آن نداد.تدريجاً بزرگ و دردناك شد. كساني ازاهل علم كه همراهش بودند او را به بيمارستان بردند. طبيب جرّاح كه نصراني بود ديد و گفت: اين انگشت بايد قطع شود! اگر بماند به بالاتر سرايت ميكند. آن آقا حاضر به قطع انگشت نشد و رفت . درد شدّت پيدا كرد و عاقبت راضي به قطع انگشت شد. طبيب گفت: دير شده و بايد از بند دست بريده شود. آقا حاضر نشد و رفت و فردا كه از شدّت درد ناتوان شده بود راضي به قطع دست شد ولي باز طبيب گفت : دير شده و بايد از كتف بريده شود. آقاي شيخ رضايت نداد؛ امّا شب آنچنان از شدّت درد تاب و توان از دست داد كه راضي به قطع از كتف شد! اورا حركت دادندو براي بريدن دست از كتف به سمت بيمارستان بردند؛ در بين راه به همراهانش گفت: من از آن روز كه به مشهد آمدهام، حال زيارت خوشي نداشتهام! ميترسم در بيمارستان بميرم . پس براي آخرين بار مرا به حرم ببريد تا حدّاقل با امام وداع كنم. او را به داخل حرم بردند. در گوشهاي نشست و بنا كرد با امام راز دل گفتن و عرض نياز كردن؛ كه آقا من از عراق براي زيارت شما آمدهام. ما هميشه در موقع عرض ادب به آستان شما گفتهايم: «عادَتُكُم الْاِحسانْ وَ سَحبيَّتُكُمُ الْكَرَم»، حال آيا شما ميپسنديد كه من با دست بيايم و بي دست از خانهي شما برگردم؟! آنقدر ناله و زاري كرد و گريست تا حال غش به او دست داد و بي هوش شد. در همان حال احساس كرد دستي روي شانهاش آمد و از كتف تا سر انگشتانش كشيده شد! دفعتاً به حال آمد و ديد هيچ دردي ندارد! همراهان آمدند كه او را ببرند . اظهاري به آنها نكرد و نگفت كه حالم خوب است. او را به بيمارستان بردند . طبيب جرّاح كه نصراني بود آمد ديد؛ دستش كاملاً خوب است و زخمي در آن نيست. فكر كرد دست ديگرش بوده است. آن را هم ديد. در آن نيز اثري از زخم مشاهده نكرد؛ با حال تعجّب و حيرت نگاهي بهصورت آقا كرد و گفت : جناب شيخ مگر شما مسيح را ملاقات كردهايد؟ گفت : بالاتر از مسيح را ملاقات كردهام!بعد قصّهاش را نقل كرد.
اين قصّه را در يكي از تأليفات مرحوم آيت الله دستغيب(رحمة الله عليه) خواندم.ايشان با دو واسطه نقل ميكنند:
مرحوم حاج شيخ ابراهيم صاحبالزّماني(رضي الله عنه) گفته است: من در مشهد روز يازدهم ذيقعده سالروز ولادت امام رضا عليهالسلام قصيدهاي در مدح آن حضرت گفتم و تصميم گرفتم آن را امروز كه روز عيد است ببرم منزل نايبالتّوليه كه صاحب مقام و ثروت است و حتماً مجلس معظمي در منزل خود دارد، بخوانم و بديهي است كه صلهي(پيشكش، هديه.) خوبي خواهد داد. با اين قصد از خانه درآمدم.مسيرم از صحن مطهّر بود وسط صحن كه رسيدم چشمم به قبّهي منوّر امام افتاد تنبّهي(بيداري.) در من پيدا شد و به خود گفتم:اي نادان! سلطان اينجاست.تو كجا ميروي؟!چرا قصيدهات را كه در مدحش گفتهاي پيش خودش نميخواني؟! از تصميمي كه داشتم منصرف شدم و رو به حرم مطهّر رفتم و داخل حرم رو به ضريح مقدّس ايستادم و قصيدهام را خواندم.آنگاه به ضريح چسبيدم و گفتم: مولاي من از لحاظ معيشت در فشارم. اگر صلهاي عنايت فرماييد از لطفتان متشكّر خواهم شد.
ديدم كسي از سمت راست پولي به دستم گذاشت! نگاه كردم ديدم ده تومان است ـ البتّه هشتاد سال پيش ده تومان مبلغ قابل توجّهي بوده است ـ پررويي كردم و گفتم:آقا! اين كم است!ديدم از سمت چپ كسي ده تومان ديگر به دستم گذاشت.گفتم:آقا كم است.بار سوّم و چهارم و پنجم گفتم:آقا كم است. تا بار ششم خجالت كشيدم شصت تومان را در جيبم گذاشتم و ضريح را بوسيدم و از حرم خارج شدم.به كفشداري كه رسيدم، مرحوم حاج شيخ حسنعلي اصفهاني(رحمه الله عليه) را كه از اوتاد و صاحب كرامت بوده است ديدم ميخواهد وارد حرم بشود؛تا مرا ديد خوشحال شد. بغلم كرد و بوسيد و گفت: حاج شيخ زرنگ شدي خوب با امام رضا روي هم ريختي! تو براي آقا شعر ميگويي و آقا به تو صله ميدهدـ روشندلي هم عجب نعمت بزرگي است كه خدا به برخي از بندگانش ميدهد كه فرمودهاند:«اَلْمُؤمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِالله»؛انسان مؤمن ديد ديگري دارد، با نور خدا مينگرد و از وقايع آگاه ميشود. بعد گفت: حالا بگو ببينم از امام چقدر صله گرفتي؟گفتم:شصت تومان.فرمود: حاضري با من معاملهاي بكني؟!آن شصت تومان را به من بده من دو برابر آن را به تو ميدهم.قبول كردم ـ امان از طمع كه چه بر سر آدم ميآوردـ شصت تومان را به ايشان دادم و ايشان هم صدوبيست تومان به من داد و از هم جدا شديم!
پس از چند قدم من پشيمان شدم كه چرا چنين كردم؟! برگشتم و گفتم:آقا! من ميخواهم معامله را فسخ كنم.فرمود: من كه فسخ نميكنم و هيچ آدم عاقلي رضا به فسخ چنين معاملهاي نميدهد.
در حديث توحيد كه امام رضا عليهمالسلام در نيشابور فرمودند، ميبينيد كه محور سخن حِصْن(حصار، قلعه.)است. ايشان نشان ميدهند كه شما بايد در حصار در آييد و دور قلبتان حصار كشيده شود. طوري نباشيد كه هر سخني را بشنويد و هر نوشتهاي را بخوانيد. هم دلهاي شما حصار ميخواهد كه وسوسههاي شياطين در آن راه نيابد، هم جامعهي شما حصار ميخواهد كه افراد شيطانصفت در آن نفوذ نكنند. در اجتماع بيحصار، دزدي و ناامني و انواع مفاسد توليد ميشود. دلِ بيحصار هم چرا گاه و زادگاه شيطان ميشود. در آن دل، شيطان لانه ميكند و تخم ميريزد و افكار زشت و تصميمهاي خطرناك توليد ميكند.
مگر نميبينيم در همين اجتماع ـ به قول خود، مسلمانِ ماـ بيحصاري دلها چه بلوايي بوجود آورده است. هرگونه فكر شيطاني در آنها داخل مي شود و هرگونه تصميم ابليسي در آنها گرفته ميشود و انجام ميپذيرد. دلهاي بيحصار، اجتماعِ بيحصار توليد كرده؛ در نتيجه از جامعهي بشري، سلب آسايش و امنيت شده است.
متفكّران و صلاح انديشان نيز اين مشكل اجتماعي را درك كرده و دنبال حصار ميگردند كه دور اجتماع و دلها بِكِشند و جلو مفاسد را بگيرند. امّا آن حصارهايي كه آنها پيش خود تصوير ميكنند و براي ايجاد آن تلاش مينمايند اشتباه است.
بعضي ميگويند: راهِ جلوگيري از مفاسدِ اجتماعي اجراي قوانين جزايي و كيفري است. اگر قوانين كيفري اعمّ از زندان و تبعيد و شلّاق و اعدام اجرا شود، اجتماع سالم ميشود.
البتّه اين حرف، تا حدّي درست است و راه جلوگيري از مفاسد است، امّا نه همهي مفاسد و نه در همهي شرايط؛ شايد تقريباً 30% جنايات را بشود از طريق اجراي قوانين كيفري كم كرد، امّا 70% آن، اصلاً برمَلا نميشود تا تحت قدرت محاكم جزايي قرار گيرد. جناياتي در گوشه و كنار اجتماع و زواياي خانوادهها انجام ميشود كه روح پليس هم باخبر نميشود.
برخي حُسن تربيت خانوادگي را، راه جلوگيري از مفاسد ميدانند و ميگويند: اگر از كودكي تربيتِ خانوادگي سالم باشد اجتماع هم سالم خواهد بود.
اين حرف هم بسيار صحيح است، امّا باز هم محدود است و تمام نيست. شايد بتوان گفت: 60% جنايات با تربيت خانوادگي برطرف گردد، ولي اميال و شهوات نفساني در وجود آدمي آنچنان تند و قويّ و حادّ است كه به هنگام وقوع در صحنهي بعض گناهان، محكمترين زنجيرها را پاره ميكند و سر به وادي طغيان و عصيان ميگذارد. همين آدمي كه در خانوادهاي اصيل و نجيب پرورش يافته و بسيار مؤدّب و منظّم است و مُبرّي از كارهاي نارواست، اگر ده ميليون ، پنجاه ميليون پول نشانش بدهيد و از او بخواهيد يك امضاي كوچك كند تا كار فاسدي انجام شود، آيا تربيت خانوادگي ميتواند جلوي آن را بگيرد؟! ابدا.
كـرشمهي تو شرابي به عاشقان پيـمود
كه علم، بيخبر افتاد و عقل، بيحس شد
البتّه حالا كه ديگر ميليون رُعْبي ندارد، امروز سخن از ميليارد است. ميگويند: زمان سابق در تهران كوچهي صدتومانيها معروف بود؛ يعني، اگر كسي صد تا ده ريالي داشت خيلي پولدار حساب ميشد. ميگفتند: فلاني خانهاش در كوچهي صدتومانيها است. امروز اگر به گدا صد تومان بدهيد آن را پرت ميكند و پوزخندي هم به آدم ميزند. حاصل آنكه حسن تربيت خانوادگي هم در جلوگيري از جنايت و خيانت چندان مؤثّر نميباشد.
گروه ديگري سراغ وجدان اخلاقي ميروند و ميگويند: اگر نيروي وجدان در وجود انسان تقويت شود و متخلّق به اخلاق حَسَن گردد، در جلوگيري از مفاسد تأثيرِ مسلّم دارد.
عرض ميشود اين سخن نيز درست است و اين همان نيرويي است كه قرآن كريم از آن، تعبير به نفس لوّامه كرده و حتّي به آن، قسم خورده و فرموده است:
( لا اُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ * وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ).( سورهي قيامت، آيات 1 و 2 .)
قسم به روز قيامت و قسم به نفس لوّامه و جانِ ملامتگرِ انسان.
نيرويي كه خدا در وجود آدمي قرار داده و به هنگام ارتكاب گناه، از درون خودش به پرخاشگري برخاسته و به او سركوفت ميزند و توبيخش ميكند و ميگويد: خجالت بكش، شرم كن، تو مسلماني، تو انساني، اينچنين بيپروايي چرا؟!
البتّه اين نيرو خيلي بزرگ و باارزش است. نمونهاي از صحنهي قيامت است ولي در عين حال، ميدان فعّاليتش محدود، و كاربردش اندك است؛ زيرا همين وجدان اخلاقي و نفس لوّامه چنان تحت تأثير نفس امّاره قرار ميگيرد كه براي گناه و جنايت، تفسير حَسَن ميكند و اصلاً آدم جاني را يك فرد مُحِقّ و عدالتخواه جلوه ميدهد. حتّي آيه و حديث ميخواند و گناه مسلّم را با آيه و حديث، مباح بلكه مستحب و واجب ميگرداند!!
بله آدم دزد غارتگرِ با وجدان ـ به قول خودش! ـ ميگويد: اگر من صد تومان پول آن پيرزن بينوايي را كه از شدّت فقر و تنگدستي ، ديگ مورد احتياج خود را گرو گذاشته و صد تومان قرض كرده كه براي بچّهي بيمارش دارو بخرد، از جيبش بزنم، خلاف وجدان است. امّا اگر بانك را بزنم چي؟! آيا اين نيز از نظر او خلاف وجدان است؟! هرگز! او ميگويد: اگر من يك گوسفند از خانهي يك كشاورز بيچاره بدزدم، خلاف وجدان است، امّا اگر هواپيما را از آسمان يك كشور بدزدم چي؟! آيا اين نيز خلاف وجدان است؟ ابداً؛ اين خود، يك قهرماني است! يا ميگويد: اگر من به يك زنِ پاكدامن، تجاوز به عُـنْف كنم، خلاف وجدان است. امّا اگر توافق حاصل شد و با تراضي طرفين، عمل خلاف واقع شد كه خلاف وجدان نيست. پس در اينگونه موارد ميبينيم كه وجدان اخلاقي نميتواند انسان را از ارتكاب گناه بازدارد.
گروه ديگري سراغ علم و دانش و فرهنگ ميروند و ميگويند: اگر علم و تمدّن و فرهنگ ترويج شود و مردم، همه درسخوان و متمدّن و بافرهنگ شوند، ديگر ريشهي گناه و جنايت و خيانت از صفحهي روزگار كَنده ميشود. در اجتماع درسخواندهها و باسوادها، گناه و فساد و جنايت و خيانت چه معنا دارد؟!
امّا آيا اين حرف، صحيح است؟! گويي اينان خبر ندارند كه قسمت عمدهي جنايات زير سرهمين باسوادهاست. بيسوادهاي بيچاره چه ميكنند؟ مثلاً در گذشته يك آدم دزد بيسوادي چماقي بدست ميگرفت و ميرفت سر گردنه و ده نفر را ميزد و سر و دست آنها را ميشكست و اموالشان را ميبرد، امّا حالا ببينيد اين باسوادهاي خيرهسر، روي اين كرهي زمين چه ميكنند و چه آتشها براي سوزاندن بيگناهان ميافروزند؟ بمبهاي آتشزا بر سر مردم ميريزند و مملكتها را دگرگون ميكنند و جمعيّتها را به خاك و خون ميكشند.
امروز ، دنيا از دست اين باسوادها به ستوه آمده است، (چو دزدي با چراغ آيد، گزيدهتر بَرد كالا) دزدها با چراغ علم آمدهاند و در غارتگري غوغا ميكنند.
تـيغ دادن بر كـفِ زنگيِ مَــست
بِهْ كه آرَد علم را ناكس، به دست
در دنياي امروز چراغ علم به دستِ ناكسها و شمشيرِ قدرت، به دست ديوانهها افتاده است.
پس ديديم كه اين حصارهاي پيشنهادي متفكّران، حصارهايي نيستند كه بتوانند دور دل آدم و دور اجتماع كشيده شوند و جلوي مفاسد فردي و اجتماعي را بگيرند؛ نه قوانين كيفري، نه تربيت خانوادگي، نه وجدان اخلاقي و نه علم و فرهنگ و تمدّن!!
لذا حضرت امام رضا عليهالسلام حصار ديگري نشان ميدهد و ميگويد: تنها حصار حافظ دلها و جماعات بشري، حصار توحيد است و ايمان. اگر اين حصار، در دلها پيدا شد همهي افراد، صالح ميشوند و از افراد صالح هم، جامعهي صالح به وجود ميآيد توأم با امن و امانِ مطلق.
(لا إلهَ إلاّ الله حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أمِنَ مِنْ عَذابِي).
اين جمله تا آخرين روز عمر دنيا برنامهي سعادتبخش جامعه بشري است كه آنها را از عذاب دنيا و آخرت در امان نگه ميدارد. اگر حصار ايمان در دل يك جوان كه در كوران غريزهي جنسي قرار گرفته، پيدا شود در خلوتترين جاها جلويش را ميگيرد. آنجا كه نه قانوني جلوگير است و نه علم و دانش، نه فرهنگ و تمدّن، نه وجدان اخلاقي و نه هيچ چيز ديگر؛ فقط نيروي ايمان است و بس كه:( ...وَ غَلَّقَتِ الْأبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ)؛آن زيباترين و قدرتمندترين زن عصر خويش، خانه را خلوت كرد و همهي درها را بست و به يوسف هيجدهساله كه در بحران شهوتِ جنسي بود گفت: هان؛ بيا كه من در اختيار توأم.
حال، در آن پرتگاه عجيب و لغزشگاه غريب، نيروي بازدارنده چيست؟!
( قالَ مَعاذَ اللهِ إنَّهُ رَبِّي ).( سورهي يوسف، آيهي 23 .)
گفت: پناه بر خدا ميبرم كه ربّ من است.
اين حصارِ توحيد و حصار ايمان است كه به دور دل يوسف كشيده و مانعِ ورود غير الله است! نگفت:اين عمل، مخالف قانون و وجدان اخلاقي و حُسن تربيت خانوادگي و علم و تمدّن و فرهنگ است، بلكه گفت: اين مخالف فرمودهي الله است و قلب من، قُرُقگاه الله است.
(اَلْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسْكِنْ في حَرَمِ اللهِ غَيْرَ اللهِ).( جامع الاخبار، صفحهي 185 .)
دل، خانهي مختصّ به خدا است، در خانهي مختصّ به خدا، غير خدا را راه نده.
آن مقنّي كه در ته چاه، چاه ميكَنَد و كسي او را نميبيند، چون ايمان دارد خوب كار ميكند و كار را خراب نميكند! اگر آن طبيب جرّاح در اتاق جرّاحي خلوت ايمان داشته باشد، كار خود را خوب انجام ميدهد! آن سياستمدار در جايگاه سياسي خويش كه با يك امضا ميتواند ميلياردها اختلاس كند و اختلال در نظام مديريّت كشور ايجاد كند، چون خلاف ايمان است، نميكند.
وقتي اين حصار پيدا شد، هم افراد صالحند و هم اجتماع. از اين حصار كه بيرون رفتند، دزد زده ميشوند. شياطين از همه طرف حمله ميكنند و دلها را به هرزگي و اجتماع را به تباهي ميكشند.
اين جملهي نوراني از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:
(لَوْ لا أنَّ الشَّياطِينَ يَحُومُونَ عَلي قُلُوبِ بَنِي آدَمَ لَنَظَرُوا إلي مَلَكُوتِ السَّمآءِ) .( بحارالانوار، جلد70 ، صفحهي 151، المحجّة البيضاء، جلد 2، صفحهي 125.)
اگر اينچنين نبود كه شياطين دور دلهاي آدميان ميچرخند [و آنها را آلوده ميكنند] در انسان اين خصيصه هست كه ميتواند به ملكوت آسمان راه يابد.
آري؛ انسان از نظر فطرت و سرشت پاكش بسيار عظيم و شريف است. ميتواند با خدا آشنا شود؛ امّا شياطين، دور دلش را گرفتهاند و مانع راهش شدهاند. اكثر ما گرفتار اين مشكل هستيم كه شياطين از هر طرف وارد دل ما ميشوند. از گذرگاه چشم ما، گوش ما، دست و پاي ما، زبان ما، دامن و شكم ما وارد ميشوند. اين هفت در ـ كه در وجود ما باز است ـ ممكن است هفت درِ جهنّم بشود.
( وَ إنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أجْمَعِينَ * لَها سَبْعَةُ أبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ ).( سورهي حجر، آيات 43 و 44 .)
جهنّم هفت در دارد. آن هفت درِ جهنّم نيز از وجود ما گشوده ميشود؛ چشم و گوش و زبان و دست و پا و دامن و شكم ما هفت در هستند كه از اين هفت در، به جهنّم ميرويم. اكثر نگاههاي ما جهنّمساز ميشود، شنيدنيها، خوردنيها، گفتنيها، همه جهنّمساز ميشوند. اگر اين هفت در، زير سايهي عقل و ايمان رفت، تبديل به هشت درِ بهشت ميشود. چون بهشت هشت در دارد، چه سعادتمندند آنها كه با توجّه به اين حقايق در اين دنيا زندگي ميكنند و مُراقب درهاي وجود خود هستند.
پس شياطين دور قلب ما ميچرخند و قلب ما، حصار ايمان ندارد. طبعاً اجتماع ما هم، چنين است.
در جملهي ديگري فرموده است:
(لَوْ لا تَمْرِيغُ قُلُوبِكُمْ أوْ تَزَيُّدُكُمْ فِي الْحَدِيثِ لَسَمِعْتُمْ ما أسْمَعُ).( مسند احمد بن حنبل، جلد 5 ، صفحهي 266 .)
اگر آلوده ساختن دلهايتان و زيادتي در گفتارتان نبود، شما هم ميشنيديد آنچه را كه من ميشنوم.
شما هم ميتوانيد آنچه را من ميشنوم، بشنويد و با ملكوت، ارتباط پيدا كنيد، امّا به شرط اينكه قلبتان تمريغ(غلطاندن در خاك.) نشود. ديدهايم، الاغ وقتي خسته ميشود روي خاك و خاكستر ميغلطد؛ يعني، شما با قلب خويش اينچنين ميكنيد، آن را مدام در ميان پليديها، شهوات نفساني و افكار شيطاني ميغلطانيد. زبان خود را هم كه آزاد گذاشته ايد؛ از گفتن هيچ كلامي استنكاف نميورزيد. اين ياوه سرايي زبان و هرزهچرايي قلبتان نميگذارد شما با عالَمِ ملكوت ارتباط پيدا كنيد.
در جملهي ديگري هم ميفرمايد:
(لَوْ لا تَكْثِيرٌ فِي كَلامِكُمْ وَ تَمْرِيجٌ فِي قُلُوبِكُمْ لَرَأيْتُمْ ما أري وَ لَسَمِعْتُمْ ما أسْمَعُ). (تفسير الميزان، جلد 5 ، صفحهي 292 .)
قلبهاي شما مثل چمنزاري شده كه در و ديوار ندارد، از همه طرف حيوانات داخل ميشوند و انواع فَضَلات ميريزند، طبيعي است كه چنين جايي، جاي زندگي نخواهد بود. قلبي هم كه چنين وضعي به خود گرفته و از هر سو، انواع افكار شيطاني به آن هجوم آورده و داخل و خارج ميشوند و آلودگيها به وجود ميآورند، طبيعي است كه ديگر مجالي براي ارتباط با خدا و اولياي خدا در آن نميماند و اگر چنين نبود آنچه را كه من ميبينم شما هم ميديديد و آنچه را كه من ميشنوم شما هم ميشنيديد.
حضرت امام رضا عليهالسلام به ايران آمد و در ايران به شهادت رسيد و بدن مقدّسش هم در اين سرزمين به خاك سپرده شد و پناهگاهي بزرگ براي مردم اين آب و خاك گرديد. امّا ميشود گفت: بزرگترين و پربركتترين اثري كه از آن حضرت در اين كشور باقي ماند، همين حديث پرمحتواي توحيد است كه در شهر نيشابور اعطا فرموده است.
اين حديث نفيس، سند شرف و عزّت و افتخار ما ايرانيان است كه به دنيا اعلام كنيم ما نسخهي شفابخش به عالم انسان را داريم. ما برنامهي كشيدن حصار امن و امان بر گِرد همهي دلها و جوامع بشري را داريم. مردمي سطحينگر خيال ميكنند نشانِ عظمت و جلالت امام رضا عليهالسلام همين گنبد و بارگاه طلا و گلدستههاست، در صورتي كه تنها گلدسته و گنبد طلا، انسانساز نيست. آنچه كه انسانساز است حديث نيشابور است كه ميتواند عالَم انسان را به دامن توحيد افكنده و در حصارِ ايمان قرار دهد و از عذاب دنيا و آخرت برهاند.
آيا جلد و كاغذ و چاپ عالي قرآن، انسانساز است؟! اين همه قرآن با جلد و كاغذ و چاپ اعلا در همه جا هست. كتابخانهها پر از قرآن، خانهها پر از قرآن، امّا انسان كجا است؟! آنچه كه انسان ميسازد، محتواي قرآن و سخن قرآن است كه ميگويد:
(يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ...).( سورهي نساء، آيهي 135 .)
اي ايمانداران؛ اقامهي قسط و عدل كنيد؛ عالم و عادل باشيد [نه اينكه فقط قرآن چاپ كنيد].
چاپ قرآن كه چيزي نيست، حتّي اگر قرآن را حفظ يا تفسير كنيد باز هم كافي نيست.
(إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإحْسانِ ... ) .( سورهي نحل، آيهي 90 .)
(إنَّ اللهَ يَأمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا الْأماناتِ إلي أهْلِها...).( سورهي نساء، آيهي 58 .)
(وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّةٌ يَدْعُونَ إلَي الْخَيْرِ وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ...).( سورهي آلعمران، آيهي 104 .)
اين دستورات آسماني قرآن است كه جامعهي انساني را به وجود ميآورد، نه تكثير نسخههاي خوش چاپ قرآن و نه تنها افزودن بر تعداد قاريان و حافظان و مفسّران قرآن .
گنبد طلايي و گلدستههاي حرم امام رضا عليهالسلام هم به تنهايي آدمساز نيست. اين همه افراد، داخل حرم ميروند، آيا همه آدم بيرون ميآيند؟! چه بسا افرادي بروند و بيرون بيايند و نه تنها نوري نگيرند بلكه بر ظلمت دل نيز بيفزايند:
( وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إلاّ خَساراً).( سورهي اسراء، آيهي 82 .)
همين قرآن كه براي مؤمنان شفا و رحمت است براي ظالمان، خَسارْ اَفزا و زيانبار است.
(رُبَّ تالِ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُهُ).( بحارالانوار، جلد 92، صفحهي184 و المحجّة البيضاء، جلد 2، صفحهي 218.)
چه بسا قرآنخواني كه ملعون [به لسان] قرآن است.
آنان كه با آلودگي به حرامخواري و حرامكاري به حرم ميروند و اَلسَّلامُ عَليكَ يابنَ رسول الله ميگويند، در واقع هتّاكي به امام ميكنند و خشم امام را عليه خود برميانگيزند.
البته هستند كساني كه زير آن قبّهي نوراني و كنار آن ضريح منوّر به سير و سلوك روحاني ميپردازند و به معراج قُربِ الهي ميروند امّا آنها صاحبدلاني هستند كه اوّل، به دامن سخنش افتادهاند و سپس سر به آستان حرمش نهادهاند. اوّل، زير قبّهي كلامش رفتهاند و سپس زير قبّهي طلايش رفتهاند! اوّل، حصارِ ايمان به دور قلب خود كشيده و اهواء نفساني و وساوس شيطاني را از حومهي قلب بيرون ريخته و آنگاه با روحي صاف مقابل امام ايستاده و آماده براي انعكاس جمال امام عليهالسلام در آيينهي قلب خود گشتهاند.
آيينه بـاش و جـمالِ پَري طَلْعَتان طلب
جاروب كن خـانه و آنگاه ميهمان طلب
اين صفاي قلب و طهارتِ جان نيز ارتباطي به سواد و علم و درس و بحث وحتّي زيادي نماز و روزههاي مستحبّي ندارد. چه بسيار بيسوادهاي پاكدل كه مورد عنايت قرار ميگيرند و چه بسيار عالمان و دانشمندان و سخنوران بيتقوا كه مغضوب و مطرودِ درگاه واقع ميشوند.
اين جمله از حضرت امام صادق عليهالسلام است:
(تَجِدُ الرَّجُلَ لا يُخْطِئُ بِلامٍ وَ لا واوٍ خَطِيباً مِصْقَعاً).( كافي،جلد2،صفحهي422.)
چه بسا مردي را ميبيني كه چنان در سخنوري قهّار و زبردست است كه در سخنش يك كلمه از واو و لام اشتباه نميكند.
امّا:
(وَ قَلْبُهُ أشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ).
قلب او از شب تاريك هم تاريكتر است.
و از آن طرف:
(وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لايَسْتَطِيعُ أنْ يُعَبِّرَ عَمّا في قَلْبِهِ بِلِسانِهِ).( كافي،جلد2،صفحهي422.)
مردي را ميبيني كه به قدري زبانش الكن است كه قادر نيست آنچه در دل دارد به زبان بياورد از گفتن حرف عادي اش عاجز است.
امّا در عين حال:
(وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَما يَزْهَرُ الْمِصْباحُ).( همان.)
آن گونه كه چراغ ميدرخشد، قلب او هم ميدرخشد[و نوراني است].
صاحب منتخب التّواريخ، از مرحوم حاج ملاّ غلامحسين ازغدي، معروف به حاج آخوند نقل ميكند كه:
در فاميل ما، زني بود خيلي باايمان و متعهّد به وظايف ديني ولي فقير و تهيدست بود و در عين حال مناعت طبع هم داشت و به كسي اظهار حاجت نميكرد. او هر سال مقيّد بود كه پياده به زيارت امام رضا عليهالسلام برود و پياده برگردد! فاصلهي ازغد تا مشهد هم گفتهاند تقريباً 24 كيلومتر بوده است. وقتي هم برميگشت سوغاتي فراواني براي همهي بچّههاي فاميل ميآورد؛ از قبيل كفش و كلاه و جوراب و نظاير اينها!! ما تعجّب ميكرديم كه اين زن فقير، پياده ميرود و پياده برميگردد. اين همه سوغاتي را از كجا ميآورد؟! حاج آخوند ميگويد: وقتي از او پرسيدم مادر، ما كه ميدانيم تو پول نداري، از كجا اين سوغاتيها را ميخري؟! خيلي ساده گفت: آقا پول ميدهد. گفتم: كدام آقا؟! گفت: آقا امام رضا عليهالسلام . ديدم خيلي بيتكلّف اين حرف را زد، من تعجّب كردم. گفتم: چطور آقا به تو پول ميدهد؟ گفت: من وقتي جلوي ضريح ميروم، آقا را ميبينم داخل ضريح نشسته، سلام ميكنم، آقا از من احوالپرسي ميكند، از تعداد بچّهها ميپرسد. من هم تعداد بچّهها را ميگويم. به من پول ميدهد كه با اين پول سوغاتي بخرم. بعد با تعجّب گفت: مگر شما حرم ميرويد آقا را نميبينيد؟! من در جواب او سكوت كردم كه چه بگويم! اگر بگويم ميبينم، دروغ گفتهام. اگر بگويم نميبينم مايهي شرمندگي من نزد او ميشود كه او ميبيند و من نميبينم. من حرف او باورم نشد، با خود گفتم شايد ميرود و آنجا از زوّار گدايي ميكند. از طرفي هم ميدانستم كه زن راستگويي است، تصميم گرفتم امتحانش كنم.
سال بعد كه وقت زيارتش رسيد، عازم شدم بدون اينكه او باخبر شود، من هم دنبالش بروم. او به سمت مشهد حركت كرد من هم طوري كه او نفهمد دنبالش رفتم و وارد مشهد شديم؛ كاملاً مراقب بودم كه با چه كسي ملاقات ميكند. ديدم بدون اينكه با كسي ملاقات كند، وضو گرفت و بلافاصله رفت و داخل حرم شد، من هم رفتم و ديدم رفت جلوي ضريح ايستاد. ايستادنش طول كشيد. من هم كنار درِ حرم ايستادم ببينم با چه كسي ملاقات ميكند و چه ميكند؟ بعد از مدّتي طولاني كه جلوي ضريح بود برگشت و از حرم بيرون آمد، من هم دنبالش آمدم و در بيرون حرم رفتم جلو و سلام كردم. از ديدن من خيلي خوشحال شد. گفتم: مادر؛ كنار ضريح ايستادنت خيلي طول كشيد. گفت: بله، آقا از من احوالپرسي زياد كرد و حال بچّهها را يكي يكي پرسيد. من هم گفتم كه فلان بچّه مرده و فلان بچّه تازه بدنيا آمده.
گفتم: آقا، ديگر پول نداد؟ گفت: چرا، پول داد با آن سوغاتي بخرم. دستش را باز كرد، ديدم چند قران از پولهاي آن روز در دستش است. فهميدم كه راست ميگويد. گفتم: مادر؛ اين پول را به من بده چند برابرش را به تو ميدهم. گفت: نه؛ نميدهم! ميخواهم با اين پول سوغاتي بخرم. گفتم: به من بده برايت سوغاتي ميخرم .گفت: نه؛ آقا گفته: خودم با همين پول بخرم. (منتخب التّواريخ، صفحهي 633 .)آري:
آيينه بـاش و جـمالِ پَري طَلْعَتان طلب
جاروب كن خانه و آنگاه ميهمان طلب
حساب علم و سواد و قوانين كيفري و تربيت خانوادگي و وجدان اخلاقي و ... اين حرفها نيست؛ اگر حصار ايمان پيدا شد، درست ميشود. امام رضا عليهالسلام در اين حديث، نخست سخن از حصن و حصار به ميان كشيد و فرمود: حصن، فقط حصن توحيد و ايمان است، بعد تذكّر داد كه:
(بِشُرُوطِها وَ أنَا مِنْ شُرُوطِها).
يعني، مراقب باشيد كه فريب نخوريد. توحيد و در حصنِ امان بودن، مشروط به ولايت است و اعتقاد به ولايت و امامتِ امامان از اهل بيت عليهمالسلام شرط توحيد است. همانگونه كه وضو شرطِ نماز است و نمازِ بيوضو باطل است، توحيدِ بيولايت هم باطل و هيچ و پوچ است.
امامت شؤوني دارد:
مرجعيّت ديني يك شأن از شؤون امام است كه بايد همهي احكام دين از امام معصوم منصوب از جانب خدا گرفته شود. احكام دين از غير مسير امام، باطل و بيارزش است. حكومت و زعامت اجتماعي هم شأن ديگر امام است و آن هم شرايطي دارد.
شأن مهمّ ديگرش، هدايت باطني است كه قلبها را تطهير و تنوير ميكند و جانها را بسوي عالَمِ قُربِ خدا حركت ميدهد. امام (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) در پس پردهي غيبت هم كه هست در جان و روح ما تصرّف دارد؛ همانند طبيبي كه مراقب مريضش ميباشد تا اختلال در مزاج او پيدا نشود. امام نيز مراقب حالات دلهاي ماست،گرچه ما خود متوجّه نباشيم.
احمد بن أبي نصر بَزَنطي كه از اصحاب بزرگوار امام رضا عليهالسلام است ميگويد: يك روز ديدم امام عليهالسلام كسي را با مركَبِ سواري شخصي خود فرستاده كه مرا به محضرشان ببرند. از اين لطف و عنايت بسيار خوشحال شده و سوار شدم و رفتم. مورد تكريم حضرتش قرار گرفتم. در محضرشان بودم تا شب شد، شام آوردند، در خدمتشان غذا صرف شد. چون تا منزلم راه قدري دور بود، فرمودند: حالا ديروقت است، همين جا استراحت كن. من هم از خدا خواسته گفتم: مطيعِ امر شما هستم. دستور دادند براي من رختخواب آوردند. هوا، تابستاني و ما هم بالاي پشت بام بوديم، به خاطر استراحت من برخاستند و شب بخير گفتند و از پلّهها پايين رفتند. من كه داخل بستر دراز كشيدم، اين فكر به مغزم رسيد كه: عجب! معلوم ميشود من خيلي بزرگ و قابل احترام بودهام كه امام، مركب سواري خود را دنبالم فرستاده و در خانهاش از من پذيرايي شاياني نموده و با من، هم غذا شده و بستر خواب براي من گسترده و...!!
شيطان همه جا در تعقيب انسان است، اينجا هم ميخواهد با ايجاد حالت عُجْب و خودپسندي نورانيّت دل را لكّهدار سازد.
تا اين فكر به مغزم رسيد، صداي امام به گوشم خورد كه: يا احمد؛ از جا پريدم! گفتم: لبّيك، مولاي من. فرمود: پايين بيا. از پلّهها پايين رفتم،آنگاه به من فرمود: دستت را به من بده. دست مرا گرفت و فشاري داد، بعد فرمود: قصّهاي برايت بگويم؛ وقتي صعصعة بن صوهان كه از اصحاب جدّم اميرالمؤمنين عليهالسلام بود مريض شد، اميرالمؤمنين عليهالسلام به عيادت او رفت و كنار بسترش نشست و اظهار لطف و عنايت فرمود و وقتي خواست برخيزد فرمود: صعصعه؛ نكند فردا، آمدن من به عيادتت را وسيلهي فخر و مباهات در ميان دوستانت قرار داده و آن را به عنوان يك معيار عزّت و شرف، به رخ مردم بكشي كه من آنم كه اميرالمؤمنين عليهالسلام به عيادتم آمده است. نه، من يك وظيفهي ديني داشتم كه انجام دادم. تو اين را به حساب خودت مگذار، بلكه به اعمالت بنگر كه چگونه است؟ آمدنِ من، كنار بستر تو و عيادتِ من از تو، نجاتبخش تو نخواهد بود. به حساب اعمال خودت برس كه در روز جزا به عملت مينگرند.
امام همين قصّه را نقل فرمود و خداحافظي كرد و رفت.( قرب الاسناد، صفحهي 222 .) ديگر به رخ من نكشيد كه تو چه فكري كرده بودي. من فهميدم كه امام از ما فيالضّمير من باخبر گشته و خواسته مرا تنبيه كند و از خطر عارضهي عُجْب نجاتم دهد، مانند همان طبيبي كه مراقب حال مريض است تا در خوراكش كج نرود. امام هم مراقب حال من بود كه اين فكر در جان من مايهي هلاكت من نشود.
خدا كند كه الطاف و عنايات امام عصر(ارواحنا فداه) نيز متوجّه قلبهاي ما بشود و ما را به حال خودمان رها نكند كه:
(اِلهي. لا تَكِلْني إِلي نَفْسي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً).
اگر يك چشم به هم زدن، ما را به حال خود رها كنند، افتادهايم. ما خيال ميكنيم امام، غايب است و در عالَم كاري ندارد. خير، او علي الدّوام در كار است: كُلُّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ. البتّه حكومت اجتماعياش شرايطي دارد تا شرط مردمي آن حاصل نشود، ظاهر نميشود؛ امّا هدايت باطني اش پيوسته در جريان است و تعطيلبردار نيست. اگرعنايت او نباشد، هم نظامِ عالَمِ كبير، مختلّ است و هم نظام عالَم انسان، رو به سقوط و زوال است. لطف و عنايت اوست كه ما را در همين موقعيّتي كه هستيم ميپروراند و از سقوط نگه ميدارد. خدا به حرمت وجود اقدس او، اين حال توجّه را از ما برندارد و متوجّهمان سازد كه ريزهخوار خوان نعمت چه كسي هستيم.
(بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَري وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ اْلاَرْضُ وَ السَّماءِ).
حضرت امام كاظم عليهالسلام در جمع فرزندانشان فرمودند:
(هذا اَخُوكُمْ عَليُّ بْنُ مُوسي عالِمُ آلِ مُحَمّد عليهمالسلام فَاسْئَلوُهُ عَنْ اَديانِكُمْ وَ احْفَظُوا ما يَقُولُ لَكُمْ فَاِنّي قَدْ سَمِعْتُ اَبي جَعْفَر بْنَ مُحَمَّدٍ غَيْرَ مَرَّةٍ يَقُولُ اِنَّ عالِمَ آلِ مُحَمَّدٍ لَفي صُلْبِكَ وَلَيْتَني اَدْرَكْتُهُ فَاِنَّهُ سَمِّيُ اَميرِالْمُؤمِنينَ عَلِيِّ).( منتهيالآمال،جلد2،صفحهي181.)
اين برادرتان عليّ بن موسي عالم آل محمّد است.راجع به دينتان از او سؤال كنيد و گفتارش را دربارهي خودتان نگه داريد، زيرا من از پدرم جعفربن محمد عليهماالسلام بارها شنيدم كه به من ميفرمود:عالم آل محمد در صلب تو است و كاش من او را ميديدم او هم نام اميرالمؤمنين علي است.
در ميان امامان عليهمالسلام چهار امام به نام علي هستند كه حرمت مخصوص به خود دارند.همانطور كه:
(إنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الارْضَ مِنْها أرْبَعَةٌ حُرُمٌ...).( سورهي توبه،آيهي36.)
تعداد ماهها نزد خداوند دوازده ماه است در كتاب خدا روزي كه آسمانها و زمين را آفريده چهار ماه از آنها ماههاي حرام است...
يعني ماههاي محترمي كه داراي احكام مخصوص ميباشند: «ماههاي ذيقعده،ذيحجّه، محرّم و رجب».
از جمله مطالبي كه لازم است مورد بحث و توجّه قرار گيرد مسألهي «تولِّي» و «تبرِّي» است كه دو مطلب اساسي در مذهب ما ميباشند.
تولّي(گاهي تولّا و تبرّا گفته ميشود ولي صحيح همان تولّي و تبرّي است.) نسبت به خاندان رسالت و تبرّي نسبت به دشمنان آن خاندان كرامت و عصمت.تولّي يعني: دوست داشتن و تن به ولايت كسي دادن و او را به عنوان وليّ و سرپرست و صاحب اختيار خود برگزيدن.تبرّي يعني: از كسي بيزاري جستن و دوري كردن و او را از خود طرد نمودن.ما موظّف به تولّي نسبت به خاندان عصمت عليهمالسلام هستيم؛ هم در مرحلهي اعتقاد و هم در مرحلهي اخلاق و هم در مرحلهي عمل و همچنين موظّف به تبرّي نسبت به دشمنان آن خاندان ميباشيم؛آن هم در هر سه مرحله از اعتقاد، اخلاق و عمل.
ما در مرحلهي اعتقاد معتقديم: خداوند حكيم مقرّراتي براي زندگي انسان در دنيا به نام دين تشريع فرموده كه راه نيل به حيات ابدي و سعادت جاودان را به وي ارائه مينمايد و آن را عامل حياتي انسان ناميده و فرموده است:
(يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ...).( سورهي انفال،آيهي24.)
اي كساني كه ايمان آوردهايد! دعوت خدا و رسولش را اجابت كنيد كه شما را دعوت به چيزي ميكنند كه به شما حيات ميبخشد و زندهتان ميسازد...
از اين بيان معلوم ميشود: انسان بيدين، فاقد حيات انساني است يعني در عالم انسان مرده و در عالم حيوان زنده است و يك حيات تمام عيار حيواني دارد كه نفس ميكشد،راه ميرود، ميخورد، ميخوابد و اِعمال غرايز ميكند در حالي كه از نظر قرآن، زنده آن كسي است كه دين را شناخته و از روي حقيقت و واقع متديّن به آن شده است.اوست كه در دنيا حيات انساني به دست آورده و در آخرت به حيات جاوداني الهي نائل خواهد شد.
بنابراين به حكم عقل، لازم است كه خداوند حكيم اين عامل حياتي انسان را كه دين است تحت حمايت كسي قرار بدهد كه از هرگونه انحراف و سهو(خطا، فراموش كردن.) و اشتباه از لحاظ اعتقاد و اخلاق و عمل مصونيّت داشته و در حريم حفظ خدا باشد و به اصطلاح گروه شيعه، معصوم باشد تا اين متاع بزرگ آسماني و مايهي حيات جاوداني بشر را از دستبرد شيطان و ايادي(جمع يد به معني دست، همدستان.) وي در امان نگه دارد. از اين رو است كه ما طايفهي شيعهي اماميّه به حكم عقل واقع بين معتقديم: دين خدا (اين مايهي حيات بشر) بايد در تمام مراحل از تشريع و تبليغ و تبيين در كنف حمايت انساني معصوم قرار گيرد.
شما هيچگاه حاضر نميشويديك مادّهي غذايي را كه مايهي حيات شماست به دست كسي بسپاريد كه احتمال ميدهيد آن را مسموم كند. ده ميليون تومان پول خود را به كسي نميسپاريد كه احتمال ميدهيد در آن طمع كند!آيا رواست كه خداوند حكيم، دين را كه مايهي حيات ابدي بشر است در يكي از مراحل،به دست بشر عادي بسپارد كه احتمال آلوده ساختن آن از روي عمد و يا سهو در وي ميرود كه در اين صورت، علاوه بر اين كه خلاف حكم عقل و خلاف حكمت شده است اصلاً خيانتي بزرگ نسبت به عالم انسانيّت تحقّق يافته كه او را به هلاك ابدي افكنده است و حضرت خالق حكيم منزّه از هر گونه كار قبيح(داراي قبح و زشتي.) است.
(سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً).( سورهي اسراء،آيهي43.)
پاك و منزّه است خدا و از آنچه ميگويند بسي بالاتر است.
و لذا به حكم عقل لازم است دين از مرحلهي تشريع كه آغاز ميشود تا مرحلهي تبليغ و تبيين در كنار نيروي عصمت قرار گيرد.تشريع دين از آن خداست كه عالم قدس و تنزّه از هر عيب و نقص است پس از آن مرحلهي تبليغ است كه كار پيامبر است و حقايق دين را از طريق وحي از عالم ربوبي ميگيرد و به عالم انسان ابلاغ ميكند و مرحلهي سوّم، مرحلهي تبيين و تشريح و تفصيل حقايق دين است كه كار امام است و آن را از مقام نبوّت حتميّه ميگيرد و براي امّت تبيين ميكند و چنان كه گفتيم به حكم عقل، بايد دين در تمام مراحل، قرين عصمت و مصونيّت از خطا باشد! از خداوند حكيم به نبيّ معصوم و از نبيّ معصوم به امام معصوم برسد و تا آخرين روز عمر بشر از خطر انحراف و اعوجاج(كجي و ناراستي و اعوجاج.) و آلودگي محفوظ بماند.البتّه كاستيهاي زمان غيبت امام، معلول عدم آمادگي از جانب خود بشر است! وگرنه از جانب خدا حجّت تمام است.
بنابراين نقطهي افتراق ما از اهل تسنّن در همين نقطهي اعتقاد و عدم اعتقاد به لزوم وجود امام است.
ما در برخي مسائل با آنها متّفقيم مثلاً در اينكه امّت اسلامي پس از پيامبراكرم صلي الله عليه و آله نياز به زعيم(داراي زعامت و رهبري، پيشوا.) دارد تا زعامت اجتماع را به عهده بگيرد توافق داريم. به فرمودهي امام اميرالمؤمنين عليهالسلام :
(إِنَّهُ لا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أمِيرٍ بَرٍّ أوْ فَاجِرٍ).( نهجالبلاغهي فيض،خطبهي40.)
مردم به هر حال احتياج به امير فرمانروا دارند اعمّ از نيكوكار و يا بدكار.
چرا كه هرج و مرج اجتماعي فسادش بيشتر از فساد حكومت يك فرد فاسق است.در لزوم زعيم با هم متّفقيم اگر چه در شرايط آن اختلاف نظر داريم كه آيا بايد آن زعيم منصوب از جانب خدا باشد يا انتخاب مردم كافي است و همچنين در اينكه مردم براي فصل خصوماتشان نيازمند به قاضي هستند، توافق داريم و در شرايط آن مختلفيم و باز در اينكه امّت پس از رحلت پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و در زمان غيبت امام، احتياج به فقيهي دارند كه استنباط احكام از كتاب و سنّت بنمايد توافق داريم و در شرايط آن مختلفيم.ما طائفهي شيعه در اين سه مطلب از لحاظ كلّي با اهل تسنّن اتّفاق نظر داريم اگر چه از لحاظ شرايط و تفاصيل، اختلاف نظرهايي عميق و وسيع داريم ولي مطلب ديگري بسيار اصيل و مهم و سرنوشت ساز در كار است كه آن نقطهي افتراق ما از اهل تسنّن ميباشد. يعني در اين نقطه خطّ سير ما از آنها جدا ميشود و ديگر در هيچ جا به هم نميرسيم تا منتهياليه اين دو خط سير كه فَريقٌ في الجَنَّة و فَريقٌ فِي السَّعير.گروهي در بهشت و گروهي در جهنّم مستقرّ ميگرديم.
امام يعني يك فرد انسان ممتازي كه نوعي ارتباط خاصّ باطني با عالم ربوبي و خداوند عليم حكيم دارد و از طريق ويژهاي كه از حيطهي درك ما بيرون است الهامات غيبي را از عالم بالا ميگيرد و حقايق مُجْمَل(تبيين نشده.) دين مقدّس را براي امّت تبيين ميكند و اين نوع ارتباط خاصّ باطني از سنخ همان ارتباط خاصّي است كه رسول خدا با عالم بالا دارد و به نام وحي ناميده ميشود.البتّه با اين تفاوت كه وحيِ نازلِ بر رسول صلي الله عليه و آله براي ابلاغ شرايع تشريع شدهي از جانب خداست و الهامات واردهي بر قلب مبارك امام عليهالسلام براي تبيين و تفصيل شرايع وحي شدهي بر رسول خداست و امامت به اين معناست كه ما شيعهي اماميّه بر اساس ادلّهي عقليّه و نقليّه به آن معتقديم و آن را جزء اصول مذهب خود ميدانيم و اهل تسنّن آن را منكرند و جزء معتقدات ديني نميشمارند.
آنها امامت را به معناي زعامت اجتماعي و حكومت ميدانند و انتخاب امّت را كافي در تحقّق آن ميشمارند.ولي ما ميگوييم: امامت يك مرجعيّت خاصّ ديني باطني است از سنخ نبوّت كه خداوند اهليّت آن را به افراد مشخّصي عنايت فرموده است و آن تلازمي(پيوستگي.) با مسئلهي حكومت و زعامت اجتماعي ندارد.
اگر امّت به تبعيّت از امام براي تشكيل حكومت به پا خاستند امام، متصدّي امر حكومت ميشود و اگر عقبنشيني كردند؛ طبعاً امام نيز منزوي ميشود.اميرالمؤمنين علي عليهالسلام بيست و پنج سال از امر حكومت منزوي بود! در آن مدّت، امام به معناي حقيقياش بود ولي حاكم نبود.هم اكنون حضرت وليّ عصر (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف)كه در حال انزوا از امر حكومت است امام هست ولي حاكم و زمامدار سياسي جامعهي بشري نيست.
ما همانگونه كه از ادراك حقيقت الوهيّت و ربوبيّت حضرت الله(جلّ جلاله)عاجز و ناتوان هستيم، از ادراك حقيقت وحي و نبوّت و همچنين از ادراك حقيقت امامت كه نوعي خاصّ از ارتباط غيبي با عالم ربوبي است عاجز و ناتوان هستيم! ولي اين مطلب به حكم عقل در مركز باورمان نشسته است كه خداوند حكيم بايد دين را كه مايهي حيات ابدي بشر است در تمام مراحل از تشريع و تبليغ و تبيين در كنار نيروي عصمت بنشاند و به دست انسان معصوم از پيامبر و امام بسپارد تا از هر گونه اختلاط و آلودگي از سوي افراد عادي مصون و محفوظ بماند و عرض شد اگر كاستيها و نارساييها احياناً در مسائل مربوط به دين در زمان كنوني كه زمان غيبت امام معصوم عليهالسلام است مشاهده ميشود؛معلول عدم آمادگي از جانب بشر براي ظهور باهرالنّور آن ولي الله الاعظم است وگرنه از جانب خدا هيچگونه كوتاهي در حفظ و حراست دين، اين عامل حياتي بشر بهوجود نيامده است.
اينجا مناسب است به جملاتي پر نور از امام ابوالحسن الرّضا عليهالسلام متبرّك بشويم كه ميفرمايند:
(إنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَقْبِضْ نَبِيَّهُ صلي الله عليه و آله حَتَّي أكْمَلَ لَهُ الدِّينَ وَ أنْزَلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنَ (فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ) وَ بَيَّنَ فِيهِ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ وَ الْحُدُودَ وَ الْأحْكَامَ وَ جَمِيعَ مَا يَحْتَاجُ إلَيْهِ النَّاسُ كَمَلاً).( امالي صدوق،صفحهي674.)
خداوند عزّوجلّ پيامبرش را از دنيا نگرفت [نبرد] تا اينكه دين را براي او كامل نمود و قرآن را كه بيان هر چيزي در آن هست بر او نازل كرد و تمام آنچه كه مورد احتياج مردم است از حلال و حرام و حدود و احكام در قرآن بيان كرد.
(فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ (ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ)).( سورهي انعام، آيهي32.)
فرمود: در اين كتاب ما از بيان هيچ چيز فروگذار نكرديم.
بستهاي است كه بايد دست آشنايي آن را باز كند و محتويات آن را به همه كس ارائه نمايد.
(وَ أنْزَلَ فِي حَجَّةِ الْوِدَاعِ وَ هِيَ آخِرُ عُمْرِهِ (الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإسْلامَ دِيناً)).( سورهي مائده، آيهي3.)
و در حجّة الوداع كه آخر عمر پيامبر صلي الله عليه و آله بود اين آيه را بر آن حضرت نازل كرد:امروز دين شما را براي شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را براي اينكه دين شما باشد پسنديدم.
(وَ أمْرُ الْإمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّينِ وَ لَمْ يَمْضِ حَتَّي بَيَّنَ لِاُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِينِهِمْ وَ أوْضَحَ لَهُمْ سَبِيلَهُمْ وَ تَركَهُمْ عَلى قَصْدِ السَّبيلِ وَ اَقامَ لَهُمْ عليّاً عليهالسلام عَلَماً وَ اِماماً).( بحارالانوار،جلد25،صفحهي121.)
امر امامت از كمال دين است[دين بي امامت دين ناقص است!]پيامبر از دنيا نرفت تا همهي معالم و نشانههاي دينش را براي امّتش بيان كرد و راههايشان را بر ايشان روشن ساخت و علي را براي آنان نشان و امام بپا داشت.
(فَمَنْ زَعَمَ أنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُكْمِلْ دِينَهُ فَقَدْ رَدَّ كِتَابَ اللهِ وَ مَنْ رَدَّ كِتَابَ اللهِ فَهُوَ كَافِرٌ بِهِ).( كافي،جلد1،صفحهي199.)
پس هر كس گمان كند كه خدا دينش را كامل نكرده است،كتاب خدا را رد كرده و هر كس كتاب خدا را رد كند؛كافر به قرآن شده است!
(اِنَّ الدَّليلَ وَ الْحُجَّةَ مِنْ بَعْدِهِ عَلَي الْمُؤمِنينَ وَ الْقائِمَ بِامُورِ الْمُسْلِمينَ وَ النّاطِقَ عَنِ الْقُرآنِ وَ الْعالِمَ بِاَحْكامِهِ اَخُوهُ وَ خَليفَتُهُ وَ وَصِيُّهُ عَلِيُّ بْنُ اَبيطالِب اَميرالْمُؤمِنينَ...وَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ واحِداً بَعدَ واحِدٍ اِلي يَومِنا هذا).( تحف العقول،صفحهي307.)
حقيقت اينكه دليل و حجّت پس از پيامبر بر مؤمنان و قيام كننده به تدبير امور مسلمانان و سخنگوي از جانب قرآن و عالم به احكام آن، برادر پيامبر و خليفه و وصيّ او عليّ بن ابيطالب اميرالمؤمنين است و بعد از او حسن و حسين و يكي بعد از ديگري تا زمان كنوني ما.
اين بيان از امام رضا عليهالسلام نيز نشان دهندهي اين حقيقت است كه امامت، تكميل كنندهي دين است و اين عامل حياتي انسان وقتي به حدّ كمال رسيده و زنده كنندهي انسان ميگردد كه تحت حمايت امام عليهالسلام كه داراي مقام عصمت است قرار گيرد! وگرنه خاصيّت حيات بخشي خود را از دست خواهد داد و جامعهي بشر عاري از دين مبدّل به جامعهي حيوانات خواهد شد!!به فرمودهي قرآن:
(...كَاْلاَنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبِيلاً).( سورهي فرقان،آيهي44.)
...اينان بسان چهارپايان بلكه گمراهتر از آنهايند.
ظاهراً به صورت حديثي از امامان عليهمالسلام نقل شده كه فرمودهاند:خدا را شكر ميكنيم كه دشمنان ما را از ابلهان قرار داده است.مأمون با تمام هوشمنديش كه در ميان عبّاسيان از همه عالمتر و باهوشتر شناخته شده است، اينچنين سفاهتي از خود نشان داد البتّه از اين سخن امام عليهالسلام بديهي است كه سخت برآشفت و كينهي امام عليهالسلام را به دل گرفت و سرانجام مسمومش كرد ولي امام در همين فرصت مناسب،وظيفهي الهي خود را انجام داد و بطلان حكومت او و لزوم امامت و ولايت خود و آباء كرامش عليهمالسلام را به گوش امّت رسانيد اگر چه در همين راه به شهادت رسيد.
بهراستي كه عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد!از جمله خير او به ما ايرانيان اينكه سبب شد اين سرزمين، بدن مطهّر و مقدّس هشتمين امام خود را چون جان شيرين در آغوش بگيرد و منبع فيض و خير براي عالميان گردد.
به هر حال امام به مرو رسيدند و مأمون به استقبال آمد و تجليل و تكريم بسيار كرد.بعد از مدّتي تصميم خود را با امام در ميان گذاشت و گفت:ميخواهم خلافت را به شما واگذار كنم!
معلوم بود كه قصد شيطنت دارد وگرنه آدمي كه برادرش امين را براي رسيدن به سلطنت كشته است آيا ممكن است آن را به ديگري واگذار كند؟
امام عليهالسلام فرمود: اگر منصب خلافت را خدا به تو داده است، تو حق نداري به ديگري بدهي و اگر خدا نداده است پس مال تو نيست تا به ديگري بدهي!
مأمون گفت: پس شما ولايتعهدي را بپذيريد كه پس از من حكومت از آنِ شما باشد.
فرمود: من پيش از تو مسموم از دنيا خواهم رفت!بعد از تو زنده نيستم تا وليعهد تو باشم! مأمون گفت: با بودن من چه كسي جرأت تعرّض به شما را ميتواند داشته باشد؟
فرمود: اگر بخواهم ميتوانم قاتل خودم را معرّفي كنم ولي مصلحت نميبينم.
گفت: من ميدانم چرا قبول منصب نميكني. ميخواهي به مردم بنماياني كه زاهد و تارك دنيا هستي.
امام عليهالسلام فرمود: به خدا سوگند از روزي كه خدا خلقم كرده است دروغ نگفتهام و ترك دنيا براي دنيا نكردهام ولي من ميدانم مقصود تو از اصرار بر اين كه من ولايتعهدي را بپذيرم چيست.
گفت: بگو مقصودم چيست؟فرمود: ميخواهي به مردم بگويي عليّ بن موسي تارك دنيا نبوده بلكه دنيا تارك او بوده است! اينك كه دنيا برايش ميسّر شد، ولايتعهدي را به طمع نيل به خلافت پذيرفت.مأمون از اين سخن سخت برآشفت و با درّندهخويي تمام گفت: از نرمي من سوء استفاده كردهاي؟به خدا سوگند اگر نپذيري گردنت را ميزنم!
امام عليهالسلام لحظاتي چند سر به پايين افكند و بعد فرمود: اينك كه كار به اينجا رسيد،من از سوي خدا موظّف نيستم خودم را به كشتن بدهم، ميپذيرم. ولي به اين شرط كه هيچگونه دخالت در امر حكومت و عزل و نصب افراد نداشته باشم. تنها از دور ناظر جريانات باشم.او هم به اين شرط قانع شد و تصميم خود را براي اعلان عمومي و رسميّت دادن به منصب ولايتعهدي امام عليهالسلام عملي كرد و معالوصف از طرق گوناگون براي لكّهدار كردن شخصيّت معنوي امام عليهالسلام ميكوشيد ولي نتيجه نميگرفت و به عكس بر محبوبيّت امام در ميان امّت افزوده ميگشت!
عرض شد: ما در سه بُعد اعتقاد و اخلاق و عمل نسبت به خاندان عصمت، وظيفهي تولّي و نسبت به دشمنانشان، وظيفهي تَبَرّي داريم! اكنون براي توضيح همين مطلب به اين حديث شريف كه مرحوم كليني از امام صادق عليهالسلام نقل كرده توجّه فرماييد.
(نَحْنُ أصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ).
ما اساس و بنياد هر خير و خوبي هستيم و هر چه نيكي است از فروع ماست[درخت مبارك و شجرهي طيّبهاي هستيم كه شاخههاي آن جز فضيلت و تقوا، ميوهاي نميدهد]!
(فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ...).
در شمار نيكيهاست: توحيد، نماز، روزه و خشم فروخوردن و...
(وَ عَدُوُّنَا أصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ الْكَذِبُ وَ الْبُخْلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ الْقَطِيعَةُ وَ أكْلُ الرِّبَا وَ...).
دشمنان ما ريشه و بنياد همهي بديها هستند هر چه پليدي و زشتي است از فروع و شاخههاي درخت ناپاك و شجرهي خبيثهي دشمنان ماست.دروغ و بخل و نمّامي و قطع رحم و رباخواري و... همه از فروع و شاخههاي ناپاك آنهاست.
(فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا).( كافي،جلد8 ،صفحات242و243.)
بنابراين دروغ گفته آن كسي كه پنداشته است كه با ما[و از پيوند خوردگان به درخت تقوي و طهارت ماست]در حالي كه او[به گواهي اخلاق و اعمال قبيحش]وابسته به غير ما[و از پيوند خوردگان به درخت ناپاك دشمنان ماست].
اين حديث شريف هشداري است به ما مدّعيان تولّي به اهل بيت رسول عليهمالسلام و تبرّي از دشمنان آن خاندان طهارت عليهمالسلام كه به خود بياييم و اخلاق و اعمال خود را كه ميوه و محصول درخت وجودمان ميباشد دقيقاً مورد بررسي قرار بدهيم و ببينيم با ميوه و محصول كدام يك از آن دو درخت طيّب و خبيث مشابهت دارد؟اگر ديديم (العياذبالله) آنچه از درون و برونمان نشأت گرفته و بارز ميگردد؛ درست نقطهي مقابل اخلاق و اعمال خاندان عصمت است و مشابه اخلاق و اعمال دشمنانشان!نه كسب و كاري منزّه داريم و نه خانوادهاي مبرّي! نه از فضايل اخلاقي برخورداريم و نه از قبايح عملي بركنار.
اگر چنينيم بايد در راه و رسم خود تجديد نظر كنيم و بينديشيم مبادا از نظر اخلاقي و عملي از پيوند خوردگان به شجرهي خبيثهي دشمنان اهل بيت عليهمالسلام باشيم و پيش خود بپنداريم كه از پيوند خوردگان به شجرهي طيّبهي اهل بيت رسوليم و آنگاه عمري با همين پندار غرورآميز آلودهي به انواع گناهان به سر ببريم و ناگهان چشم باز كنيم و خود را در روز قيامت در صفّ آل زياد و آل ابي سفيان محكوم به عذاب الهي ببينيم!اين هشدار امام صادق عليهالسلام را آويزهي گوش خود كنيم كه فرموده است:
(فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا).
دروغ گفته آن كسي كه پنداشته است با ماست؛در حالي كه آويختهي به شاخههاي درخت دشمنان ماست!
هيچگاه اين غرور در ما پيدا نشود كه چون حبّ علي عليهالسلام داريم؛پس هرگز روي جهنّم را نخواهيم ديد و عذابي نخواهيم چشيد!اگر چه با آلودگي به انواع معاصي از دنيا برويم.البتّه ما هم معتقديم كه:
(حُبُّ عَلِيٍّ حَسَنَةٌ لا تَضُرُّ مَعَها سَيِّئَةٌ).( بحارالانوار،جلد39،صفحهي248.)
امّا نه به اين معناست كه هر گناهي از محبّ علي صادر شود تأثير تخريبي در روح و جان او نخواهد داشت و هرگز مستوجب عذاب الهي نخواهد شد. بلكه منظور اين است كه هيچ گناهي نميتواند راه نجات را به روي محبّ علي عليهالسلام ببندد و او را مستوجب خلود در جهنّم بسازد امّا آلودگان به گناهان اگر بي توبه از دنيا بروند ابتدا بايد در برخي از دركات جهنّم تطهير بشوند تا شايستگي همنشيني با پاكان از اولياء خدا را در درجات اعلاي بهشتي به دست آورند.
اينجا مناسب است حديثي از امام ابوالحسن الرّضا عليهالسلام بشنويم، مخصوصاً جوانان و نوجوانان عزيز عنايت فرمايند:
(لا يَزالُ الشَّيطانُ ذَعِراً مِنَ الْمُؤمِنِ ما حافَظَ عَلَي الصَّلَواتِ الْخَمْسِ فَاِذا ضَيَّعَهُنَّ تَجَرَّأ عَلَيْهِ وَ اَوقَعَهُ فِي الْعَظائِمِ).( وسائل الشّيعه،جلد6،صفحهي423.)
شيطان از انسان مؤمن، ترس و وحشت دارد و به او نزديك نميشود، مادام كه مراقب و محافظ نمازهاي پنجگانهاش باشد ولي همين كه آن را ضايع كرد[از وقتشان تأخير انداخت يا رعايت حضور قلب در هنگام انجامشان نكرد] شيطان بر او گستاخ ميشود و او را به دامن گناهان بزرگ ميافكند.
از حضرت امام صادق عليهالسلام منقول است كه در ساعت آخر عمر شريفش دستور داد افراد خانواده و فاميل كنار بسترش گرد آمدند و نگاهي به همهي آنها كرد و فرمود:
(لا يَنالُ شَفاعَتُنا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلوة).( كافي،جلد3،صفحهي270.)
كسي كه نماز را سبك بشمارد، شفاعت ما[اهل بيت رسول] به او نميرسد.
ما كه چشم اميدمان دوخته به شفاعت اهل بيت رسول عليهمالسلام است، توجّه داشته باشيم كه با كمال صراحت فرمودهاند، شفاعت ما به كسي كه نمازش را سبك بشمارد نخواهد رسيد و سبك شمردن نماز گاهي با تأخير انداختن از اوّل وقت است و گاهي با عدم رعايت آداب ظاهري و باطنياش، مخصوصاً خنثي كردن آثار روحي آن با ارتكاب گناهان.
البتّه ميدانيم كه نماز، تنها همين صورت ظاهرياش نيست كه با قيام و ركوع و سجود انجام ميدهيم بلكه قسمت عمدهي اثرگذاري آن در روح آدمي است كه حال توجّه به خدا را در قلب ايجاد ميكند و اين اثر با تداوم و تكرار شبانهروزي در مزرع دل راسخ گشته، رو به شدّت و قوّت ميرود و سرانجام آدمي يك انسان الهي ميگردد و چون خورشيد تابان وارد عالم برزخ گشته، در دامن لطف خدا و اولياي خدا مورد عنايات خاصّه قرار ميگيرد.
متأسّفانه ما اثر روحي نماز را با ارتكاب گناهان خنثي ميكنيم و از بين ميبريم و لذا ميبينيم بعد از چند سال نمازهاي واجب شبانهروزي گذشته از نمازهاي مستحبّي آن اثر روحي معرفت و محبّت خدا را كه بايد دستاورد نمازهاي چند سالهي ما باشد، در دست نداريم.
(...ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ).( سورهي حجّ،آيهي11.)
با آن كه خداوند رحمان رحيم ما را در هر شبانهروزي پنج بار در فاصلههاي زماني كوتاه موظّف به نماز كرده كه در پيشگاه باعظمتش بايستيم و مستقيماً با او سخن بگوييم و با جملهي (ايّاك نعبد و ايّاك نستعين) عرض نياز و بندگي به آستان اقدسش بنماييم و با تكرار پنج بار اين شرفيابي در هر شبانهروز، رابطهي بندگي با خالق خود را استوارتر گردانيم و در همه جا و در همه حال، خود را حاضر در محضر او ببينيم و كمترين نگاه و گفتار و كرداري كه برخلاف رضاي او باشد، از خود بروز ندهيم. اوّل صبح كه گفتيم:
(ايّاك نعبد و ايّاك نستعين).
اي خدا، من تنها تو را ميپرستم و تنها از تو كمك ميطلبم.
سر كار كه رفتيم، به ياد گفتهي صبح خود باشيم، پيروي از هواي نفس خود ننماييم و جز او احدي را مؤثّر در زندگي خود ندانيم. اگر لغزشي از ما صادر شد، اوّل ظهر باز به نماز بايستيم و با عذرخواهي بگوييم:(ايّاك نعبد و ايّاك نستعين)؛و اثر آن لغزش را از صفحهي جانمان بزداييم. باز اگر لغزشي پيش آمد، اوّل مغرب به عذرخواهي بايستيم و بگوييم: (ايّاك نعبد و ايّاك نستعين)؛تا عاقبت حقيقت توحيد در عبادت و استعانت از خالق در جوهر جانمان ملكهي راسخه گردد وگرنه اوّل صبح گفتن (ايّاك نعبد و ايّاك نستعين) و دنبال آن گناه، اين بديهي است كه اثري از نماز در صفحهي قلب باقي نميماند و اينچنين نمازي به تمسخر و استهزاء شبيهتر ميشود تا به عبادت.
در جواب(ايّاك نعبد و ايّاك نستعين) ما ميگويند: اي دروغگو، تو از هواي نفس خويش اطاعت ميكني،آنگاه به من ميگويي اي خداي من، تنها تو را عبادت ميكنم.
امام رضا عليهالسلام فرمود: كسي كه نماز را ضايع كند و حقّ آن را رعايت ننمايد، شيطان بر او گستاخ ميشود و او را به دامن گناهان بزرگ ميافكند. بنابراين، ما كه مرتّب نماز ميخوانيم و مرتّب هم گناه ميكنيم، معلوم ميشود ما نمازها را ضايع ميكنيم و شيطان را بر خود مسلّط ميسازيم. از اينرو است كه ميبينيم شيطان در تمام شئون زندگي ما راه يافته و همه چيز ما را از خانواده و بازار و خيابان و كسب و كار، آموزشگاه و كارگاه گرفته تا تجارت و صناعت و سياست و... را آلوده به گناه كرده و جايي را پاك و سالم از گناه باقي نگذاشته است. اين براي اين است كه ما در هيچ جا حرمت نماز را كه يك وظيفهي همه جايي و همگاني است رعايت نكردهايم و (ايّاك نعبد و ايّاك نستعين) صادقانه به خدا خالق مهربانمان نگفتهايم و او هم به كيفر اين بيحرمتي نسبت به نماز، شيطان را مسلّط بر ما كرده و زندگي ما را به تباهي كشيده است. پس صدق مولانا ابوالحسن الرّضا عليهالسلام :
(لا يَزالُ الشَّيطانُ ذَعِراً مِنَ الْمُؤمِنِ ما حافَظَ عَلَي الصَّلَواتِ الْخَمْسِ فَاِذا ضَيَّعَهُنَّ تَجَرَّأ عَلَيْهِ وَ اَوقَعَهُ فِي الْعَظائِمِ).
انسان مؤمن، مادام كه پاسدار حرمت نمازهاي پنجگانه باشد، شيطان جرأت نزديك شدن به او را در خود نميبيند، امّا همين كه او نسبت به نماز بياعتنا شد و حقّ آن را ادا نكرد؛ شيطان بر او گستاخ ميشود و او را مبتلا به ارتكاب گناهان بزرگ ميكند.
راوي گويد: در يكي از سفرها خدمت امام رضا عليهالسلام بودم، وقت نماز ظهر رسيد، امام عليهالسلام از مركب پياده شد و به من فرمود: اذان بگو، گفتم: همراهان عقب ماندهاند، توقّف كنيم آنها هم برسند و تشكيل جماعت در نماز بدهيم و ثواب بيشتر بيريم. فرمود: نماز را از اوّل وقت تأخير نيندازيد،تشكيل جماعت در نماز با دو نفر هم ميشود.
اين درسي است براي ما كه به هنگام فرارسيدن وقت نماز بايد دست از هر كاري كشيد و به نماز ايستاد و امر و فرمان خدا را بر هر امر و فرماني مقدّم داشت و متأسّفانه اين دستور در اغلب مجالس ما اعمّ از عزا و عروسي رعايت نميشود و استخفاف(سبك شمردن.)به شأن نماز و فرمان خدا ميگردد.
از موسي بن سيّار نقل شده: روز اوّلي كه امام رضا عليهالسلام وارد مرو شد، من خدمتش بودم، صداي گريه و شيون به گوش رسيد. ديدم جمعيّتي جنازهاي روي دوش ميآورند. امام عليهالسلام تا چشمش به جنازه افتاد؛ از مركب پياده شد،رفت،زير جنازه و آن را به دوش گرفت و همراه تشييع كنندگان به راه افتاد.در بين راه به من فرمود: اي موسي، هر كس جنازهي دوستي از دوستان ما را تشييع كند، از گناهانش بيرون ميرود مانند روزي كه از مادر متولّد شده است.
وقتي جنازه را كنار قبر گذاشتند، ديدم امام عليهالسلام جلو رفت و كنار جنازه نشست و دست روي جنازه گذاشت و فرمود: اي فلان و پسر فلان. (اسم او و اسم پدرش را برد) بشارت باد بر تو بهشت، ديگر غمي نخواهي داشت!
من از اين رفتار امام عليهالسلام سخت تعجّب كردم، پيش خود گفتم اين اوّلين روز و اوّلين باري است كه امام عليهالسلام وارد اين شهر ميشوند و كسي را نميشناسند. با اين ميّت از كجا آشنا شدهاند كه اينگونه دربارهاش اظهار محبّت ميكنند.
امام عليهالسلام از فكر من آگاه شد و فرمود: تو مگر نميداني كه هر روز صبح و شام اعمال دوستان ما به ما گزارش داده ميشود و لذا من او و پدرش را ميشناسم و از تمام اعمالش باخبرم!( بحارالانوار،جلد49،صفحهي98.)
زيارت اولياي خدا وقتي ارزش خاصّ به خود را خواهد داشت كه با معرفت به حقّشان توأم باشد و معرفت به حقّ امام و اعتقاد به امامت آن هادي الي الله نيز لازمهاش پيروي از او و عمل به فرامين خداست كه امام اميرالمؤمنين علي عليهمالسلام فرمودهاند:
(فَاعْمَلُوا وَ اَطيعُوا وَ لا تَتَّكِلُوا).( بحارالانوار،جلد6،صفحهي153.)
عمل كنيد [به دين خدا] و دستورات او را پيروي كنيد و اتّكال [به محبّت ما] نكنيد.
تنها محبّت ما را كافي در نجات خود ندانيد! حلال و حرام خدا را سبك نشماريد، ولايت اهل بيت رسول عليهمالسلام آنگاه اثربخش است كه با عبادت خدا همراه باشد! همچنان كه عبادت خدا نيز وقتي اثربخش است كه با ولايت اهل بيت عليهمالسلام توأم باشد!
چند بيت شعر پرمحتوا منسوب به امام ابوالحسن الرّضا عليهالسلام نقل شده كه ظاهراً انشاء حضرت عبدالمطلّب جدّ بزرگوار رسول اكرم صلي الله عليه و آله باشد و امام عليهالسلام آنها را انشاء ميفرموده است:
يَعِيبُ النّاسُ كُلُّهُمْ زَماناً وَ ما لِزَمانِنا عَيْبٌ سِوانا
مردم، همگي عيب از زمان و روزگار ميگيرند [و ميگويند عجب زمانهي بدي شده است، در صورتي كه] زمان هيچ عيبي جز خود ما ندارد.
ما عيب را به زمان خود نسبت ميدهيم و حال آن كه عيب در خود ماست و اگر زمان زبان ميداشت و به سخن ميآمد، عيبهاي ما را بيان ميكرد [و معيوب بودن ما را نشان ميداد].
وَ اِنَّ الذِّئْبَ يَتْرُكَ لَحْمَ ذِئْبٍ وَ يَأكُلُ بَعْضُنا بَعْضَاً عِياناً
هرگز گرگ گوشت گرگي را نميخورد، ولي ما آشكارا يكديگر را ميخوريم!
لَبِسْنا لِلْخِداعِ مُسُوكَ ظَبْيٍ فَوَيْلٌ لِلْغَريبِ اِذا اَتانا
براي فريب دادن مردم، پوست آهو بر خود پوشيدهايم و گرگ در لباس ميش شدهايم، پس واي به حال آدمِ ناشناسي كه رو به سوي ما آورد [كه چه گمراهيها خواهد ديد و ميان چه درّهها خواهد غلطيد].
از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده:
(سَتُدْفَنُ بَضْعَة مِنّي فِي اَرْضِ خُراسان مازارَها مَكُرُوبٌ اِلاّ نَفَّسَ اللهُ كُرْبَتَهُ)؛( بحارالانوار،جلد102،صفحهي34.)
به زودي پارهاي از پيكر من در زمين خراسان دفن ميشود كه هيچ آدم غصّهداري او را زيارت نميكند؛ مگر اين كه خدا اندوه و غصّهي او را برطرف ميسازد.
ز در درآ و شـــبســتـان مـــا مــنـوّر كــن
دمـاغ مـجـلـس روحـانـيـان مـعـطّر كـن
به چشم و ابروي جانـان سپردهام دل و جان
درآ، درآ و تـمـاشـاي طـاق و مـنظـر كـن
بگو به خـازن جنّت كه خاك اين مجـلس
به تحفه بر سوي فردوس و عود مجمر كن
* * *
امام ثامن ضامن كه ميتواند كرد
به يك اشاره به هر لحظه نُه سپهر پديد
وليّ ايزد يكتا كـه دست همّت او
هـماره قفـل مهمّات خلق راست كليد
محيط از شـرف بندگي آل رسول
به دولـت اَبــد و مـلـك لايـزال رسيد
از شعائر بسيار بزرگ و افتخارآميز ما شيعهي اماميّه «شعار زيارت» است كه ما بر اساس محبّتي كه نسبت به خاندان رسالت عليهمالسلام داريم و همين را شرف و سرمايهي سعادت خود در دنيا و آخرت ميدانيم و خداوند منّان در قرآن كريمش مودّت اهل بيت عليهمالسلام را به عنوان اجر رسالت رسول خود صلي الله عليه و آله نشان داده و فرموده است:
(...قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي...).( سورهي شوري،آيهي23.)
[اي پيامبر به امّت خود] بگو: من در قبال اين زحمتي كه كشيده [و شما را با خدا مرتبط ساخته و راه تقرّب به او را نشانتان دادهام] اجري جز اين نميخواهم كه نسبت به خويشاوندان من ابراز مودّت بنماييد...
بدون ترديد، هيچ كس مانند خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله به عالم انسان خدمت نكرده است، اوست كه عاليترين نوع احسان و انعام را كه هدايت به سوي خدا و حركت دادن اين بشر خاكي و رساندن او به عالم قرب الهي است به انسان عنايت فرموده است و لذا به حكم عقل و وجدان و انصاف، آدمي موظّف است در برابر اين خدمت بزرگي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به او كرده، اجر و مزدي مناسب بپردازد؛ ولي او به امر خدا فرموده است: من از شما هيچ اجر و مزدي نميخواهم، تنها چيزي كه از شما توقّع دارم اين است كه دوستدار خويشاوندان من باشيد. آنگاه توجّه داده كه اين دوستي و مودّت شما نسبت به خاندان و اهل بيت من، نه به نفع من است و نه به نفع اهل بيت من، بلكه:
(قُلْ ما سَألْتُكُمْ مِنْ أجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ...).( سورهي سبأ،آيهي47.)
[خدا فرموده كه] بگو: آن اجري كه من از شما خواستهام [نفعش] عائد خود شما ميگردد[زيرا]...:
(قُلْ ما أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أجْرٍ إلاّ مَنْ شاءَ أنْ يَتَّخِذَ إلي رَبِّهِ سَبِيلاً).( سورهي فرقان،آيهي57.)
بگو: من براي رسالتم از شما اجري جز اين نميخواهم كه كسي بخواهد راهي به سوي خدايش بيابد.
اجر من، همين راهيابي شما به سوي خداست كه از طريق مودّت اهل بيت من تحقّق خواهد يافت. درست مثل اين است كه پدري كه هم ثروتمند است و هم قدرتمند، از پسر خودش نه توقّع كمك مالي دارد و نه كمك جسمي، به او ميگويد: پسرم، من براي تو زحمات فراوان كشيدهام؛ بديهي است كه تو به حكم وجدانت خودت را بدهكار به من ميداني و دوست داري كه زحمات چندين سالهام را جبران كني، اينك به تو ميگويم من تنها اجر و مزدي كه از تو ميخواهم، اين است كه خوب درس بخواني و باز هم بديهي است كه شخص من از درس خواندن تو نفعي نميبرم، بلكه محضاً نفع خوب درس خواندن تو عائد خودت ميگردد كه فاضل و عالم و دانشمند ميشوي و در ميان مردم بزرگ و محترم به شمار ميآيي.
پيغمبراكرم صلي الله عليه و آله كه پدر روحاني عالم انسان است ميگويد: من در مقابل زحماتي كه در راه ارشاد و هدايت شما متحمّل شدهام، اجر و مزدي كه از شما ميخواهم، محبّت و مودّتي است كه از شما نسبت به خاندانم توقّع دارم كه در پرتو نور آن مودّت، راه تقرّب به خدا را روشنتر بيابيد و آن را عاري از هرگونه انحراف و كجروي بپيماييد و به سعادت ابدي نائل گرديد.
شايد فرق ميان محبّت و مودّت اين باشد كه محبّت يك امر قلبي است، اعمّ از اينكه در ظاهر گفتار و عمل بارز شود يا نشود، امّا مودّت آن محبّت قلبي است كه در مرحلهي گفتار و عمل نيز ظاهر گردد.
حال، وظيفهي ما امّت اسلامي نسبت به اهل بيت عليهمالسلام به دستور قرآن كريم، مودّت است، يعني هم قلباً دوستدارشان باشيم و هم از طريق زبان و عمل نيز آن محبّت را ظاهر سازيم و طبق دستوراتشان كه دستور خدا و رسول خداست عمل كنيم و از جمله مظاهر محبّت اينكه در حال زنده بودنشان به زيارت خودشان و بعد از وفاتشان به زيارت قبر شريفشان برويم، چه آنكه لازمهي قهري و طبيعي محبّت اين است كه هر محبّي دوست دارد خودش را به محبوبش نزديك كند و با او همصحبت و مأنوس گردد و تا آنجا كه ميتواند او را مورد تعظيم و تكريم قرار دهد و اگر به خودش دسترسي ندارد، به سراغ هر كه و هر چه با او نسبتي دارد ميرود و اظهار محبّت مينمايد.
حال، ما دوستداران اهل بيت رسول عليهمالسلام كه از عمق جان خويش، احساس محبّت نسبت به آن مقرّبان درگاه خدا مينماييم و دسترسي بهوجود مبارك خودشان نداريم، با اشتياق تمام به سوي مراقد منوّرشان ميرويم و قبور شريفشان را در آغوش پر مهر و محبّت خود ميفشاريم، آنها را ميبوييم و ميبوسيم و اشك محبّت ميريزيم و همين را يكي از راههاي روشن تقرّب به خدا و جلب رضا و خشنودي خدا ميدانيم. آري اين شعار بسيار بزرگ و افتخارآميز ما شيعهي اماميّه است كه اجر رسالت رسول الله الاعظم صلي الله عليه و آله را كه به فرمودهي قرآن كريم(مودّت ذي القربي) است، تقديم آستان اقدسش مينماييم و به اين لطف و عنايت خدا كه نصيب ما فرموده است، در ميان طوائف و فِرَق امّت اسلامي مينازيم و مي باليم، هر چند ديگران مخصوصاً فرقهي وهّابيّه جاهلانه يا مغرضانه بر ما ميتازند و ما را متّهم به شرك مينمايند يا بدعتگذار ميشمارند و منطقشان اين است كه:
(اذا ماتَ فاتَ)؛انسان وقتي مُرد، نابود شده است.
ديگر چيزي از او باقي نمانده است.پيغمبر و امام عليهمالسلام هم وقتي مردند ديگر نابود شدند و ديگر آثاري از آنها باقي نمانده است تا شما به سراغشان برويد و به آنها سلام كنيد و آنها را وسيلهي بين خود و خدا قرار داده و حلّ مشكلات و قضاي حوائج بخواهيد و اين منطق، همان انكار حيات برزخي(توجّه عزيزان را به چگونگي اثبات حيات برزخي از نگاه قرآن در گفتار چهارم همين كتاب جلب ميكنيم.)است.
رسول خدا صلي الله عليه و آله خطاب به امام اميرالمؤمنين عليهالسلام فرموده است:
(يا اَبَاالْحَسَن، اِنَّ اللهَ جَعَلَ قَبْرَكَ وَ قَبْرَ وُلْدِكَ بِقاعاً مِنْ بِقاعِ الْجَنَّةِ وَ عَرصَةً مِنْ عَرَصاتِها).( وسائل الشيعه،جلد14، صفحهي382.)
خدا قبر تو و قبر فرزندان تو را بقعهاي از بقعههاي بهشت و عرصهاي از عرصات آن قرار داده است.
(اِنَّ اللهَ جَعَلَ قُلُوبَ نُجَباءَ مِنْ مُحِبّيكَ تَحِنُّ اِلَيْكُمْ وَ تَحْتَمِلُ الْمَذَلَّةَ وَ الاَذَي فيكُمْ).
خداوند، دلهاي پاك سرشتان از دوستان تو را طوري قرار داده كه به شما گرايش دارند و در راه شما همه گونه مذلّت و اذيّت و آزار را تحمّل ميكنند.
(فَيَعْمُرُونَ قُبُورَكُمْ وَ يُكْثِرُونَ زِيارَتَها).
قبرهاي شما را آباد ميكنند و بسيار به زيارت قبرهايتان ميآيند.
(اُولئِكَ يا عَلِيُّ الْمَخْصُوصُونَ بِشَفاعَتِي وَ الْوارِدُونَ حَوضي).
اي علي آنها هستند كه اختصاص به شفاعت من دارند و وارد بر حوض من ميشوند.
(وَلكِنْ حُثالَةٌ مِنَ النّاسِ يُعَيِّرُونَ زُوّارَ قُبُورِكُمْ بِزيارَتِكُمْ كَما تُعَيَّرُ الزّانِيَةُ بِزِناهَا).
ولي مشتي فرومايگان از مردم پيدا ميشوند كه زوّار قبور شما را مورد ذمّ و نكوهش قرار ميدهند آنگونه كه يك زن بدكاره را به خاطر كار زشتش مورد سرزنش قرار ميدهند.
(اُولئِكَ شِرارُ اُمَّتِي لا تَنالُهُمْ شَفاعَتِي وَ لا يَرِدُونَ حَوضِي).( وسائل الشّيعه،جلد14،صفحهي382.)
اينان بدترين افراد امّت من هستند كه شفاعت من به آنها نخواهد رسيد و وارد بر حوض من نخواهند شد.
اينك ما شيعهي اماميّه از عمق جان و صميم دل، خدا را سپاسگزاريم كه قلب ما را كانون حبّ علي و آل علي عليهمالسلام قرار داده كه سعادت هر دو جهاني خود را در سر بر آستان اهل بيت نبوّت و خاندان رسالت عليهمالسلام نهادن ميدانيم و در مقابل فرقههاي مخالف مذهب خود، اين آيهي از قرآن را ميخوانيم:
(قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدي).( سورهي طه،آيهي135.)
بگو همه منتظريم[به انتظار روز حساب و جزا در اين دنيا زندگي ميكنيم] پس شما هم منتظر باشيد و به همين زودي خواهيد فهميد كه چه كساني ياران صراط مستقيم بودهاند و چه كساني راه يافتهاند.
حال آنچه كه توجّه به آن بر همهي ما به خصوص جوانان عزيز محترم بسيار لازم است اين است كه در زمان كنوني، موضوع ايجاد شكّ و شبهه و ترديد در مسائل مذهبي از سوي دشمنان به ويژه فرقهي افراطي وهّابيّه در اذهان سادهدلان به شدّت در حال گسترش است و از طرق گوناگون مخصوصاً پخش و نشر كتابها و جزوهها و تفسير آيات قرآن به آراء انحرافي افرادي مزدور اجانب، مكتب حقّ تشيّع را تحت عنوان ظالمانهي شرك و كفر و بدعت مورد هَجْمَه قرار دادهاند و ميدهند و به زعم خود تنها حربهي برندهي خود را هم در اين مصاف، قرآن نشان ميدهند و خود را مسلمان قرآني معرّفي ميكنند و ميگويند: ما به اخبار و احاديث كاري نداريم، ماييم و قرآن، آنگاه افراد سادهلوح بيخبر از دسائس شيطاني هم خيال ميكنند اين يك طرز تفكّر، روشنفكرانه است، غافل از اينكه اين طرز تفكّر ريشهي چهارده قرنه دارد، يعني هزاروچهارصد سال پيش در همان روزهاي آخرين عمر پيامبراكرم صلي الله عليه و آله كه آن حضرت در بستر بيماري بود و جمعي از اصحاب حاضر بودند، دستور داد دوات و قلمي بياورند تا چيزي بنويسد، براي روشن شدن برنامهي كار امّت بعد از خودش؛ عمربن خطّاب كه در ميان آن جمع بود، از قرائن پي برد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله ميخواهد دربارهي خلافت علي عليهالسلام بعد از خودش چيزي بنويسد، فوراً به سخن درآمد و با وقاحت تمام حرفي زد كه انسان از نقل آن شرمنده ميشود(العياذ بالله) گفت:
(اِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُر حَسْبُنا كِتابُ اللهِ).( الصوارم المهرقة سيّد نورالله قاضي تستري(شوشتري)،صفحهي224.)
مرد تبدار است و هذيان ميگويد، كتاب خدا ما را كافي است[و نياز به توصيهاي نداريم].
ميان جمع حاضر اختلاف افتاد، بعضي گفتند: دوات و قلم بياوريم و بعضي گفتند: لازم نيست. رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: از كنار بسترم برخيزيد، در حضور من تخاصم نكنيد. همين جريان، اوّلين پايهي اختلاف در ميان امّت اسلامي شد و به دنبال آن سقيفهي بنيساعده تشكيل شد و به طور رسمي عليّ امير عليهالسلام را كه منصوب از جانب خدا و رسولش براي خلافت و حاكميّت در ميان امّت بود، كنار زدند و ابوبكر را عَلَم كردند.
مقصود اينكه اين طرز تفكّري كه امروز از نظر سادهلوحان بيخبر، طرز تفكّر روشنفكرانهاي به حساب آمده است و جاهلانه دم از كافي بودن قرآن براي هدايت مردم ميزنند و مرتّب ميگويند: قرآن،قرآن، احتياج به اخبار و احاديث امامان عليهمالسلام نداريم و قرآن ما را بس. اين همان سخن شوم«حَسْبُنا كِتابُ الله»، است كه چهارده قرن پيش عمربن خطّاب در كنار بستر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله گفته و سنگ اوّل اختلاف را نهاده است و اكنون دنبالهروها همان را تكرار ميكنند و چنين ميپندارند كه متاعي تازه و نو به بازار آوردهاند، در صورتي كه بارها در گفتههاي پيشين عرض شده است كه قرآن، خود نشان ميدهد كه نياز به مبيّن دارد.
اين خطاب از جانب خدا به رسول مكرّم صلي الله عليه و آله است:
(...وَ أنْزَلْنا إلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إلَيْهِمْ...).( سورهي نحل،آيهي44.)
...ما اين قرآن را به تو نازل كردهايم تا آن را براي مردم بيان كني...
و لذا آن حضرت، در زمان خود مبيّن احكام و معارف قرآن بود و براي زمان حيات بعد از خودش نيز عترت و اهل بيت عليهمالسلام خود را به عنوان مبيّن قرآن معرّفي فرمود كه:
(اِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي اَهْلَ بَيْتي ما اِنْ تَمْسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلوُّا اَبَداً).( المراجعات،صفحهي19.)
من پس از خودم ميان شما دو وسيلهي گرانقدر هدايت باقي ميگذارم، كتاب خدا و عترتم، مادام كه متمسّك به آن دو وسيله باشيد، براي هميشه از ضلالت در امان خواهيد بود.
اينك ما شيعهي اماميّه افتخار به اين مكرمت داريم كه متمسّك به هر دو يادگار باقيماندهي از رسول اكرم صلي الله عليه و آله ميباشيم و از اين جهت خود را در هر دو سرا سعادتمند ميدانيم و راستي اگر بيان رسول خدا صلي الله عليه و آله و بيان عترت آن حضرت در كنار قرآن نباشد، ما حتّي همين نماز شبانهروزي خود را از حيث كيفيّت و كميّت و اجزا و شرايط و مبطلات آن نميتوانيم از خود قرآن به دست آوريم تا چه رسد به ساير مسائل مربوط به روزه و خمس و زكات و حجّ و... و حقيقت اينكه قرآن به تنهايي و جدا از مبيّن، نه تنها كافي در امر هدايت امّت نميباشد، بلكه وسيلهاي ميشود در دست شيطانصفتان براي اضلال مردم نادان، چنان كه شده است.
آيا تفرقهي كنوني امّت واحد اسلامي به هفتاد و سه فرقه، روشنترين شاهد بر اين حقيقت نيست؛ در حالي كه قرآن در ميانشان هست و همهي اين مذاهب مختلف نيز هر يك براي اثبات حقيّت مذهب خويش استناد به قرآن ميكنند و مذهب مخالف خود را باطل ميدانند. اين براي همين است كه قرآن را از مبيّن خود كه خدا مقرّر فرموده بود جدا ساختهاند و در نتيجه، باطلخواهان شيطانصفت از اين فرصت استفاده كرده و آيات قرآن را با آراء جاهلانه يا مغرضانهي خود تفسير كردهاند و امّت را به واديهاي ضلالت و گمراهي افكندهاند. خدا هم فرموده است:
(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إلاّ خَساراً).( سورهي اسراء،آيهي82 .)
ما قرآن را شفابخش و مايهي رحمت براي مؤمنان نازل كردهايم، امّا همين قرآن، دربارهي ظالمان جز تباهي و خسران و زيان چيزي نميافزايد.
(اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوّل ظالِمٍ ظَلَم حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلي ذلِك).
خدا فرموده است: من قرآن را كه كتاب آسماني من است، همراه رسولم فرستادهام تا معلّم مردم باشد و محتويات آن را به مردم تعليم كند.
(لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ...).( سورهي آل عمران،آيهي154.)
آيه نشان ميدهد كه اين كتاب آسماني قرآن، نياز به معلّم دارد، نه همه كس توانايي فهم تمام حقايق آن را دارند و نه همه كس توانايي تعليم آن حقايق را، بلكه تنها آورندهي آن كه رسول مبعوث از سوي فرستندهي آن است توانايي تعليم آن را دارد و لذا رسول تا خودش حيات داشت، تعليم كتاب مينمود و براي زمان پس از رحلت خود نيز با بيانات روشن و مكرّر به امر خدا، عليّ اميرالمؤمنين عليهالسلام و فرزندان معصوم او را به عنوان معلّم قرآن و مبيّن مجملات آن، معيّن و مشخّص فرموده است؛ بنابراين، تنها مرجع و ملجأ امّت اسلامي پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله براي تعليم معارف و احكام قرآن، علي اميرالمؤمنين و امامان معصوم عليهمالسلام از فرزندان او ميباشند و بس و لذا سراغ ديگران رفتن، جز راه گم كردن و سرانجام به مقصد نرسيدن نتيجهاي نخواهد داشت.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله خطاب به امام اميرالمؤمنين علي عليهالسلام فرمود:
(اِنَّ اللهَ جَعَلَ قَبْرَكَ وَ قَبْرَ وُلْدِكَ بِقاعاً مِنْ بِقاعِ الْجَنَّة وَ عَرَصاتٍ مِنْ عَرَصاتِها...).( التهذيب،جلد6،صفحهي107.)
خداوند، قبر تو را و قبر فرزندان تو را قطعهاي از قطعات بهشت و عرصهاي از عَرَصات آن قرار داده است.
(...و اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ قُلُوبَ نُجَباءَ مِنْ خَلْقِهِ وَ صَفْوَة مِنْ عِبادِهِ تَحِنُّ اِلَيْكُمْ وَ تَحْتَمِلُ الْمَذَلَّة وَ الْاَذَي فيكُمْ...).
...و خداوند عزّوجلّ دلهاي نجباء از خلق و پاك سرشتان از بندگان خود را چنان كرده كه گرايش به سوي شما دارند و در راه شما تحمّل ناملايمات ميكنند....
(...فَيَعْمُرُونَ قُبُورَكُمْ وَ يُكْثِرُونَ زِيارَتَها تَقَرُّباً مِنْهُمْ اِلَي اللهِ وَ مَوَدَّة مِنْهُمْ لِرَسُولِهِ صلي الله عليه و آله ...).
...آنها قبرهاي شما را تعمير ميكنند و به زيارت قبرهاي شما ميآيند و بدينوسيله تقرّب به خدا جسته و عرض مودّت به رسول خدا مينمايند.
(...اُولئِكَ يا عَلِيُّ الْمَخْصُوصُونَ بِشَفاعَتِي وَ الْوارِدُونَ حَوْضِي وَ هُمْ زُوّارِي وَ جِيْرانِي غَداً فِي الْجَنَّة...).
...اينانند اي علي كه مخصوص به شفاعت من ميباشند و وارد حوض من ميگردند و همينانند كه فردا زائران و همسايگان من در بهشت خواهند بود...
(...يا عَلِيُّ مَنْ عَمَرَ قُبُورَكُمْ وَ تَعاهَدَها فَكَانَّما اَعانَ سُلَيْمانَ بْنَ داوُدَ عَلَي بِناءِ بَيْتِ الْمُقَدَّسِ وَ مَنْ زارَ قُبُورَكُمْ عَدَلَ ذلِكَ ثَوابَ سَبْعينَ حَجَّة بَعْدَ حَجَّة الْاِسْلامِ وَ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ حَتّي يَرجِعَ مِنْ زِيارَتِكُمْ كَيَوْمٍ وَلَدَتْهُ اُمُّهُ...).
...اي علي، هر كس قبرهاي شما[امامان عليهمالسلام ] را تعمير كرده و در محافظتش بكوشد، مثل آن است كه در ساختمان بيتالمقدّس به سليمان بن داود عليهالسلام اعانت و ياري نموده باشد و ثواب زيارت قبرهاي شما برابري با ثواب هفتاد حجّ بعد از حَجَّة الاسلام [حجّ واجب] مينمايد و به هنگام بازگشت از زيارت شما، چنان از [آلودگي]گناهان بيرون ميرود كه مانند روز ولادت از مادر، طاهر از لوث معاصي ميگردد...
(...فَاَبْشِرْ يا عَلِيُّ وَ بَشِّرْ اَوْلِيائِكَ وَ مُحِبِّيكَ مِنَ النَّعِيمِ بِما لاعَيْنٌ رَأَتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلَي قَلْبِ بَشَرٍ...).
حال دلشاد باش اي علي و هم دوستداران خود را بشارت ده به نعيمي كه نه چشمي ديده و نه گوشي شنيده و نه بر قلب انساني خطور نموده است.
(...وَلكِنَّ حُثالَة مِنَ النّاسِ يُعَيِّروُنَ زُوّارَ قُبُورِكُمْ كَما تُعَيَّرُ الزّانِيَة بِزِناها اُولئِكَ شِرارُ اُمَّتِي لا تَنالُهُمْ شَفاعَتِي وَ لا يَرِدُونَ حَوْضِي).( التّهذيب،جلد6،صفحهي107.)
لكن [با اين همه از شرف و فضيلت كه بيان شد] فرومايگاني از مردم هستند كه به زوّار قبور شما چنان با ديدهي تحقير و توهين مينگرند كه نسبت به يك زن زناكار با آن نظر مينگرند و او را به سبب كار زشت شرمآورش توبيخ و سرزنش مينمايند!اين نابخردان، بَدان امّت من هستند كه شفاعت من به آنان نميرسد و وارد حوض من نميگردند!
حال آنچه كه در رتبهي مقدّم بر زيارت، توجّه به آن لازم است، معرفت به حقّ امام و شناختنِ مقامِ امامت در حدّ امكان است تا اهمّيّت زيارت نيز معلوم شود. اينجا نقل اين حديث از امام ابوالحسن الرّضا عليهالسلام مناسب است:
راوي به نام عبدالعزيزبن مسلم ميگويد: خدمت امام رضا عليهالسلام كه به ايران تشريف فرما شده بود، رسيدم و دربارهي مسألهي امامت ـ كه مورد بحث و اختلاف در ميان مردم بود ـ طرح سؤالاتي كردم. امام عليهالسلام تبسّمي كرد و فرمود:
(يا عَبدالعَزيز جَهِلَ القَوْمُ وَ خُدِعُوا عَنْ اَديانِهِمْ).( بحارالانوار،جلد25،صفحهي120.)
اي عبدالعزيز، مردم در جهل و ناداني مانده و در دينشان فريب خورده و از حقيقت دور افتادهاند.
(هَلْ يَعْرِفُونَ قَدْرَ الْاِمامَة وَ مَحَلَّها مِنَ الْاُمَّة فَيَجُوزَ فيهَا اخْتِيارُهُمْ).( كافي،جلد1،صفحهي198.)
آيا مردم ميتوانند قدر و منزلت امامت را بشناسند و بفهمند امامت يعني چه [و امام كيست و خلافت رسول خدا صلي الله عليه و آله چه معنايي دارد] تا بتوانند امام انتخاب كنند [و خليفه جاي پيامبر بنشانند] تنها خداست كه ميتواند تعيين امام كند و جانشين پيامبر را انتخاب نمايد، همانطور كه رسول از جانب خداست و خودش فرموده:
(...اللهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ...).( سورهي انعام،آيهي124.)
...خدا داناتر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد...
انتخاب امام نيز از جانب خداست، آنجا كه به حضرت ابراهيم عليهالسلام فرموده:
(...إنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إماماً...). (سورهي بقره، آيهي124.)
...من تو را امام براي مردم قرار دادم...
آن هم بعد از طيّ مراحل نبوّت و خُلَّت(دوست صميمي خدا شدن.) و گذراندن صحنههاي امتحاني سنگين كه فرموده است:
(وَ إذِ ابْتَلي إبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأتَمَّهُنَّ قالَ إنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إماماً...).
پس از اين كه خدا،ابراهيم را با كلماتي در معرض آزمايش قرار داد و او آنها را به اتمام رسانيد[و از همهي آن صحنهها پيروزمندانه بيرون آمد] خدايش فرمود: من [به تو منصب امامت دادم و] تو را امام براي مردم قرار دادم...
ابراهيم عليهالسلام از اين لطف و عنايت، آن چنان خوشحال شد كه با ابتهاج تمام عرضه داشت:
(...وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي...).
...آيا از ذريّه و فرزندان من [نيز امام منصوب خواهد شد]...؟
(...قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ).( سورهي بقره،آيهي124.)
...خداوند فرمود: امامت، عهد و پيمان مخصوص من است و اين عهد و پيمان من، در دسترس ظالمان قرار نميگيرد.
ظالم منحصراً كسي نيست كه به ديگري ستم كرده باشد، بلكه به فرمودهي قرآن:
(...وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ...).( سورهي طلاق،آيهي1.)
...كسي كه از حدود دين خدا تعدّي كند و از مرز بندگي و عبوديّت خارج شود، ظلم به خود كرده و ظالم محسوب ميشود...
(فَاَبْطَلَتْ هذِهِ الْآيَة اِمامَة كُلِّ ظالِمٍ اِلَي يَوْمِ الْقِيامَة).( كافي،جلد1،صفحهي198.)
پس اين آيه، مُهر بطلان روي امامت هر ظالمي زده است تا روز قيامت.
اگر كسي در تمام مدّت عمرش يك كار نامرضيّ خدا مرتكب شده باشد، او به حكم آيهي:(...وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ...)؛ظالم محسوب ميشود و هيچ ظالمي اهليّت امامت ندارد، نتيجه اين كه «امام» بايد معصوم از هرگونه خطا و گناه باشد. بنابراين آيا كساني كه سالهاي متمادي از عمرشان را در وادي كفر و شرك و انواع گناهان سپري كردهاند، اين صلاحيّت را دارند كه خليفهي رسول خدا صلي الله عليه و آله و امام براي امّت اسلامي باشند؟!
امام رضا عليهالسلام ضمن همين حديث فرموده است:
(اَلْاِمامُ مُطَهَّرٌ مِنَ الذُّنوُبِ مُبَرَّءٌ مِنَ الْعُيُوبِ مَخْصُوصٌ بِالْعِلْمِ...مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَيْرِ طَلَبٍ مِنْهُ وَ لَا اكْتِسابٍ بَلِ اخْتِصاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهّابِ).
امام تطهير شده از گناهان و تبرئه شده از عيبهاست! داراي تمام علمها و فضلها است بدون اين كه دنبال تحصيل آنها رفته و اكتساب از كسي كرده باشد بلكه عنايت خاصّي است كه از جانب خداوند بخشايشگرِ علوم به او شده است.
(فَمَنْ ذا يَبْلُغُ مَعْرِفَة الْاِمامِ اَوْ كُنْهَ وَصْفِهِ).( تحف العقول،صفحهي439.)
بنابراين كيست كه بتواند امام را به حقيقت بشناسد و آنچنان كه هست توصيفش كند.
(اَلْاِمامُ كَالشَّمْسِ الطّالِعَة الْمُجَلِّلَة بِنُورِها لِلْعالَمِ وَ هُوَ بِالاُفُقِ حَيْثُ لا تَنالُهُ الْاَبْصارُ وَ لَا الاَْيْدِي).( همان،صفحهي323.)
امام مانند خورشيد فروزان است كه همه جا را نوراني ساخته و در عين حال خودش در افق قرار گرفته است، نه چشمها ميتوانند او را بنگرند و نه دستها ميتوانند خود را به او برسانند.
امام، همه چيز عالم را در پوشش نور ولايت خود قرار داده كه:
(بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَي وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الاَرْضُ وَ السَّماءُ).( دعاي عديله)
روزي روزيخواران از كف با كفايت او ميرسد و آسمان و زمين در پرتو نور وجود او ثبات و بقا يافته است.
ولي نه چشم فكر آدميان توانايي درك مقام آسماني آن نور الهي را دارد و نه دست عقل بشر قادر بر رسيدن به دامن وصف آن برگزيدهي خدا ميباشد. در عظمت منزلت انبياء و امامان عليهمالسلام همين بس كه خدا فرموده است:
(وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّة يَهْدُونَ بِأمْرِنا...).( سورهي انبياء،آيهي73.)
ما آنها را امامان و پيشواياني قرار دادهايم كه به امر ما هدايت ميكنند...
آنگاه امر خود را نيز اينچنين نشان داده كه:
(إنَّما أمْرُهُ إذا أرادَ شَيْئاً أنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ).( سورهي يس،آيهي82 .)
همانا امر او اين است كه هر چه را اراده كند، به او ميگويد: موجود شو و او بيدرنگ موجود ميشود.
البتّه اين گفتن،گفتن لفظي نيست بلكه گفتن تكويني است كه به معناي ايجاد است يعني، اراده و خواستش هستيبخش به اشياء است. امام نيز به جعل و تقدير خدا، ارادهاش اثرگذار در عالم است و همه گونه تحوّل و تغيّر در اشياء ايجاد مينمايد. چنان كه حضرت عيسي عليهالسلام به نقل قرآن كريم به قوم خود ميفرمود:
(...أنِّي أخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَة الطَّيْرِ فَأنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإذْنِ اللهِ وَ اُبْرِئُ الْأكْمَهَ وَ الْأبْرَصَ وَ اُحْيِ الْمَوْتَي بِإذْنِ اللهِ...).( سورهي آل عمران،آيهي49.)
...من از گِل، شكل پرنده خلق ميكنم و در آن ميدمم به اذن خدا پرنده ميشود و نابينا و مبتلا به بيماري بَرَص را شفا ميبخشم،مردهها را زنده ميكنم به اذن خدا...
حاصل آنكه امام، موجود و مخلوق ممتازي است كه مورد عنايت خاصّ خدايش قرار گرفته و از اين رو هم داراي علم محيط به حقايق اشياء است و هم واجد قدرت نافذهي در همه جا و در همه چيز عالم است و لذا تنها اوست كه ميتواند مَجراي فيض خدا قرار گيرد و بندگان خدا را به صراط مستقيم دين هدايت كرده و در مسير رو به حيات ابدي و سعادت جاودان به حركت درآورد و تشخيص و تعيين آن فردِ هادي الي الله نيز منحصراً شأن خداوند خالق عالم و آدم است و از عهدهي احدي جز خدا بر نميآيد، چه آن كه او خالق است و ميداند كه شرايط امر امامت در چه كسي جمع است.
(...اللهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ...).
و بر اساس همين منطق عقلي و قرآني است كه ما شيعهي اماميّه اعتقاد بر اين داريم كه خداوند حكيم براي خلافت و جانشيني رسول مكرّمش صلي الله عليه و آله دوازده تن از اولياي مقرّب درگاهش را معيّن و مشخّص فرموده و تمام مشخّصات آنها را به وسيلهي رسول گرامياش صلي الله عليه و آله درميان امّت اعلام كرده كه بايد در هر زمان تا روز قيامت يكي از آن برگزيدگان الهي تكويناً حافظ نظام عالم و تشريعاً هادي آدميان به صراط مستقيم حق باشند. اوّلشان امام اميرالمؤمنين علي عليهالسلام است و دوازدهمينشان امام حجّة بن الحسن المهدي (عجّلاللهتعاليفرجهالشّريف) است. اميد از خداوند منّان داريم كه ما را با اين عقيده زنده نگه دارد و با اين عقيده بميراند و با اين عقيده در روز جزا مبعوثمان گرداند.
عصمت از اركان مسلّم در مسألهي امامت است و ما معتقديم كه امام مانند پيامبر صلي الله عليه و آله بايد معصوم از هرگونه خطا و گناه و اشتباه باشد تا ابلاغ وحي و تبيين وحي كه به وسيلهي پيامبر و امام انجام ميپذيرد، مورد قبول مردم قرار گيرد و احتمال خطا و اشتباه در آن راه نيابد و اين كه ميگوييم: امام معصوم است و ممكن نيست از او گناهي صادر شود نه به اين معناست كه امام عليهالسلام قادر بر ارتكاب گناه نميباشد، اين كه شرف و كمالي براي انسان نخواهد بود،اين سنگ و آن ديوار هم قادر بر ارتكاب گناه نميباشد.امام نيز انسان است و انسان بر حسب سرشت و طبيعتش كه داراي شهوت وغضب است ميتواند هر كاري را اعمّ از زشت و زيبا انجام دهد؛ منتها امام انساني است كه در درجهي اعلاي از معرفت و شناخت نسبت به خدا قرار گرفته و آگاه از آثار شوم اعمال ناپسند در نزد خدا ميباشد آنگونه كه فكر ارتكاب آن اعمال به مغزش راه نمييابد تا چه رسد به اين كه اقدام به ارتكابش بنمايد.
اگر ما بدانيم اين غذايي كه در دسترس ما هست غذاي بسيار لذيذ و مطبوعي است و ما هم گرسنه و شديداً ميل و رغبت به خوردن آن داريم ولي ميدانيم كه مسموم است و خوردن آن همان و مردن همان، طبيعي است كه ممكن نيست دست به سوي آن دراز كنيم اصلاً فكر خوردن آن را هم به مغز خود راه نميدهيم، با اين كه هم ميل شديد به خوردن آن داريم و هم قادر بر خوردن آن ميباشيم. امام نيز بر اثر آگاهي كامل از آثار شوم گناه، از ارتكاب آن در حال عصمت است، آن چنان كه ما از خوردن غذايي كه علم به مسموميّت آن داريم، در حال عصمتيم و عامل مهمتري كه سبب عصمت امام عليهالسلام ميشود، مسألهي حضور در محضر خداست كه به فرض اگر جهنّم و عذاب و كيفري هم براي ارتكاب گناهان در كار نباشد، تنها خود حضور در پيشگاه خدا مانع از اين است كه امام مرتكب كاري شود كه نزد خدا ناپسند است.
الان كه ما جمعيّتي هستيم و در اين مجلس نشستهايم، آيا ممكن است كسي از ميان ما برخيزد و لخت مادرزاد بشود و چند تا معلّق بزند؟! در صورتي كه بداند احدي متعرّض او نخواهد شد و هيچ پيامد بدي هم براي او نخواهد داشت. آيا ممكن است چنين كاري از كسي صادر شود؟ بديهي است كه ممكن نيست؛چرا؟ چون خود را در محضر جمعي عاقل و بينا و محترم ميبيند و از اقدام به چنين عملي حيا ميكند. امام عليهالسلام نيز كه در درجهي اعلاي معرفت و شناخت خدا قرار گرفته و او را در همه جا و در همه حال حاضر و ناظر افكار و اعمال خود ميبيند كه قرآن فرموده:
(أ لَمْ يَعْلَمْ بِأنَّ اللهَ يَري).( سورهي علق،آيهي14.)
آيا انسان نميداند كه خدا او را ميبيند؟
(...هُوَ مَعَكُمْ أيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ).( سورهي حديد،آيهي4.)
...او با شماست هر جا كه هستيد و خدا از آنچه كه انجام ميدهيد آگاه است.
لذا ممكن نيست با اين توجّه و حال حضور دائم در محضر خدا كاري كه ناپسند در نزد خداست انجام دهد.
اين جمله از امام صادق عليهالسلام منقول است:
(عَلِمْتُ اَنَّ اللهَ مُطَّلِعٌ عَلَيَّ فَاسْتَحْيَيْتُ).( مستدرك الوسائل،جلد12،صفحهي172.)
دانستم كه خدا ناظر برمن است، پس از او حيا كردم.
ما از مردم حيا ميكنيم و در حضور آنها كار ناپسند انجام نميدهيم، ولي در خلوت از خدا حيا نميكنيم و گناه انجام ميدهيم!! امّا امام در همه جا خدا را حاضر ميبيند و همه جا را محضر خدا ميداند،از اينرو او مطلقاً معصوم از هرگونه خطا و گناه است.
ما شيعهي اماميّه معتقديم: امامان عليهمالسلام كه از جانب خدا براي جانشيني رسول منصوب شدهاند، علاوه بر دارا بودن مقام عصمت و مصونيّت از خطا، عالم به حقايق تمام اشياء و قادر بر تصرّف در همه چيز عالم ميباشند و از مافيالضّمير همهي آدميان آگاهند.
نمونهي اوّل
از باب نمونه به اين داستان عنايت فرماييد:
حسن بن علي وشّاء گفته است : من تاجر بودم و جامههايي براي تجارت به خراسان بردم. در آن موقع امام رضا عليهالسلام نيز در خراسان بودند؛ من واقفي مذهب بودم و به امامت امام رضا عليهالسلام معتقد نبودم (واقفيها كساني هستند كه در امام كاظم عليهالسلام متوقّف شده و معتقدند كه آنحضرت زنده و غائب است و ظهور خواهد كرد). اساس اين مذهب نيز از ناحيه افرادي پولدوست درست شده است! جمعي از اينها وكيل امام كاظم عليهالسلام در كوفه بودند و مردم وجوهات شرعيّهي خود را به آنها ميدادند تا به امام كاظم عليهالسلام برسانند. امام در زندان بغداد به شهادت رسيد.آن وكلا موظّف بودند كه وجوه جمع شده را خدمت امام رضا عليهالسلام برسانند كه امام بعد از حضرت كاظم عليهالسلام بود. ولي ديدند پولهاي به اين فراواني را تقديم امام رضا عليهالسلام كردن دشوار است. لذا اين حرف را ميان مردم پخش كردند كه امام كاظم عليهالسلام از دنيا نرفته و غائب است و ظهور خواهد كرد. ما بايد پولهارا نگه داريم تا به خودش بدهيم.
حضرت امام رضا عليهالسلام به يكي از آنها به نام علي بن ابي حمزهي بطائني ، كه قسمت عمدهي پول پيش او بود، نامه نوشت؛ تا پولها را نزد ايشان بفرستد. او گفت: امام كاظم عليهالسلام كه وصيّت نكرده به شما بدهم. خودش زنده و غائب است و به خودش بايد بدهم!
امام رضا عليهالسلام مرقوم فرمود: پدر من از دنيا رفت و اموالش ميان ورّاثش تقسيم شد. تو چه ميگويي كه زنده و غائب است! عاقبت تسليم نشد و پولها را نداد. اين حسن بن علي وشّاء هم از آنها بود ولي مستبصر شد و به راه آمد.
ميگويد: من با مالالتّجاره وارد مرو شدم و به محض ورود به منزل، غلام سياهي نزد من آمد و گفت : مولاي من ميگويد: آن حِبَرِه يا حَبَرِه را (كه ظاهراً جامهي چادر مانندي بوده) بده. يكي از دوستان از دنيا رفته ميخواهيم آن را كفن او قرار دهيم. گفتم: مولاي تو كيست ؟ گفت: امام علي بن موسي الرّضا عليهالسلام . گفتم : من حبره ندارم. بين راه فروختهام. رفت و برگشت و گفت: مولاي من ميگويد: آن حبره در ميان بقچهاي با اين رنگ و با اين خصوصيّت در وسط بار است. آن را به من بده. از اين نشاني دقيق تعجّب كردم . پيش خود گفتم: اگر راست باشد دليل روشني است بر اينكه وي امام است. به غلامم گفتم: برو ببين اگر بقچه هست بياور. وقتي برگشت و بقچه به دستش بود من يادم آمد موقعي كه ميخواستم از منزل حركت كنم، دخترم اين را به من دادكه اينجا بفروشم و با پول آن فيروزه بخرم و من اصلاً فراموش كرده بودم. از اين جريان معتقد شدم كه آنحضرت امام است. آن جامه را به غلام دادم و گفتم: به آقا بگو: هديه است،پول نميخواهم . رفت و برگشت و گفت: آقا فرمود: اينكه مال تو نيست تا بتواني آن را هديه كني! مال دخترت بوده وبه تو داده تا بفروشي و با پول آن فيروزه بخري. اين پول را بگير و فيروزه بخر. معتقد شدم كه او حق است و از عقيدهي باطلم برگشتم. فردا صبح تصميم گرفتم چند مسألهي مشكل بنويسم و از آنحضرت بپرسم. چون ما عادت داشتيم،از امام كاظم عليهالسلام نيز ميپرسيديم.
مسائل چندي نوشتم و به صورت طوماري در آستينم گذاشتم و درِ خانهي حضرت آمدم. ديدم ازدحام جمعيّت است و مردم در رفت و آمدند. من هم در گوشهاي نشستم ولي مطمئن شدم كه نوبت به من نخواهد رسيد؛ در همين حال ديدم خادمي آمد و گفت: علي بن حسن وشّاء كيست و كجاست؟ من برخاستم و گفتم : منم . جلو آمد و طوماري به من داد و گفت : اين جواب مسائل شماست . من غرق در حيرت شدم كه هنوز من مسائل را ندادهام،چگونه جواب آمده است .
طومار را گرفتم و رفتم در گوشهاي نشستم و باز كردم و خواندم. ديدم تمام مسائل مرا يك به يك جواب دادهاند . گفتم : خدايا! تو شاهد باش و پيامبرت شاهد باشد كه من شهادت به حجّيّت و امامت حضرت علي بن موسي الرّضا عليهالسلام ميدهم و او را امام زمان خود ميدانم. بعد خدمتش رسيدم و ضمن صحبت به من فرمود: حسن بن علي وشّاء همين ساعت علي بن ابي حمزهي بطائني از دنيا رفت . او را بردند و دفن كردند و دو ملك براي سؤال از او آمدند . گفتند : (مَن رَبُّكَ)؛ جواب داد:«اَللهُ رَبّي»؛پرسيدند:«مَنْ نَبيُّكَ»؛ گفت: «مُحَمَّدَ نَبيّي»؛ گفتند: «مَنْ اِمامُكَ»؛گفت:«عليّ بنِ اَبيطالِبْ اِمامي»؛ يكي يكي امامان را گفت تا رسيد به امام كاظم عليهالسلام .گفتند : امام بعد از او كيست؟ زبانش به لكنت افتاد و جوابي نداد! با حربههاي آتشين بر سرش كوبيدند و قبرش مملو از آتش شد و تا روز قيامت در آتش است.حسن بن علي وشّاء ميگويد: من اين را يادداشت كردم بعد از چند روز از كوفه خبر آمد و معلوم شد همان روزي كه امام فرموده بود. او مرده و دفنش كردهاند.( بحارالانوار ، جلد 49، صفحهي 69.)
شيخ مفيد(رض) نقل كرده كه مردي از طايفهي بنيغفار گفته است كه يكي از ارادتمندان به امام رضا عليهالسلام مبلغي از من طلبكار بود. من پول نداشتم و او اصرار در طلب داشت، به فكر افتادم كه خدمت امام رضا عليهالسلام بروم و از آن حضرت تقاضا كنم كه از مرد طلبكار براي من مدّتي مهلت بگيرد. درِ خانهي امام كه رسيدم، ديدم امام عليهالسلام سوار بر مركب از خانه بيرون آمده و قصد رفتن به جايي دارد، خجالت كشيدم كه سر راه از امام چيزي تقاضا كنم. همچنان ايستادم، امام عليهالسلام موقع عبور از مقابل من نگاهي به من كرد، از همين نگاه امام استفاده كردم و پس از سلام عرض كردم: مولاي من، فلان كس كه از ارادتمندان شماست، از من طلبي دارد و مُصرّ بر مطالبه است و من فعلاً دستم تهي است،تقاضامندم از او براي من مدّتي مهلت بگيريد. امام عليهالسلام فرمود: داخل منزل من برو و بنشين تا من برگردم.
ماه رمضان بود و من نماز مغرب را همانجا خواندم، بعد از نماز ديدم آن حضرت در حالي كه جمعيّتي همراهش بودند و سؤالاتي داشتند تشريف فرما شدند. آنها رفتند و من ماندم. به من فرمود: افطار نكردهاي؟گفتم: خير، دستور داد افطاري آوردند و بعد فرمود: آن بالش را بلند كن،زير آن هر چه هست بردار. بالش را بلند كردم، ديدم كيسهاي است كه داخل آن چند دينار طلاست! فرمود: چون شب و دير وقت است غلامان من همراه تو ميآيند تا تو را به منزلت برسانند. با آنها به منزلم رفتم و آنها برگشتند. من داخل منزل رفته و دينارها را شمردم،چهل و هشت دينار بود. طلب آن مرد از من بيست و هشت دينار بود. در ميان دينارها يكي درخشندگي خاصّي داشت، آن را برداشتم و ديدم با خطّي روشن نوشته شده طلب آن مرد از تو بيست و هشت دينار است، بقيّه را به مصارف ديگر زندگيات برسان و حال آن كه اصلاً من از مقدار طلب آن مرد چيزي به امام نگفته بودم!! (بحارالانوار،جلد49،صفحهي97.)
قرآن كريم صريحاً حيات برزخي را اثبات كرده و فرموده است:
(...وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ).( سورهي مؤمنون،آيهي100.)
...[آنها كه از دنيا رفتهاند] پشت سرشان يا پيش رويشان برزخي است تا روزي كه برانگيخته شوند.
و فرموده است:
(وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللهِ أمْواتٌ بَلْ أحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ).( سورهي بقره،آيهي154.)
كساني را كه در راه خدا كشته شدهاند، نگوييد كه مردهاند، بلكه زندهاند ولي شما آگاهي از حياتشان نداريد.
و روشن است كه حيات برزخي، منحصر به شهدا نيست، منتهي چون پس از جنگ بدر دربارهي شهدا ميان مردم بحث و گفتگو بود كه آنها در چه وضعي هستند؛ آيه دربارهي آنها نازل شد كه آنها را مرده به معناي نابود شده ندانيد، آنها در عالم ديگري زندهاند. حال آيا باورتان ميشود كه شهدا زنده باشند، امّا رسول خدا صلي الله عليه و آله و ائمّهي هدي عليهمالسلام كه پايهگذار اصلي شهادت و حركت به سوي خدا هستند مرده و نابود شده باشند(العياذبالله).
مرگ، نابود شدن نيست!
حاصل اينكه ما بر اساس آيات قرآن و روايات معصومين عليهمالسلام اعتقاد به حيات برزخي داريم و معتقديم كه انسان پس از مرگ و رفتن از اين دنيا، هيچ و پوچ و نابود نميشود بلكه انتقال از اين عالم به عالم ديگري پيدا ميكند و آنجا به حياتي عاليتر از حيات دنيوي نائل ميشود و لذا موت از نظر قرآن، امر عدمي (يعني نيست و نابود شدن) نيست، بلكه امر وجودي است كه متعلّقِ خلقت قرار گرفته است، چنان كه فرموده است:
(الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ...).( سورهي ملك،آيهي2.)
خدا، كسي است كه موت و حيات را آفريده است...
و جالب اينكه موت در آيه، مقدّم بر حيات ذكر شده است و نشان ميدهد كه انسان در مسير خلقت، مراحلي را پيموده و در هر مرحله از مرتبهي پايين، به مرتبهي بالا انتقال پيدا كرده است و از همين انتقال از مرتبهي پايين به مرتبهي بالا، تعبير به موت شده است.
در اشعار مولوي نيز اشاره به اين حقيقت شده كه گفته است:
از جمادي مُردم و نامي شدم
وزنـمــا مُـردم زِ حـيوان سـر زدم
مُردم از حـيوانـي و آدم شدم
پس چه ترسم كي ز مُردن كم شدم
بار ديـگر هـم بـمـيـرم از بشر
پـس بـرآرم از مـلايك بال و پر
بـار ديگـر از مَلَك پرّان شوم
آنـچـه انـدر وهـم نايـد آن شوم
پس همهي اين مراحل را انسان با مردن ميپيمايد، امّا نه مردن به معناي هيچ و پوچ شدن، بلكه به معناي از مرتبهي پايين به مرتبهي بالا رفتن و برتر شدن، مگر اين نيست كه ما را از خاك آفريدهاند، اين گفتار خالق ماست كه ميفرمايد:
(وَ مِنْ آياتِهِ أنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ...).( سورهي روم،آيهي20.)
از نشانههاي علم و قدرت او اينكه شما را از خاك آفريده است...
آري، او ما را از خاك و از عالم جماد حركت داده به صورت نبات و گياهي از زمين رويانيده است.
(وَ اللهُ أنْبَتَكُمْ مِنَ اْلاَرْضِ نَباتاً).( سورهي نوح،آيهي17.)
آن نبات و گياه، خوراك گوسفندي شده و در وجود او تبديل به گوشت گشته و گوشت آن حيوان، غذاي پدر و مادر ما شده و در وجود آنها تبديل به نطفه گشته و آن نطفه هم مراحلي را از عَلَقه و مُضْغه بودن و جنين شدن پيموده و سرانجام، به صورت طفل از مادر متولّد گشتهايم و همچنان از كودكي به جواني و پيري تا روزي كه از شكم مادر دنيا بيرون رفته وارد عالم برزخ و سپس وارد محشر ميشويم و عاقبت سر از بهشت يا جهنّم در ميآوريم و براي هميشه باقي ميمانيم.
مولاي ما امام اميرالمؤمنين علي عليهالسلام فرموده است:
(اَيُّهَا النّاس اِنّا خُلِقْنا وَ اِيّاكُمْ لِلْبَقاءِ لا لِلْفَناء). (الارشاد،جلد1،صفحهي238.)
اي مردم، ما و شما براي ماندن خلق شدهايم، نه براي نابود گشتن.
مرگ به معناي نابود شدن نيست، بلكه:
(لكِنَّكُمْ مِن دارٍ اِلي دارٍ تُنْقَلُون).( همان.)
از خانهاي به خانهي ديگري انتقال داده ميشويد.
اين چراغي است كزين خانه به آن خانه برند و لذا قرآن نيز فرموده است:
(كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ...).( سورهي آل عمران،آيهي185.)
هر جاني چشندهي مرگ است...
اگر مرگ امر عدمي بود و به معناي نيست شدن، چشيدني نبود. معلوم ميشود كه يك امر وجودي است و همچون غذايي است كه انسان آن را ميچشد، حالا يا تلخ است و يا شيرين، تا مزاجش چه مزاجي باشد؛ اگر مبتلا به بيماري كفر و نفاق است، در ذائقهي جانش تلخ خواهد بود و اگر متنعّم به نعمت اسلام و ايمان است و تقوا، در ذائقهي جانش شيرين و خوشگوار خواهد شد. به هر حال انسان است كه مرگ را ميچشد، نه اينكه مرگ، انسان را ميچشد و او را از بين ميبرد.
آري انسان است كه مرگ به معناي انتقال از عالمي به عالم ديگر را در جان خود مييابد و به مرتبهي بالاتري از حيات تحوّل پيدا ميكند، اين اعتقاد به حيات برزخي است كه ما آن را از آيات قرآن و روايات معصومين عليهمالسلام به دست آوردهايم.اينك به نمونهاي از آيات اشاره ميكنيم.
1ـ تقاضاي بازگشت به دنيا
اين آيه ميفرمايد:
(حَتَّي إذا جاءَ أحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ...).( سورهي مؤمنون،آيات99و100.)
وقتي مرگ يكي از آنان فرا رسيد[و مرد] ميگويد: اي خدا، مرا[به دنيا]بازگردانيد تا شايد دربارهي وظايفي كه آن را ترك كردهام عمل صالحي انجام بدهم [و جبران گذشتهها بنمايم]...
ولي به او پاسخ داده ميشود:
(...كَلاّ إنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها...).( همان،آيهي100.)
...نه، هرگز، [راه بازگشتي وجود ندارد] اين سخني است كه او به زبان ميگويد [و منشأ قلبي ندارد و اثري نخواهد داشت]...
(...وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ).( همان.)
...و در پشت سر آنها تا روزي كه برانگيخته شوند برزخي وجود دارد.
آيهي شريفه چنان كه ملاحظه ميفرماييد ميگويد:
(حَتَّي إذا جاءَ أحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ).
وقتي مرگش فرا رسيد در عالم پس از مرگ خطاب به فرشتگان ميگويد مرا بازگردانيد تا عمل صالح كنم.
يعني، انسان در عالم پس از مرگ، حيات دارد و زنده است و از فرشتگان تقاضاي بازگشت به دنيا ميكند و جواب يأس ميشنود. اين همان حيات برزخي است كه فاصلهي ميان حيات دنيوي و حيات محشري است.
(...وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ).
2ـ مؤمن آل ياسين
آيهي ديگر در سورهي ياسين است، آنجا كه داستان مؤمن آل ياسين را بيان ميكند كه وقتي رسولان خدا آمدند و مردم شهر را ـ حالا هر شهري بوده ـ دعوت به توحيد نموده و از بتپرستي نهي كردند، آنها به مخالفت و ستيزگي با رسولان خدا برخاستند و تصميم به قتل آنها گرفتند. مرد باايماني كه در دورترين نقطهي شهر زندگي ميكرد آگاه شد كه مردم به مخالفت با انبياء برخاستهاند،شتابان آمد و به پند و اندرز مردم و حمايت از رسولان پرداخت؛ چنان كه در آيهي شريفه آمده:
(وَ جاءَ مِنْ أقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعي قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ).( سورهي يس،آيهي20.)
مردي از دورترين نقطهي شهر شتابان آمد و گفت: اي قوم و قبيلهي من،از رسولان خدا پيروي كنيد.
ولي مردم كافر با او هم به ستيزگي برخاستند و او را كشتند. حالا قرآن ميفرمايد:
(قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ * بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ).( همان،آيات26و27.)
[پس از اينكه كشته شد] به او گفته شد: داخل بهشت شو[معلوم است كه مراد، بهشت برزخي است، زيرا بهشت محشري هنوز نيامده است] او گفت: اي كاش اين قوم من آگاه از وضع و حال من ميشدند و ميدانستند كه چگونه خدايم مرا آمرزيده و از اكرام شدگان قرارم داده است.
اين داستان نيز نشان ميدهد كه آن مرد مؤمن، پس از انقطاع از دنيا، زنده بود و با فرشتگان خدا گفتگو داشت. آنها به او گفتند: داخل بهشت شو، او گفت: اي كاش اين مردمي كه مرگ را به معناي نابود شدن ميدانند و چنين ميپندارند كه من بعد از كشته شدن نابود شدهام، اي كاش ميدانستند كه من الان چه حال خوشي دارم و چگونه مورد غفران و اكرام خدايم قرار گرفتهام.اين هم يك نمونه از آيات قرآن كه وجود حيات برزخي را نشان ميدهد.
3ـ زنده بودن شهدا
آيهي ديگر، كه با صراحت تمام اثبات حيات برزخي مينمايد، آيهي مربوط به شهدا و كشته شدگان در راه خداست كه ميفرمايد:
(وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أمْواتاً بَلْ أحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).( سورهي آل عمران،آيهي159.)
هرگز گمان نكنيد آن كساني كه در راه خدا كشته شدهاند مردهاند[و نابود شدهاند] بلكه آنها زندهاند و نزد پروردگارشان رزق و روزي داده ميشوند.
4ـ دربارهي شهدا
آيهي ديگر همين مضمون را با اندكي تفاوت در عبارت ميفرمايد:
(وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللهِ أمْواتٌ بَلْ أحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ).( سورهي بقره،آيهي154.)
به كساني كه در راه خدا كشته ميشوند نگوييد مردهاند، بلكه آنها زندهاند ولكن شما آگاه از حياتشان نميباشيد.
و قبلاً گفته شد مفاد اين آيات اين نيست كه حيات برزخي اختصاص به شهدا دارد و شايد علّت اختصاص شهدا به ذكر، اين باشد كه وقتي غزوهي بدر يعني اوّلين جنگي كه بعد از هجرت پيغمبراكرم صلي الله عليه و آله به مدينه ميان مسلمين و مشركين واقع شد و اوّلين شهدا را مسلمانان در راه خدا دادند، اين جريان در ميان جمعي از مسلمانان مورد بحث و گفتگو قرار گرفت و به اصطلاح مسألهي روز شد كه آيا اين شهدا كجا رفتند و چه شدند و اكنون چه وضعي دارند آيا مردند و نابود شدند يا آنگونه كه پيغمبر صلي الله عليه و آله ميگويد زندهاند.در اين اوضاع و احوال بود كه اين آيات نازل شد و خبر از حيات برزخي شهدا داد.
5ـ فرعون و آل فرعون
قرآن نه تنها خبر از حيات برزخي شهدا ميدهد، بلكه سخن از حيات برزخي اشقياء از قبيل فرعون و آل فرعون نيز به ميان آورده و زنده بودن آنها را در عذاب برزخي اعلام ميكند و ميفرمايد:
(النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أشَدَّ الْعَذابِ).( سورهي غافر،آيهي46.)
[تا در برزخ هستند] صبح و شام به آتش عرضه ميشوند و روزي كه قيامت برپا شود دستور به فرشتگان ميرسد كه آل فرعون را به سختترين عذاب داخل كنيد.
6 ـ قوم نوح
دربارهي قوم نوح هم كه مبتلا به طوفان و غرق شدند ميفرمايد:
(مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ اُغْرِقُوا فَاُدْخِلُوا ناراً...).( سورهي نوح،آيهي25.)
بر اثر گناهانشان، ميان آب غرق شدند و بلافاصله ميان آتش افتادند...
اين آيات كه خوانديم، نمونهاي بود از آياتي كه اثبات حيات برزخي پس از مرگ ميكنند و نشان ميدهند كه همهي آنها كه از دنيا رفتهاند، هم اكنون در عالم ديگري به نام عالم برزخ زندهاند اعمّ از خوبان و بدان؛ منتهي خوبان در بهشت برزخي متنعّم به نعمتها ميباشند و بدان در جهنّم مبتلا به نقمتها و عذابها هستند و علاوه بر آيات قرآن، از لسان اخبار و روايات معصومين عليهمالسلام نيز اين حقيقت با كمال وضوح استفاده ميشود.
در جنگ بدر كه جمعي از مؤمنان به شهادت رسيدند و جمعي از مشركان نيز به درك واصل شدند، رسول اكرم صلي الله عليه و آله دستور داد اجساد كفّار را در ميان چاه ريختند، آنگاه خود حضرت در كنار چاه ايستاد و اسامي يكيك از سران آنها را برد و فرمود: اي ابوجهل،اي عتبه، اي شيبه...
(اِنّا قَدْ وَجَدنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُم حَقّاً).( من لايحضره الفقيه،جلد1،صفحهي180.)
ما آنچه را كه خداي ما به ما وعده كرده بود به حق يافتيم، آيا شما هم آنچه را كه خداي شما به شما وعده كرده به حق يافتيد؟
به ما وعدهي پيروزي داده بود؛ آن را به دست آورديم، آيا به شما كه وعدهي جهنّم داده بود، شما هم آن را درست يافتيد و ديديد من در رساندن پيام خدا به شما صادق بودم كه ميگفتم پايان كار شما جهنّم است.
اصحاب كه اطراف آن حضرت بودند از روي تعجّب گفتند: يا رسول الله، با مردهها حرف ميزنيد؟ اينها كه مردهاند و زنده نيستند تا سخن شما را بشنوند. فرمود: قسم به خدايي كه جانم به دست اوست، الآن آنها سخنان مرا بهتر از شما ميشنوند، امّا قادر به جواب دادن نيستند. ميفرمود:
(اَلْقَبْرُ رَوضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ اَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيران).
قبر [آدمي] يا باغي از باغهاي بهشت و يا گودالي از گودالهاي جهنّم است.
روايتي هم نقل شده كه وقتي امام اميرالمؤمنين علي عليهالسلام از جنگ جمل مراجعت ميكرد، با جمعي از اصحاب رسيد به قبرستاني كه در نزديكي كوفه بود، داخل آن رفته و ايستاد و خطاب به خفتگان در ميان قبور فرمود:
(يا اَهْلَ التُّرْبَةِ وَ يا اَهْلَ الْغُرْبَةِ اَمَّا الْمَنازِلُ فَقَدْ سُكِنَتْ وَ اَمَّا الاَمْوالُ فَقَدْ قُسِّمَتْ وَ اَمَّا الاَزْواجُ فَقَدْ نُكِحَتْ هذا خَبَرُ ما عِنْدَنا فَما خَبَرُ ما عِنْدَكُمْ).( بحارالانوار،جلد75،صفحهي33.)
اي خاكنشينان و اي دورافتادگان از اقارب و ارحام، امّا خانههاي شما به تصرّف [ديگران] درآمد و امّا اموالتان [در ميان ورّاث] تقسيم شد و امّا همسرانتان به نكاح ديگران درآمدند، اين خبرهايي بود نزد ما، حال نزد شما چه خبر است؟
آنگاه امام عليهالسلام سر به پايين انداخت و لحظاتي سكوت كرد و سپس سر برداشت و رو به اصحابش فرمود:
(وَ الَّذِي اَقَلَّ السَّماءَ فَقَلَّتْ وَ سَطَحَ الاَرْضَ فَدَحَتْ لَوْ اُذِنَ لِلْقَومِ فِي الْكَلامِ لَقالُوا اِنّا وَجَدْنا خَيْرَ الزّادَ التَّقوي).( بحارالانوار،جلد70،صفحهي100.)
قسم به خدايي كه آسمان را برافراشته و زمين را گسترده است، اگر اينان مأذون در سخن گفتن بودند، در جواب ما ميگفتند آنچه كه ما اينجا يافتيم، اين است كه بهترين زاد و توشه در اين سفر، تقواست.( همان،جلد73،صفحهي101.)
در روايت ديگري آمده كه امام عليهالسلام رو به اصحابش فرمود: اگر هم اكنون پرده كنار برود و عالم برزخ براي شما مكشوف گردد، ميبينيد اينان حلقه حلقه نشستهاند و با هم صحبت ميكنند، هرگاه يكي از دنيا بر آنها وارد شود، دورش جمع ميشوند و راجع به نزديكان و خويشانشان از او ميپرسند. اگر گفت پيش از من مرده و اينجا آمده است ناراحت ميشوند و ميگويند:(...إنَّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ)؛( سورهي بقره،آيهي156.) معلوم ميشود به جايگاه بدان رفته و مبتلا به عذاب شده است و اگر گفت: هنوز زنده است، دربارهاش دعا ميكنند.( المحجّة البيضاء،جلد8 ،صفحهي301، با اندكي تفاوت.)
اكنون ما معتقديم پيغمبراكرم صلي الله عليه و آله و امامان عليهمالسلام كه در حيات دنيويشان به اذن خدا، داراي علم محيط به همه جا و همه چيز عالم بودهاند و قدرت نافذه داشتهاند، اكنون كه به عالم برزخ كه عالمي بالاتر از عالم دنياست منتقل شدهاند، طبعاً احاطهي علمي و نفوذ قدرتشان وسيعتر شده است؛ بنابراين در مشاهد مشرّفه كنار زندههايي ميرويم كه از زندههاي دنيا حياتي به مراتب عاليتر دارند و علمي محيطتر و قدرتي نافذتر.
آري، ما به حضور آنها عرض سلام، احترام و ادب ميكنيم و از آنها كه مجاري فيض خدا ميباشند تقاضاي حلّ مشكلات و قضاي حوائج مينماييم و عجب از فرقهي وهّابيّه كه به ما ميگويند شما طايفهي شيعه، به مردهها سلام ميكنيد و سلام كردن بر مرده بدعت در دين است. ما ميگوييم بنابراين اوّل بدعتگذار در دين،خداست، زيرا خداست كه در قرآنش به انبياء و رسولان پيشين عليهمالسلام سلام ميكند و ميگويد:
(وَ سَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ).( سورهي صافّات،آيهي181.)
(سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ).( سورهي صافّات،آيهي79.)
(سَلامٌ عَلي إبْراهِيمَ).( همان،آيهي109.)
(سَلامٌ عَلي مُوسي وَ هارُونَ).( همان،آيهي120)
(سَلامٌ عَلي إل ياسِينَ).( ـ همان،آيهي130.)
و حال اينكه آنها همه از دنيا رفتهاند و به قول شما مردهاند. در حالي كه:«وَ اِذا ماتَ فَات».وقتي انسان مرد، تباه شد و نابود گشت و اثري از او باقي نيست تا مورد خطاب قرار گيرد، آيا اين دستور خدا به ما دربارهي رسول اكرم صلي الله عليه و آله نيست كه ميفرمايد:
(إنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً).( سورهي احزاب،آيهي56.)
خدا و فرشتگانش درود بر پيامبر دارند، اي كساني كه ايمان آوردهايد شما هم بر او درود بفرستيد و بر او سلام كنيد.
پيامبر صلي الله عليه و آله كه از دنيا رفته و به قول شما مرده است و سلام كردن به مرده، بدعت است، پس چرا خدا هم به مردهها سلام ميكند و هم به ما دستور سلام به مرده ميدهد و لابدّ شما هم كه مسلمانيد، در تشهّد نمازتان به پيامبر سلام ميكنيد و ميگوييد:
(اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها النَّبيُّ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه).
آيا سلام به مرده بدعت نيست، پس شما چرا در نمازتان مرتكب بدعت ميشويد؟ آنگاه از ما عيب ميگيريد كه چرا به مردهها سلام ميكنيد.
حاصل اينكه ما شيعهي اماميّه طبق آيات قرآن و روايات معصومين عليهمالسلام اعتقاد به حيات برزخي داريم و پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و امامان عليهمالسلام را در عالم برزخ زنده ميدانيم و چون در دنيا دستمان به دامن وجود اقدسشان نميرسد، طبق دستور پيامبراكرم صلي الله عليه و آله به زيارت مراقد منوّره و مشاهد مشرّفهشان ميرويم و از اين راه،تقرّب به خدا ميجوييم.
(أللّهُمَّ صَلِّ عَلي عَلِيِّ بْنِ مُوسَي الرِّضَا الْمُرْتَضَي الاِمامِ التَّقِيِّ النَّقِيِّ وَ حُجَّتِكَ عَلي مَنْ فَوْقَ اْلاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّري الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاةً كَثِيرَةً تامَّةً زاكِيَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً كَأفْضَلِ ما صَلَّيْتَ عَلي أحَدٍ مِنْ أوْلِيائِكَ).
سَلامٌ علي آل طه و يس_
سلامٌ عَلي آلِ خَير النَّبيّين_
سَلامٌ علي رَوضة حَلَّ فيها_
امامٌ يُباهي بِهِ المُلكِ وَ الدّين_
امام بـحـق، شـاه مـطلق كـه آمـد
حـريم دَرَش قـبـلـهگـاه سـلاطـيـن
شه كاخِ عرفـان،گُل شاخ احسان
دُر دُرج امكان، مـه بـرج تـمـكيـن
علي بن موسي الرّضا كز خـدايش
رضا شد لقب چون رضا بودش آيين
ز فضل و شرف بيني او را جهـاني
اگر نَبـوَدت تيـره،چـشم جهـان بين
پـي عطــر روبـنـد حـوران جـنّت
غـبار درش را بــه گـيسوي مشگين
اگر خواهي آري بـه كف دامن او
برو دامن از هر چه جز اوست برچين
اللّهمّ صلّ علي محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم وارزقنا معرفتهم و محبّتهم و شفاعتهم واجعل خاتمة امرنا خيراً.
پايان
فهرست منابع
1. ابن بابويه،محمّدبن علي(شيخ صدوق)، الامالي، انتشارات كتابخانه اسلاميّه، چاپ چهارم،1362ش.
2. ابن بابويه،محمّدبن علي، التوحيد، قم، انتشارات جامعه مدرّسين، چاپ دوّم،1398ق.
3. ابن بابويه، محمّدبن علي، ثواب الاعمال، قم، انتشارات شريف رضي، 1364ش.
4. ابن بابويه،محمّدبن علي،عيون اخبارالرّضا عليهمالسلام ، تهران، انتشارات جهان،1378ق.
5. ابن بابويه، محمّدبن علي بن الحسين، من لا يحضره الفقيه، قم، جامعة المدرّسين، الطبعة الثّانية،1404ق.
6. الحر العاملي،محمّد بن الحسن، وسائل الشّيعه، قم، مؤسّسة آلالبيت عليهمالسلام ، الطبعة الثّانية،1414ق.
7. حراني، ابن شعبه، تحف العقول،قم، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرّسين قم، چاپ دوّم، 1404ق.
8 .حميدي، عبدالله بن جعفر، قرب الاسناد، تهران، انتشارات كتابخانه نينوي، بي تا.
9. حنبل، احمدبن حنبل، مسند احمد، بيروت، دار صادر، بي تا.
10.سيّد رضي، نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، تهران.
11. شعيري، تاج الدّين، جامع الاخبار، قم،انتشارات رضي، چاپ دوّم، 1363ش.
12. شوشتري، سيّد قاضي نورالله، الصوارم المهرقة، تهران، چاپخانه نهضت، 1367ق.
13. فيض كاشاني،ملاّمحسن، محجّة البيضاء، تهران، دارالكتب الاسلامية.
14. قمي،شيخ عبّاس، مفاتيح الجنان، تهران ـ منتهي الامال، تهران.
15. طباطبايي،سيّدمحمّدحسين، تفسير الميزان، ترجمه سيّدمحمّدباقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرّسين، چاپ پنجم،1374ش.
15. طوسي، محمّدبن الحسن، تهذيب الاحكام، تهران، دارالكتب الاسلامية، چاپ چهارم، 1365ش.
17. عكبري بغدادي، ابوعبدالله محمّدبن محمّدبن نعمان، الارشاد، قم، كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد، چاپ اوّل، 1413ق.
18. الكليني الرازي، ابي جعفر محمّدبن يعقوب، الاصول من الكافي، تهران، دارالكتب الاسلامية، الطبعة الخامسة، 1363ش.
19. مجلسي،محمّدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسّسة الوفاء، چاپ دوّم، 1403ق.
20. نوري، ميرزاحسين، مستدرك الوسائل، قم، مؤسّسه آلالبيت عليهمالسلام ، چاپ اوّل، 1408ق.